بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 320: 100 درجه بالای صفر

فوتبال، هر کسی اختراعش کرده، به هر بازی سیاسی و اقتصادی ای که دچار شده، هر بلایی که در بحران های جنگ به سرش آمده، و از هر دورانی که گذر کرده، همیشه دنیای نهایت زیبایی، استرس، غم، شادی و هیجان بوده. ای کسانی که فوتبال نمی بینید... چیز بزرگی در زندگی تان را از دست داده اید! و ای کسانی که از جمله ی نفرین شده ی "دو تا تیم فوتبال بازی می کنن، چی به تو می رسه که انقد حرص می زنی؟" استفاده می کنید. لعنت سر الکس فرگوسن و دوستان بر شما باد!


زندگی من هم پر شده است از لحظات سحر آمیز 22 نفر+1 توپ؛  و 8 تای بهترینشان (و بعضی هایش هم بدترینشان!) :

ادامه مطلب ...

روز 319: به مجمع دیوانگان متوهم خوش آمدید! دعوت به صرف ایده های احمقانه

طغیان افکار ناشدنی، یکی از زیباترین لحظات تجلی نبوغ جنس بشر است؛ حیوانی که همین یک "نبوغ" را نسبت به بقیه ی حیوانات، بیشتر دارد. و البته آنچه که در مقابل این لحظات مقاومت می کند، فراموشی تاریخی ست: ما همیشه فراموش می کنیم که در دنیایی زندگی می کنیم که ایده های دیوانه وار و احمقانه ی یک مشت متوهم در حدود نیم قرن پیش بوده است. ما فراموش می کنیم که چرخدنده های صنعت، اکتشافات فرازمینی، داده های الکترونیکی، ارتباطات رادیویی و ماهواره ای، تکنولوژی های دقیق، هنر نهفته در کالبد علم، سیمان هایی که آسمان را نشانه رفته است و مته هایی که زمین را سوراخ می کند، همه چیزی جز یک مشت "ناممکن" نبودند. اما به سادگی گذر زمان ممکن شدند. به قول آرتور سی کلارک: ایده های جدید از میان سه دوره ی زمانی عبور می کنند: 1) انجام نشدنیست 2) شاید شدنی باشد، اما ارزش انجام دادنش را ندارد 3) می دانستم که ایده ی خوبی بود!... ما این سه دوره را همیشه فراموش می کنیم.  فراموش می کنیم که در ناممکن های چند دهه قبل زندگی می کنیم، و برای همین دستمان برای ترسیم ایده های دیوانه وار می لرزد.



شاید هم فراموش نمی کنیم، شاید به مصرف کردن آرزوهای بزرگ دیگران راضی هستیم! شاید به این کفایت می کنیم که بر موج جسارت نوآوری ها موج سواری کنیم، و حوصله ی به پا کردن موج جدیدی نداریم. شاید فکر می کنیم انفعال زیباتر از آفریدن است. و قایم شدن زیبا تر از دویدن. شاید باور می کنیم که دنیا با مرگ ما به پایان می رسد، و آنقدر شرف نداریم که برای آیندگان دنیایی جدید خلق کنیم. شاید فکر می کنیم دیگران باید زحمت ما را به دوش بکشند، و ما فقط زندگی می کنیم که خوش باشیم... هر چه است، این ایده در مجمع دیوانگان متوهم جایی ندارد. دنیا جسارت توهین به آنهایی را که در راه ناممکن ها شکست می خورند ندارد. اما تاریخ به چشم بر هم زدنی، حضور بی ثمر میلیارد ها انسان را فراموش می کند. ایکاش بیشتر از آنکه به فکر وضعیت "خودمان" بعد از مرگ در دنیایی که ممکن است وجود نداشته باشد باشیم، به فکر "دیگران" بعد از مرگمان در دنیایی که قطعا وجود دارد می بودیم.


