- از دو شنبه بعد از ظهر تا همین امروز ظهر رفتم سمت همان غار بیرون شهر که یکسالی بود سر نزده بودم بهش. نیاز داشتم. نیاز داشتم دور باشم، سرم را از آب بیاورم بیرون و یک نفس عمیق بگیرم برای دوباره شیرجه زدن. البته طبق معمول استراحتم ۴ ساعت بیشتر طول نکشید و باز لپ تاپ را باز کردم و نشستم پای کارهای دانشگاهی! ولی خب زیاد خوابیدم! دمنوش خوردم، برای خودم غذا درست کردم و فیلم هم دیدم. دوشنبه شب هم یک دفعه برای ۱۰ دقیقه برف گرفت، چه برف گرفتنی. توی همان ده دقیقه تا مچ پایم برف نشست و باد آنقدر شدید بود که نمی توانستم یک سانتی متر از جایم تکان بخورم. گذاشتم قشنگ برف تمام بشود و تمام سر و صورتم بشود کریستال های سوپر سرد برف توی دمای منفی ۸ درجه و بعد دوباره حرکت کنم سمت خانه، شوفاژ را روشن کنم و گرما را دوباره حس کنم... برنامه ی فوق العاده ای هم برای ادامه ریختم. پرینتش کردم و الان جلوی چشمم روی دیوار است... امروز از تاکسی که پیاده شدم روی پله های مترو دیدمش که آمد پایین و رفت سمت خانه. از اخم پر از استرسش معلوم بود من را دیده!خیلی خنده دار است. بعد از این همه سال، من درست زمانی برسم به مترو که او هم آنجا باشد. اگه حوصله ام می شد می نشستم همانجا یک پنج شش ثانیه ای می خندیدم.
- امروز برای سومین روز در همین دو سه هفته ی اخیر اتاقم را زیر و رو کردم و وسایل اضافه را ریختم بیرون. امروز دیگر موج تغییرات به قفسه ی کتابخانه هم رسید و من در یک حرکت نظامی تمام کتاب های درسی کارشناسی ام را فرو کردم توی پلاستیک و گذاشتمان دم در ورودی که ببرمشان توی انباری. و حالا غیر از یک میز تحریر، یک مبل، ۶ تا قفسه ی کتاب پدرم، و یک لپ تاپ، هیچ چیز دیگری توی اتاق ندارم. دفعه ی بعدی احتمالا یکی از همین میز و صندلی ها را پرت کنم بیرون! توی این چندبار تمیز کردن اتاق یک قانون برای خودم گذاشته بودم: هر وسیله ای که تاریخ آخرین استفاده از آن به ۱ سال پیش بر می گردد، به درد نخور است. انصافا قانون خوبی هست چون هر چیزی که جلوی چشممان باشد با همان قانون مسخره ی «روز مبادا» به درد بخور خواهد بود. ولی آخر چرا کتابی که آخرین بار ۳ سال پیش برای امتحانات خواندمش جلوی چشمم توی قفسه باشد؟... دیوار روبروی میز را تمیز کرده ام برای چسباندن استیکر های فراموشی و وایتبرد حل مساله و clue های گاه و بیگاه برای پایان نامه. این دیوار یک سال دیگر دیدن دارد!
امضاء: خزنده ی دور
یه داستانی هم من همیشه دراین باره توی ذهنم دارم اینه که اگه وسایل اضافی ت رو از اتاق بیرون نکنی، یه روز بالاخره اونا تورو بیرون میکنند!
به به... اینم یه دلیل بهتر و جدید تر. تکبیر!
کاش منم بتونم ازین کارا بکنم :|
میفرمان اگر قدرتشو پیدا کنی چیزایی ک قدیمی ن یا لازمشون نداری بدی برن, به زودی چیزای جدید جایگزینش میشن, اونم از راهای عجیب غریب.
آخ اگه بتونی! زیاد با فرمانش موافق نیستم البته. یعنی برای خودم اتفاق نیافتاده... ولی همین که دور و برت خلوت می شه خودش بزرگترین هدیه س
خب یه جلسه ش گذشته!زود بیام بگیرم که نوزده و هفتاد و پنج نشم!
خب بیا
سلام
دست راستت روی سر من و پسرانم! من خودم در این زمینه البته مشکل دارم! ولی در مقابل پسر بزرگم تقریباً میشود گفت که یک آدم همهچیدوربریز هستم!!
یحتمل یه رگه ی شما به روس ها می رسه... البته این رگه انگار در کالبد پسرتون تجلی بیشتری پیدا کرده! پیشنهاد کنید برن برای جایگزینی پوتین
این خوبه
کلا خیالم از بابت این نویسنده راحته
منهای چند پست قبل که حقیقتا اندکی نگران بودم.
خدا رو شکر
این نویسنده سرش به کارش گرمه بله!
آفرین!مرسی! من اونوقت چاکر و این حرفات میشم!
اختیار داری چشمات چاکر و این حرفات می بینه.
به عنوان سپاسمندی هم اجزا هم مبانی برق رو ۲۰ شو کافیه. :دی
ایول مهندس که زدی بیرون، ایول.
این قضیه خونه تکونی خیلی به درد میخوره. هفته پیش یه کوله بار آهنگ گوش نداده داشتم، dead line گذاشتم اگر تا آخر امروز همه رو گوش ندم پاکشون کنم. تعداد زیادی آهنگ متاسفانه به فنا رفت. ولی خیاله آدم راحت میشه اصلا
نمی زدم بیرون که دیگه خودت می دونی چی می شد و از این حرفا و دیگه همین و اینا.
آخ آخ نگو آهنگ که اصن اعصابم رو ویبره س! باید این دد لاین رو منم بذارم!
به کتاب طراحی اجزا و ماشین های الکتریکی شما از دوره کارشناسی ، ما بیشتر نیازمندیم تاانباری!!
واللا به خدا!
+اون قاعده هرچی به درد نخوره دور ریختنیه، اسم داره گویا!فنگ شویی!عمه من مارو خفه کرد انقدبه کار برده و اومده برا ما تعریف کرده!
انصافا امروز داشتم به همین فکر می کردم که کتابای نیمچه عمومی رو شاید نیاز داشته باشی! میارمشون برات این دوتا رو
دور ریختن را بسیار دوست دارم.
دقیقا!
همش داریم به خودمون دروغ میگیم
به درد میخوره ..هنوز..برای روز مبادا...