بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 316: گزارش مغزی

BSRS (Brain status report system)
Name: Lurker          Surname: Limbo            sex: male          age: 23y 10m
Date: Aug 16, 2015

- Brain work load (monthly average): 12'314 calculations per sec
- Brain capacity: 14'319 calculations per sec
- Brain efficiency: 86%

- Brain core temperature: 36.8 C
- Brain quality status: A-
- Amount of rest needed to reach maximum efficiency: 3d 16h 32min 12sec in an ambient temperature of 10 C
- Max efficiency to reach: 94%
- Maximum brain quality to reach: A++


بیا... این هم سند برای اینکه بفهمی من زندگی بهتری در یک شهر سردسیر دارم. فقط 3 روز... فقط 3 روز برف یا باران!
امضاء: خزنده ی گرمازده   

روز 315: فصل لکه گیری

بعضی ها به انصاف خیلی بلدوزر دقیق و با حوصله ای هستند. همه ی کارهایشان را ریز به ریز و پشت سر هم انجام می دهند. مثل این ماشین های غول پیکر دروی گندم که خط به خط زمین را کچل می کند و می رود جلو. یک خوشه هم جا نمی گذارند. ولی من هیچ وقت نتوانستم بلدوزر دقیق و باحوصله باشم، و توی انجام کارهای روزمره ام خوشه خوشه گندم جا گذاشته ام. سبک کاری من، سبک رنگ کردن دیوار است. اول یک دور گچ و بتونه، بعد یک لایه ی بی دقت رنگ، بعدش با فرچه ی کوچکتر لکه گیری های ظریف.


کم کم دارم نزدیک می شوم به شروع دانشگاه ها و فرصت انجام برخی از همین کارهای ناتمام باقی مانده دارد تمام می شود. امروز تصمیم گرفتم بعد از مدتها گچ کاری، لکه گیری را شروع کنم. در یکی دو روز آتی باید سری به دندان پزشکی بزنم. ورزش های زانویم را شروع کرده ام. تسویه حساب دانشگاه را انجام دادم، سی دی پایان نامه را زدم و شنبه باید بروم تحویل بدهم. بعد از مدتها چندباره فرانسوی را شروع کردم، و دستی هم به سر اتاقم کشیدم. حالا درست است که روش عجیب غریبی هست، ولی خب IDM هم به همین سبک دانلود می کند! به نوار آبی سوراخ سوراخ باکس دانلود IDM دقت کنید که کم کم پر می شود...



امضاء: خزنده ی دانلود منیجر  

روز 314: در جستجوی محیط زیست از دست رفته

آرتور کستلر می گوید (این نقل قول را از دوست ِ آرتور کستلر خوانم می کنم و اگر اشتباه گفته باشد به من، گناهش گردن خودش) که مرز بین حکومت و مردم را تکنولوژی تعیین می کند. هر چقدر تکنولوژی خاص (همان های تک خودمان) گسترده تر باشد، دست مردم کمتر به یقه ی حکومتش می رسد... خب با قبول این ادعا، می توان گفت که من و تو الان هیچ چیزی از پشت پرده ی حکومت ها (در سرتاسر دنیا) و معادلات سیاسی کلان نمی دانیم، و موضوعی هم که به این پشت پرده مربوط باشد را نیز ایضا... پس من هیچ چیز از فعالیت های رایج در زمینه ی حفظ محیط زیست نمی دانم، چون پول هایش یک دو جین صفر جلویش دارد، و تصمیم گیری هایش هم پشت در های بسته صورت می گیرد. بان کی مون دست دیکاپریو را می گیرد و او را سفیر محیط زیست می کند، و اتحادیه ی اروپا به ایران هزار میلیاردی پول می دهد تا شر CFC ها را از سر کره ی زمین باز کند. من از هیچ کدام از این فعالیت ها خبر ندارم، تا اینکه پولم از پارو بالا برود، قدرت سیاسی پیدا کنم، و وارد جهان سیاستمداران دیوانه بشوم.