چه چیز ما را از آرزو کردن باز می دارد؟ چه فکری قلم ابداع و نوآوری را از دستمان می گیرد؟ چرا دیگر نمی توانیم بیافرینیم؟ چرا حاکمان میراث ارزشمند انسان مانند علم، هنر، ادبیات و ... به جای بت های بی ریخت و قیافه ی مصرف کننده ی پول و رفاه ابلهانه، در جامعه ی ما سلبریتی نیستند؟! چرا سقوط ساده تر از پرواز است؟ چرا پرداخت صورتحساب زندگی مان را، وظیفه ی خودمان نمی دانیم؟ اصلا وظیفه به کنار... چرا حرص ِ "کاری کردن" را دیگر نمی زنیم؟ هر آنچه از این دنیا داریم، زمان است و ایده هایی که به ما الهام می شود. و هر روز که به این ایده ها فکر نکنیم، یک بار دیگر، هم زمان را از دست خواهیم داد، هم ایده ها را. باور کنیم که انسان، چیزی بیش از خوردن و خوابیدن است. باور کنیم که هارمونی بی نظیر آرزو-واقعیت هسته ی زندگی مان است. باور کنیم که ما در مشکلاتی بزرگ غوطه می خوریم که شاید یکی از آنها به دست ما گره گشایی بشود. و باور کنیم که اگر حتی یکی از این گره ها را باز نکنیم، به همه خیانت کرده ایم.


بخاطر حال خودمان هم که شده کاری بکنیم که شایسته ی تحسین باشد. تا وقتی نفسمان به شماره افتاده، گرمای افتخار به کرده هامان وجودمان را پر کند. بدانیم که اگر کاری نکنیم، از یک سنگ هم کمتریم... سنگ حداقل محیط زیستش را آلوده نمی کند!


امضاء: خزنده ی دیوانه ی متوهم  

روز 318: وقتی همه خوبیم

نویسنده های فانتزی نویس حق دارند دائم آرامان شهر انسان ها را به چالش بکشند. چون بد جوری به چالش کشیدنی ست. وقتی زندگی به روال مطلوب پیش نمی رود، گناه حس بدمان را می اندازیم گردن روزگار. ماجرا آنجا لو می رود که همه چیز خوب پیش می رود، و پس از مدتی در کمال حیرت می بینیم که حس بد دوباره برگشت. "بد" که نمی شود گفت. یکجورهایی کلافگی. یکجور "باید یه کاری بکنم".


من زیاد در نوسان افتاده ام. خوب و بدش را پشت سر هم تجربه کردم. الان شاید بتوانم با نیمچه اعتمادی به تجربیاتم بگویم که خوبی یا بدی مهم نیست. مهم حرکت کردن است.  یعنی اگر با داشتن مشکلات، رو به جلو برویم، حالمان از کسی که رکود خسته کننده ای در روند زندگی "به ظاهر خوب"ش دارد بهتر است.  این را حداقل برای خودم با اطمینان می گویم... همه چیز خوب است. اگر هوا و فصل را فاکتور بگیریم، رفت و آمد ها بد نیست. سرم مشغول است، قهوه ام را تلخ می خورم. حرف هایم را هم با خیال راحت چاشنی طنز می زنم. کفشم برای پیاده روی سالم و راحت است و کوله ام همچنان تحمل وزن کتاب و لپتاپم را دارد. شیشه ی عینکم تمیز هست، کتاب ژول ورن را هم همیشه همراهم دارم. جیبم حداقل یک پنج هزار تومنی برای هر روز دارد، کارهایم پیش می رود. کسی حرصم را در نمی آورد، و با این حال حس بدی دارم. و می دانم که چه چیزی کم است. می دانم وقتی همه خوبیم، و مه و گرد و غبار کنار می رود، چه حقیقتی نمایان می شود. می دانم ما به دنبال تجسم تلاش هایمان هستیم. دوست داریم ایده هایمان را در مرحله ی آخر لمس کنیم، تا آخرین فاکتور آرامش هم تیک بخورد.


