خیلی وقتها هست که فقط می خواهیم از شر خوره های مغزی به خواب پناه ببریم. اگر راست می گویند که مغز یک ماشین بیولوژیکی هست، پس خستگی ناشی از فکر کردن هم باید پر شدن cache به حساب بیاید؛ داغ کردن سی پی یو؛ از کار افتادن فن؛ خیلی وقتها از شر حقایق هست که چشمهایمان را می بندیم، تا دیگر نپرسیم چرا، چطور، چه کسی... اینجور مواقع یاد آن صحنه ی پیرمرد و پیرزن های خواب فیلم inception می افتم. فکر می کنم چنین چیزی در آینده ای نزدیک اتفاق بی افتد. برویم بخوابیم...
- دوست من که چند روزی می شود اینجا نیستی و تا هفته ی بعد هم احتمالا نخواهی بود، امیدوارم روزهای درخشانت هرچه زودتر فرا برسد. به Aurora هم فکر نکن، خیالت تخت!
امضاء: خزنده ی خواب آلوده
خواب
آئورا(حالا نمی دونم کدوم آئورا ولی من کتابش رو در نظر می گرم)
inception
این سه تا کافیه توی یه پست بیاد تا تن و بدن من بلرزه! :)
خواب... inception ... سیاهچال آرزو ها!!
اووووووووو چقدر عوض شده اینجا
شدید!