برای همین الان نمی دانم که وضعیت کره ی زمین تا چه حد بحرانی است، و به طور خاص، وضعیت کشور خودمان. همچنین نمی دانم چقدر نیرو و انرژی صرف بهبود وضعیت می شود. و نمی دانم هم که چه راهکارهایی برای مقابله با خطرات وجود دارد. اما ایکاش می دانستم. ایکاش همه مان می دانستیم... وقتی جمله ای از یکی از همان سیاستمداران که دستی در اینفو و تصمیمات کلان دارد در مورد وضعیت محیط زیست می شنوم، یک شوک بزرگ بهم وارد می شود. شاید خیلی هامان ندانیم که با معیار های استاندارد، الان بیشتر از 15 سال است که ما در ایران خشکسالی داریم. و با این وضعیت تا بیست سال دیگر، 17 استان کشور غیر قابل سکونت خواهند شد. شاید خیلی هامان ندانیم که بودجه ی سازمان محیط زیست کشورمان در حد سکه سیاه ِ ته ِ جیب دولت و مجلس هست، و دائم کمتر می شود. شاید خیلی هامان حواسمان به این نباشد که دریاچه ی ارومیه خشک شد، و ما به سادگی ِ چند روز جوک گفتن و چند هفته تاسف خوردن از کنارش گذشتیم. نمی دانم غیرت را چطور می توان برای مردمی که بعد از این فاجعه و ده ها فاجعه ی دیگر یقه ی حکومتش را به همین سادگی رها کرد تعریف می شود. ایکاش می دانستیم با چه سرعتی داریم گور خودمان را می کنیم، بلکه بخاطر خودخواهی مان هم که شده فکر به حال این وضعیت بکنیم.



من نمی دانم چطور می شود با اصلاح سبک زندگی، کمکی به این وضعیت کرد. نمی دانم سهم مردم در این خرابی چقدر است. شاید هر از گاهی آرزوهای بزرگ در سر بپرورانیم که روزی روزگاری وقتی جیبمان پر پول و پرستیژ شد، دستی در کمک داشته باشیم، و شاید هم بعضی وقت ها به فکر مصرف آب و ماشین های تک سرنشینمان بی افتیم و وجدانمان راه نفس را ببندد. من هیچ چیز از هیچ کدام از اینها نمی دانم و نمی دانم هم کدام یک از شما ها چیزی می دانید. ولی امیدوارم کسانی که "اگر بدانند، کاری خواهند کرد"، زودتر  بدانند!



پ.ن.  امروز بالاخره بر نفس اماره غلبه کردم و استارت استفاده از One Note را زدم. خیلی راحت می توانید جایگزین جزوه ها و یادداشت های کاغذی تان بکنیدش.

پ.ن.2. مستند HOME را ببینید


امضاء: خزنده ی زمینی  

روز 313: دوئل با زمان

- در زمان گم شده ام. تا وقتی برای امضای یک برگه، چک کردن وقت ملاقات یا دیدن بازیهای فوتبال، تاریخ امروز را در اینترنت چک نکنم، نمی دانم دقیقا در چه روزی از سال هستم. روز های هفته را البته حواسم هست. چون شنبه، یکشنبه و سه شنبه ها باید آزمایشگاه باشم، دوشنبه ها و پنج شنبه ها تدریس دارم، و به اجبار از روز هفته سراغ دارم!


از دیگر درگیری هایم با مقوله ی زمان، می توان به ساعت گوشی ام اشاره کرد. خیلی وقت است که متد معروف و محبوب "نیم ساعت جلوتر" را دنبال می کنم. یعنی الان که ساعت واقعی 12:49 دقیقه باشد، گوشی من 01:19 را نشان می دهد. این کمک می کند تا جایی دیر نرسم. چون همیشه 15-20 دقیقه دیر می کنم، و با این کار، 10 دقیقه ای هم زودتر سر قرار می رسم. خواهشا نپرسید که:"وقتی می دونی ساعتت جلوهه، چجوری گول می خوری؟" چون این سوال خود من هم هست. هر جوری که هست اتفاق می افتد دیگر. بروید از روانشناسان و عصب شناسان بپرسید.



