بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 268: نجات کره ی زمین با چسب چوب، آرد ذرت و روغن زیتون

من که می گویم خواهر کوچکم یک بیش فعالی نهفته در تمام وجودش دارد. هر چقدر هم هشدار می دهم گوش نمی کنند. این حالایش مردانگی می کند تمرکزش را سر درس حفظ می کند و توی خانه در و دیوار را سرمان آوار نمی کند. ولی بعید نیست یکی دو سال دیگر همین ماجرا باشد. فقط دو تا کار می تواند این موجود را سر جایش بنشاند (البته منهای تبلت که فعلا از دستش گرفته ایم): کتاب داستان و کاردستی. رمان و داستان از هر مدلش که بگویی، کاردستی هم از بافتنی ها و دوختنی ها و پختنی ها بگیر تا رنگ کردنی ها و چسباندنی ها و الخ


حالا هم تازگی ها دستور ساختن یک نوع خمیر را یاد گرفته چند کیلویی خمیر درست کرده. من که نمی دانم چسب چوب و روغن زیتون چجوری تبدیل شده به این خمیری که من می بینم. ولی به هر حال شده است دیگه به من چه. اولش یک هشت پای فانتزی درست کرد و رنگش کرد و غر زدن هایش دوباره شروع شد که: "چی درست کنم" من هم گفتم ماهی و عروس دریایی و کوسه درست کن برای خودت یک آکواریوم خمیری بساز. اون هم بالا و پایین پرید و هزار تا اسم حیوان دیگر هم بلغور کرد که می سازدشان ولی دوباره به هیولای بشر، "شک"، رسید و گفت: چیز بهتر به ذهنت نمی رسه؟ من هم گفتم بیا روی این صندلی روبروی قفسه ی کتاب هایم وایسا به کتاب هایم نگاه کن، یک کدامش به درد این کار می خورد...


- کدوم... رمانه یا کتاب درسی؟

- درسی

- دینامیک ماشین؟

- نچ... کلفته خیلی

- طراحی اجزاء؟

- باز تو رگباری جواب دادی؟ یکم توی سکوت به کتابا نگاه کن فکر کن. الکی جواب نده.


یک کمی به کتابا خیره می شود و من هم می دانم اصلا فکر نمی کند. فقط می خواهد من دوباره بهش گیر ندهم... آخر سر خودم می گویم


- نجوم دینامیکی... سیاره ها رو می تونی بسازی. هر هشت تاشو. بعلاوه ی خورشید و ماه

- ئه.... راست می گی!!

- می تونی جا سوئیچیشون کنی.

- آرههه...! می تونم بفروشم؟

- می تونی. دونه ای دو هزار تومن. هزار تومنش مال خودت. هزار تومنش رو بریز به حساب سازمان محیط زیست. واسه ی کره ی زمین

- آره... پونصد تومنش رو می ریزم.

اخم می کنم: نه هزار تومن. منم همراه هر هزار تومن تو، هزار تومن می ریزم

- ئه آرههه...



به هر حال خانه ی اول خزندگان طبیعت هست و باید هم تعصب داشته باشند رویش. بچه را هم تربیت می کنیم، یک تیر و دو نشان! حالا هم نشسته ام دارم بخاطر همین تعصب به زور مرز قاره ها را روی یک کره ی خمیری در می آورم و هی دماغ قاره ی آفریقا فرو می رود توی قطب جنوب. خواهرم هم نشسته چاله چوله های ماه را با موچین روی خمیر خط می اندازد. الان هم باید در اینترنت چک کنم ببینم چیزی به اسم حساب بانکی سازمان محیط زیست برای کمک مالی وجود دارد یا نه


پ.ن. شما هم اگر کاری بلدید برای محیط زیست، بچه های محک یا هر کجای دیگری که فکر می کنید درست است انجام بدهید. کمک های این نوعی و انسان دوستانه یکی از شیرین ترین کارهایی است که می شود انجام داد. حداقل حداقلش این است که حس خوبش تا لحظه ی آخر عمرتان با شما باقی خواهد ماند. کمکتان هم حتما تغییری به اندازه ی خودش ایجاد خواهد کرد. حتی اگر هزار تومن به ازای یک جا سوئیچی نیم وجبی کره ی زمین باشد.


امضاء: خزنده ی آلتروئیست  

روز 267: خزنده می نوازد

حس کسی را دارم که... حس کسی که... کسیییی که...