آنقدری زندگی کرده ام که بدانم برای رسیدن این لحظه هم صبر کنم، همانطور که برای رسیدن وضعیت کنونی ام چند سال صبر کردم. آنقدر زندگی کرده ام که بدانم زجر صبر کردن هیچ وقت تمام نمی شود، و این را هم می دانم که خود صبر کردن روزی به ثمر می نشیند. من همیشه با خودم تکرار می کنم که زندگی کردن یک هنر است. هنر تعادل، یک مهارت ظریف در تنظیم المان های متناقضی مثل هیجان و صبر، آینده نگری و واقع بینی، ماجراجویی و محافظه کاری... و حالا که روی لبه ی تیغ 25 سالگی قدم بر می دارم، می دانم که بیشتر از هر وقت به این مهارت نیاز دارم. همه چیز خوب است، و منتظرم که آخرین چیز هم خوب بشود


امضاء: خزنده ی عیوب  

روز 317: تعاریف بنیادین در باب دوستی

دوست خوب دوستی هست که وقتی نیازش داری، کمکت کند.

دوست خوب دوستی هست که وقتی نیاز به کسی دارد، به تو اجازه بدهد که کمکش کنی.

دوست خوب در واقع کسی هست که هر از چندگاهی الکی با تو درد دل کند و راجع به مشکلی که ندارد ازت کمک بخواهد و چند روز بعدش هم ازت بابت کمک بزرگی که کردی تشکر کند.

دوست خوب دوستی هست که جربزه ی فراموش کردن نیمچه اتفاقات بد را داشته باشد و هر دفعه پر انرژی تر از گذشته توی خیابان به تو برسد.

دوست خوب دستی هست که جربزه ی فراموش کردن نیمچه اتفاقات بد را به تو هم انتقال بدهد.

دوست خوب دوستی هست وقتی می خواهی راجع به یک موضوع خیلی خاص با او صحبت کنی، یک ساعت ننشینی چرتکه بندازی که : نکند از گفتنش به او پشیمان بشوم.

دوست خوب دوستی هست که راجع به همه چیز بداند

دوست خوب دوستی هست که هر چیز خوبی را که می داند، به تو هم بگوید.

دوست خوب دوستی هست که داستان های حیرت انگیز از جنگ جهانی دوم تعریف کند و به تو درس زندگی بدهد

دوست خوب دوستی هست که بیشتر از خودت حواسش به آینده ات باشد

دوست خوب دوستی هست که با شوخی هایت کیف کند و هر دفعه بیشتر از قبل بخندد

دوست خوب دوستی هست که وقتی سریالی را که تو هم دیده ای دارد می بیند، دائم در مورد اتفاقات مختلفش به تو پیغام بدهد و ابراز احساسات کند

دوست خوب دوستی هست که با تو بیاید "بابی دونات" و دلت را نشکند و دو تا دونات خوشگل سفارش بدهد!

دوست خوب دوستی هست که پای پیاده روی هایت باشد

دوست خوب دوستی هست که  ...



امضاء: خزنده ی مشعوف  

تعارف 86: خانواده ی من و بقیه ی حیوانات- جرالد دارل

"... من خیلی چیزها درباره ی گلها یاد گرفته ام. آنها هم درست مثل آدمها هستند. تعداد زیادی از آنها را یکجا بگذار، بلافاصله شروع می کنند همدیگر را آزردن و پژمرده شدن. چند نوع را قاطی کن، آنوقت نتیجه همان می شود که شبیه اختلاف طبقاتی بین انسانهاست. و، البته، آب هم خیلی مهم است. می دانی، بعضیها فکر می کنند عوض کردن روزانه ی آب گلها برای آنها خوب است. وحشتناک است! وقتی ایشان را عوض کنی، صدای مردنشان را می توانی بشنوی. من فقط هفته ای یکبار آب گلها را عوض می کنم، یک مشت هم خاک توی گلدان می ریزم و حالشان خوب می شود."


 


ادامه مطلب ...