- From the Earth to the moon ژول ورن را شروع کردم. خیلی جالب هست. ژول ورن حتی روند پیشرفت تکنولوژی امروزی را هم در فصل ابتدایی این کتاب توضیح داده! در واقع داستان با جنگ secession war بین آمریکا و اروپا آغاز می شود و از پیشرفت های بی نظیر توپخانه ی آمریکا تعریف می کند که بخاطر تلاش مهندس های دیوانه ی آمریکایی در باشگاه Gun club به اینجا رسیده. وقتی اعلام صلح می شود، همه ی این مهندس ها غر غرشان شروع می شود و به صلح لعنت می فرستند که ذوقشان را کور کرده. برای همین بی کاری و بیعاری هم هست که پروژه ی پرتاب موشک به سمت ماه را شروع می کنند. الان هم همچین روندی را دنبال می کنیم ما. معمولا صنایع نظامی وقتی یک درجه کهنه شدند، می رسند به دست صنایع فضایی و غذایی و صنعت چاپ و کشاورزی و غیره. مثل موشک بالستیک V2 که اول یک دو جین اروپایی را در جنگ جهانی لت و پار کرد. بعدش که افتاد دست آمریکایی ها، دوربین به دست پرواز کرد بیرون از جو و اولین عکس فضایی را از کره ی زمین گرفت... ژول ورن هم برای خودش نابغه ای بوده ها! حالا به توصیه ی دوست گرامی، سری هم به sci-fi های بردبری می زنیم بعد از این کتاب. بازگشت به آسیموف هم بعد از 12-13 سال، فکر کنم تجربه ی شیرینی باشد.


- پاتریک مودیانو نخوانید. مزخرف است.

امضاء: خزنده ی سیال در زمان  

روز 312: One ring to rule them all

- اول اینکه فانتزی است. دوم، اپیک هم هست. سوم، شخصیت پردازی هایش عالی. چهارم، داستان، عالی. پنجم، فیلمشان را هم دیده ام! ششم، کتابش سایز جیبی هست. هفتم، زبانش هم انگلیسی هست. هشتم، نویسنده شان هم تالکین هست. هشت تا دلیل کم است برای اینکه من توی مترو، هابیت و ارباب حلقه ها را بخوانم؟ ولی گندالف کتاب خیلی جذاب تر هست. برخلاف حضور کمرنگ ترش نسبت به فیلم های جکسون. من یک عذرخواهی هم به جکسون بدهکارم. چون فکر می کردم خرابکاری ِ ایشان بوده که اسماگ به این مسخرگی و ضایعگی توی مجموعه ی هابیت کشته شد. کتابش را که خواندم فهمیدم تازه کلی زحمت کشیده بهش شاخ و برگ بدهد! من معذرت می خواهم پیتر.



- یک هفته ای می شود کلمه های زبان نخوانده ام، اکسل دانشگاه ها را هم دست نزده ام. امروز فاز کاری من برای پروژه تمام شد و یکی دو ساعت آخر را نشستم پای مستند دیدن. بعدش هم بیکار و بیعار آمدم خانه. انگاری یکی دو روز آینده را هم بیکار هستم. فرصتی هست که به کارهای عقب مانده ام برسم. یک کمی هم توی کار بقیه فضولی کنم ببینم چجوری میکروکنترلر را کدنویسی می کنند. شاید یک چیزی بارم شد.


ولی امروز خیلی ناراحت شدم از دست آن دیوانه ها. من این همه تک نفری زحمت کشیدم 5 تا مقاله خواندم. یک نفر محض رضای خدا نیامد برایم توضیح بدهد که داستان از چه قرار است. امروز دیدم دوتایشان نشسته اند ور دل همدیگر و دارند یکی از مقاله ها را واکاوی می کنند. حالا این قضیه به کنار، من هم گفتم بهشان کمکی کنم، رفتم وارد بحشان شدم گفتم من کد ِ  معادلات این مقاله را دارم ها! یکی دوبار تکرار کردم تا آخر یکی شان با اخم گفت: ما کار موازی نمی کنیم. اگه شما انجام داده باشی ازت می گیریمش، داریم یه کار دیگه می کنیم... گفتم: متوجهم! گفتم کارتون سریع تر بره جلو... که انگاری دلشان نمی خواست سریعتر بروند جلو. آخرش می گوید بنشین کد معادلات را بزن. من هم گفتم: عرض کردم خدمت جناب عالی! خیلی وقت هست که نوشته م... خلاصه که امشب تشریفشان را می برد گوگل درایو و کد ها را نگاه می کند و فردا مشکلاتش را گوشزد خواهد کرد به من. احساس می کنم شبیه بیلبو شده م!


- من، خزنده، صدای اینجانب را از خانه ای می شنوید که نمی دانم چرا شده شبیه به سونا بخار. خدایا... فلسفه ی وجودی تابستان را با ذکر مثال توضیح بده

امضاء: خزنده بگینز