حس کسی را دارم که برای اولین بار یک قطعه ی نسبتا درست و درمان پیانو را، نسبتا درست و درمان اجرا کرده است!


Minuet in G major- J.S.Bach 


سر تا تهش پر اشتباه و مکث های گم کردن نت است. ولی خب من قول می دهم از اولین دفعه ای که راخمانینف پیانو زد، بهتر بود کارم. از خودش پرسیدم


امضاء: خزنده ی باروک  

روز 266: دست از سر خدا بردارید!

"اخلاق باور" به عنوان یک ارزش طرفداران زیادی دارد؛ صد البته لایق طرفدارانش هم هست. "اخلاق باور" یعنی همان حرفی که کلیفورد زد "همیشه، همه جا، و برای هرکس خطاست که بر اساس قرائن ناکافی به چیزی معتقد شود" . این یعنی در برابر اعتقاداتمان خودمان را مسئول بدانیم. قبل از اینکه به صحت گزاره ی A باور داشته باشیم آنقدر زیر لگد انتقاد بگیریمش که باورمان بشود این گزاره صحت دارد. البته پوپر رحمت الله علیه هم آن وسط ها حرف بدی نزد که "یک گزاره ی صحیح، گزاره ای است که فعلا مثال نقضی برایش پیدا نشده است" . با در نظر گرفتن این موضوع بالاخره به A اعتقاد پیدا می کنیم. بعدش هم باید همیشه A را در معرض انتقادات دردناک و ناجوانمردانه ی دیگران قرار بدهیم تا بالاخره بفهمیم که "به چه چیزی اعتقاد داریم"


باور، یا اعتقاد به "وجود خدا" از آن جهت که با گزاره ای نا آزمودنی طرف هستیم، بی معناست. من فکر می کنم اگر بگوییم "ایمان" داشتن، بهتر باشد. ایمان، یک جور سرسپردگی در دلش دارد، چیزی که من اصلا ازش خوشم نمی آید، ولی دلیل نمی شود واقعا به درد بقیه هم نخورد یا بقیه هم از آن بدشان بیاید. اتفاقا مزیت همین سرسپردگی نسبت به باور داشتن به وجود خدا این است که دیگر دنبال بحث های عقلی اثبات وجود خدا نمی رویم. من سورن کیرکگور را دوست دارم که گفت: آقا جان یک استخر روبرویت هست و کسی هم چراغ را برایت روشن نمی کند تا ببینی تویش آب هست یا نه. یا اعتماد کن و بپر، یا برای همیشه در شک باقی بمان...


از نظر من کسی که دائم از دلایل وجود خدا حرف می زند، بیشتر از کسی که به نگرش رایج ادیان بین النهرینی به خدا هیچ اعتقادی ندارد، یعنی خدای متشخص، در وجود خدا شک دارد. فکر می کنم این حرص و ولع بحث در این باره باید برای خاموش کردن آتش بلاتکلیفی اش باشد. درست است که ایمان به خدا یک امر مستمر و همیشه برقرار است، ولی باور به وجود خدا، باید یکبار تا اطلاع ثانوی باشد


از من گفتن، که این بحث ها از دید یک کازمولوژیست خیلی مضحک است. او مفهوم "خدای رخنه پوش" را که برچسبی است بر روی تمام شکاف های علمی، کنار زده است و با دست خالی به کشف حقیقت رفته. حداقل اگر می خواهید بحث کنید، با کسی بحث کنید که وقت اضافه برای بازی بی نهایت با واژه ی "خدا" دارد. و زمانی بحث کنید که خودتان هم حال و حوصله اش را دارید. چون این بحث ها چیزی بیشتر از یک تفریح ساده نیست. اگر فکر می کنید قرار است با این بحث ها گره ای از باور هایتان باز بشود، یک کم بیشتر با خودتان تامل کنید




امضاء: خزنده ی نئو آتئیست  

روز 265: هرکسی صلیب خودش را به دوش می کشد

من از ویدیوهای وایبری و واتس آپی متنفرم. از این ویدیو های طنز که یک کسی می خورد زمین جمجمه اش فرو می رود توی دیوار، یک بچه هفت بار پشتک می زند از کاناپه می افتد، موهای یک کسی آتش می گیرد... بعد همه هم می خندند! یا ویدیو هایی که می خواهند آدم را حالی به حولی کنند و عظمت پروردگار را به یاد ما بندگان خس و خاشاک بیاورد و انسانیت را به ما برگرداند. من حرصم می گیرد. نمی دانم چرا. البته می دانم چرا. ولی سعی می کنم نگویم. یعنی سعی می کنم جلوی دهنم را بگیرم و به طرف مقابلم نگویم که تو خیلی احمقی. سعی می کنم نگویم آشوب درونی ای که بدستش آورده ای را بگذار دم کوزه آب خنکش را بخور. چون وقتی با یک فیلم یک دقیقه ای حالی به حولی می شوی، یک دقیقه ی بعد هم همه چیز یادت می رود. البته من زیبایی هنر مینیمال و داستان های یک خطی و فیلم و انیمیشن کوتاه را نادیده نمی گیرم. من خودم طرفدار پر و پا قرص انیمیشن کوتاه هستم. یک کالکشن هم ازشان دارم! من هم La maison en petit cubes را که دیدم یک روز کامل توی فکر بودم. ولی بحث، این است که شورش را در آورده اند. هر چیزی هم شورش در آورده بشود، گند می خورد. هر روز از ده جانب مختلف هر کدام 20 فیلم نشانم می دهند که : خزنده... بیا اینو ببین خیلی باحاله.


امروز یکهو عصبانیتم زد بیرون به طرف مقابلم گفتم: خوشم نمیاد از این ویدیو ها. نشونم نده

- واا...!! از چیش خوشت نمیاد؟!

- خوشم نمیاد دیگه. قضیه لوث شده (خوشبختانه در گفتار نیازی نیست بدانی لوس درست است یا لوث، چون در آن وضعیت من مغزم قفل کرده بود). بدم میاد هی دست به دست می چرخونید همه عین بچه ها با دیدن این ویدیو اون ویدیو هی می خندید خوشحال می شید ارضای هنری هم می شید

- چرا پیچیده ش می کنی انقد؟ یه ویدیوه دست همه می چرخه واسه تفریح. اون به من نشون می ده منم به تو.

- نمی خواد به من نشون بدی. خودت ببینشون فقط. هر کسی صلیب خودشو روی دوش می کشه


این جمله ی آخرم انقدر سنگین و بی ربط بود که طرف مقابلم ترسید در مورد قصد من از استفاده ی این جمله، چیزی بپرسد. آخر خیلی مطمئن و جدی گفتم. او که راضی شد، هیچ... ولی خودم تا بیست دقیقه داشتم فکر می کردم که چرا باید این جمله را بگویم؟ آخر سر هم به تنها نتیجه ای که رسیدم این بود که از فرط انزجار مغزم سیم چسبانده. یعنی در این حد حرصم می گیرد!


امضاء: خزنده ی مسخره  

روز 264: معتاد رنج

در زندگی از فکر به اتفاقات و شرایط بغرنج بسیاری رنج می کشیم، در حالیکه خیلی از آنها حتی برای یکبار هم اتفاق نمی افتند. ما صد بار از مرگ انسان های عزیز زندگیمان رنج می کشیم. نود و نه دفعه در ذهنمان می میرند، و دفعه ی آخر در واقعیت... و ما صد بار پیر و شکسته می شویم. در مواجهه با مسائل به ظاهر حل نشدنی سر پایین می اندازیم و چشمهایمان را با نا امیدی می بندیم، و چند ثانیه بعد راه حل مساله از کنارمان رد می شود، و ما آن را نمی بینیم. از گم شدن یک تکه کاغذ مهم در خانه، یا نبودن گوشی همراهمان در جیب، یا گم شدن کلیدمان در کیف، ده بار سکته می کنیم و بعد از دو دقیقه پیدایشان می کنیم. ما انگار معتاد به هراس و وحشت از دست دادن شده ایم، و معتاد به باختن. ما انگار باختن را دوست داریم، و تراژدی باختن را "شکوهمند" می بینیم. ما ایستاده مردن در برابر مشکلات را با ابهت می دانیم، و تقلا و خزیدن بر زمین برای زنده ماندن را پست. اما هیچ ابهتی در مردن نیست. باختن منفعلانه هیچ شکوهی ندارد. تقلا زیبا ترین عکس العمل انسان در پیچ صعب العبور لحظات است. "امید" به کسی که ورق هایش را همان اول بازی زمین می اندازد لعنت می فرستد...


فلسفه ی زیستن و معنای زندگی، لقمه ای است بس بزرگ تر از دهان من! اما این را می دانم که هیچ وقت کسی جسارت توهین به "تلاش برای ماندن" را نخواهد کرد.


امضاء: خزنده ی زنده