بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 372: پلیز دیفاین همزیستی مسالمت آمیز

راستش من برتراند راسل نخوانده ام. همانطور که کانت و هیوم و پوپر و ویتگنشتاین هم نخوانده ام. ولی می شناسمش. در همان حدی که کانت و هیوم و پوپر و ویتگنشتاین را می شناسم. البته کتاب در ستایش بطالتش را خوانده ام. ولی خب از لحاظ حجمی، می شود به اندازه ی یک مقاله ی ویکیپدیا. چون حقیقتش هم کتاب نیست، مقاله ست. خلاصه که این بشر را من نه می شناسم نه فعلا وقتش را دارم بشناسم. فقط از لا به لای حرفهای پدرم و دو سه نفر از دوستانم که می شناسندش فهمیده ام که این بشر نماد خالص عقلانیت و تفکر منطقی هست. در این حد که برود روی مخ و این صحبت ها. یعنی از آنهایی که اسمش را برای هم صحبت روزهای تنهایی و درد دل کردن و پایه ی چرندیات روزمره، باید بگذاری آخر لیست. خلاصه که این جناب راسل همانی بود که در سن 100 منهای اندی سال برگشت مثل آب خوردن گفت: من دلیلی برای باور به وجود خدا پیدا نکردم... و همانی که به قول خودش از 15 سالگی شروع کرده به گزاره های منطقی مسیحیت فکر کرده و ابتدای 18 سالگی آخرین گزاره را با عقل و منطق گذاشته کنار و دیگر بیخیال مسیحیت شده.


حالا کاری به دین و این حرفهای آبکی ندارم. چند وقت پیش داشتم آخرین مصاحبه های منتشر شده اش را توی یوتیوب می دیدم. مصاحبه کننده از او می خواهد برای آیندگان فرضی که احتمالا این ویدیو را خواهند دید، پیغامی بگذارد. یعنی یکجور وصیت نامه. وصیتی که بر درسهای آموخته شده ی زندگی اش بنا شده:




سخت است باور کنی گوینده ی پاراگراف اول و دوم، یک نفر هست! ولی خب وقتی به این حرفها دقت می کنی، می توانی تعریف خوب و قابل قبولی برای یک مفهوم همیشه دست به دست شده با ظاهری نخ نما و اکسسوری کلیشه ای پیدا کنی: همزیستی مسالمت آمیز. ماجرا این است که ما قرار نیست همدیگر را قبول و یا حتی تایید کنیم. ما قرار نیست اعتقاداتمان را بر پایه ی خوشایند این و آن بنا کنیم. قرار نیست بخاطر آسایش خاطر کسی، به چیزی در زندگی مان تظاهر کنیم. ما فقط قرار است همدیگر را تحمل کنیم.

پ.ن.1: ترجمه ی متن اینجا
پ.ن.2: یعنی وقتی کسی پشت سرم می ایستد به صفحه ی اسکرین کامپیوتر، یا کتابی که می خوانم یا ورقی که رویش می نویسم نگاه می کند، دوست دارم برگردم مشت آخر استاد را روانه ی مغز نداشته اش بکنم! نکنید! این کار را نکنید حتی به شوخی!

امضاء: خزنده ی سازگار  

نظرات 2 + ارسال نظر
جی کوییک شنبه 30 آبان 1394 ساعت 20:19

سو وات؟!
گفتم خوبه که میفهمم تقریبا منظورتو!
و اتفاقا باید اعتنا کرد.فلسفه چیزی نیست که با قدیمی بودن توش، حرفای جذاب تری برا گفتن تولید کنه آدم!
اصول فقه نیست که تعداد مجالسی که منبر رفتی حرفاتو باحال تر کنه!

شناخت فیل ته داره، چون فیل خودش یه مفهوم متناهی و غیرانتزاعیه! با فلسفه فرق داره!

سو واتو گفتم که اون ته. گفتم اینکه فکر می کنیم که می دونیم چون نمی دونیم. و اصلا بحث من درک کردن شما نبود و منظورم هم ربطی به اون منبره نداشت. منظورم این بود که منطق و فلسفه برای کسی مثل اون دوستتون که گفته چارچوب مشخصی داره و حد و سطح داره، به همین شکل هست و برای کسی که تسلط بیشتری روی موضوع داره، باز تر و سیال تره

جی کوییک جمعه 29 آبان 1394 ساعت 12:35

اتفاقا خزنده اخیرا راجع به فکرای روزمره م مینویسی!
چند روز پیش بحث منطق شد،یه آدمی که انسانی خونده،بعد فلسفه،برگشت گفت منطق تعریف داره و منطق حد و سطح هم داره!گفتم ن خیر!و بهش گفتم بره تو تاریخ فلسفه برتراند راسل بخونه،تصویر ایجاد شده ازش تو ذهنش رو با آدم بعد از درستایش بطالت مقایسه کنه!گفتم اون آدم نماد منطقی حرف زدنه!باصفر درصد متافیزیک و اگر منطق تعریف داشت،این آدم انقد متناقض نبود بنظر ماها!!

ایول خزنده!ایول!راضی م!

داستان منطق و فلسفه دقیقا مثل همون داستان نوشتن کتاب راجع به فیله. که یه نفر توی سیرک فیل دیده بود رفت یه کتاب ۱۰ صفحه ای نوشت: هر آنچه باید در مورد فیل بدانید. یه نفر رفته بود هند یک هفته برگشت یه کتاب ۵۰ صفحه ای نوشت : زندگی فیل ها. یه هندی که ۸۰ سال با فیلا زندگی می کرد یه کتاب ۱۰۰۰ صفحه ای نوشت: مقدمه ای بر شناخت فیل. ماها هم وقتی راجع به فلسفه و منطق حرف می زنیم همون نفر اول و دومیه ایم. کسی که زندگیش رو پای فلسفه گذاشته مقدمه ای بر فلسفه ای می شه! زیاد نباید به سخنان گهربار افرادی که تازه با مقوله ی فلسفیدن آشنا شدن اعتنا کرد (من جمله خود من)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد