بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 419: هیچ کس از جایش تکان نخورد

هیسسس... ساکت. آرام راه بروید. آرام حرف بزنید. دارد یک اتفاقاتی می افتد درونم. عجیب، جذاب، خطرناک...

امضاء: خزنده ی در شرف  

روز 418: درس هایی از عمو استالونه و دوستان

راستش وقتی آدم نگاه می کند، واقعنی نگاه می کند، یعنی سعی می کند آن چیزی را که هست ببیند، حالا به دور از دعواهای مدرنیسم و پست مدرنیسم که حقیقت چیست و می توان دیدش و این چرندیات، می بیند که این شعاری که می دهند راستی راستی حقیقت دارد. همانی که توی فیلم creed استالونه به شاگرد بوکسش می گوید:



[pointing to Adonis as they look in the mirror]
Rocky Balboa: You see this guy staring back at you? That’s your toughest opponent. I believe that’s true in the ring and I think that’s true in life.


وقتی حساب کتاب می کنم پیش خودم می بینم شاید خیلی وقتها گیر اصل کاری خودم بوده ام! با انجام دادن یا ندادن. با رفتن یا نرفتن... anyway . علم به این موضوع البته چندان اطلاعات جدیدی به مساله اضافه نمی کند. بالاخره ما اول و آخرش می دانیم که داریم خودمان زندگی می کنیم و عواقب کارمان هم گردن خودمان هست. ولی همین که این یک مورد گوشه ی ذهنمان همیشه حاضر باشد، شاید راحت تر بتوانیم جلو برویم، چون کسی که این وسط کرم اصلی را می ریزد پیدا کرده ایم! برگرفته از کتاب درسهای دم دستی زندگی از هالیوود برای خزندگان

امضاء: خزنده ی عبرت گیر  

روز 417: دموکراسی شیوه های زندگی

هوا دقیقا بهاریست. یک چیزی بین زمستان و تابستان این سالهای تهران. میانگین که بگیری می شود هوای همین روز. باد به آرامی می وزد و گرمای نشسته بر توده ی نفس ها، و همینطور همهمه ی نامشخص عابران را با خودش می برد، و سکوت می ماند... نشسته ام روی نیمکتی که حدود ۲۰۰ متر با ایستگاه متروی شهرک فاصله دارد. نمی دانم چرا. نمی دانم چرا گوشی ام را در می آورم و زنگ می زنم به دوستم که دوماه ازش بی خبر بوده ام. جواب نمی دهد، دو دقیقه بعدش پیغام می آید که :«زنگ می زنم بهت»... انگار که انتظارش را داشته باشم، گوشی را سر می دهم توی جیبم و تکیه می دهم به پشتی نیمکت. به ساختمان بلوک نگاه می کنم. به ۵۰-۶۰ خانه ای که پنجره هایشان روبروی من هست. به همین سادگی... در یک قاب ساکن، در یک نمای چند ثانیه ای، شاید حداقل با ۱۰۰ نفر روبرو باشم. نفسم که این روزها سنگین تر از همیشه هست را به زحمت فرو می دهم و یک بار دیگر شروع می کنم به فکر کردن به مسایلی که هزاران بار در ذهنم حلشان کرده ام. تکراری، درست مثل بازی XO که همیشه نتیجه اش معلوم هست. اما به فکر کردن ادامه می دهم. دوست دارم برای ۵ دقیقه هم که شده به یک موضوع حل شده فکر کنم. به این که... چند نفر از این ۱۰۰ نفر ها هستند که مثل من به زندگی فکر می کند. چند نفر از این میلیون نفرها هستند که دنبال چیزی هستند که من هستم. چند نفر از این میلیارد ها هستند که حرف من را بدون توضیح درک می کنند... و چند نفر از خیل عظیم آشناها و نا آشناهای این دنیا را نیاز دارم که مثل من فکر کنند. و اینکه آیا اصلا امکان پذیر است؟ آیا ارزش تلاش کردن دارد؟ اینکه بخواهی صدق و کذب های زندگی ات را به کس دیگری تحمیل کنی. آیا اخلاقیست؟ معنایی دارد؟ تنوع الزاما ناسازگاریست؟ یا شباهت سازگاری ست؟

دل نگرانی ها و ناراحتی های زندگی ام شاید بیش از ۹۰٪ مربوط به انتظارات بیهوده ام از دیگران یا زندگی بوده. مربوط به جراتی که به خودم می دهم تا در مورد کسی تصمیم بگیرم و مطابق با آن عمل کنم. مربوط به این تفکر که همه درست مثل من فکر می کنند، و درست مثل من حس می کنند، و درست به اندازه ی من دوست دارند، و از همان جنس هم دوست دارند.

نه پنجره ای باز می شد و نه باد صدایی با خودش می آورد. به همین اندازه ی امروز، وقتی که روی نیمکت نشسته بودم، تنها بوده و هستیم. و کسی قرار نیست، و درست نیست، که به صلاحدید دل ما رفتار کند. خیلی وقتها تقصیر شوربختی ماست! جایی آن دور دورها تلنگری خورده و شرایط اولیه ای به وجود آمده و ما به نقطه ی آغاز زندگی مان رسیده ایم. و با این شرایط اولیه نمی توان جنگید. شاید بهتر باشد یک کمی بیشتر سرم به زندگی خودم گرم باشد و چشمانم انقدر به دنبال کوچکترین تحرکی مبنی بر وجود موجودی مشابه با من، با تعریفی از زندگی مشابه با تعریف من نگردد! شاید همزیستی مسالمت آمیز از دور خوش است. اصطکاک به هر حال یک نیروی ناپایستار است.

امضاء: خزنده ی موافق با اکثریت آرا  

روز 416: آرامش پراگماتیستیک

اصولا ثابت شده که مشاجره با یک نفر در ذهن، خیلی سودمند تر از جر و بحث با او در دنیای واقعی هست. (جر و بحث، نه گفتگو) دعوای ذهنی قاعدتا عقده ی شما را برای زدن حرفتان برطرف نمی کند، اما از طرف دیگر جلوی خراب کردن همه چیز را در لحظه ی عصبانیت می گیرد. وقتی اتفاقی افتاد و به جای دنیای واقعی، در ذهنتان شروع کردید دعوا کردن با مخاطب، و یک ۲۴ ساعت گذشت، آنوقت می بینید که همین صلح آمیز و دوستانه ماندن شرایط خیلی بیشتر از خالی کردن عقده ارزش داشته... تنها چیزی که نیاز دارید، یک دبه ی ۱۰ لیتری برای صبرتان هست، تا زود لبریز نشود. بدین ترتیب شما تبدیل می شوید به یک آدم قابل احترام تر که به اعتماد صبری که دارید، کسی از حرف زدن با شما نمی ترسد! برگرفته از کتاب کنترل خشم خزندگان.
امضاء: خزنده ی مشاور  

روز 415: راه ساده یا راه درست؟

عبارت model-dependent realism را اولین بار هاوکینگ در کتاب grand design معرفی کرد. این عبارت در واقع حرف دل دانشمندان قرن اخیر بود،‌و یک جور هایی ادعای هاوکینگ مبنی بر «پایان دادن به نزاع بر سر حقیقت» هم درست به نظر می رسد. رئالیسم وابسته به مدل ادعا می کند که از آنجا که قطعیتی در باره ی شناخت واقعیت وجود ندارد، ما واقعیت را، مدلی در نظر می گیریم که آزمون خودش را پس داده و به نظر کارآمد می آید. این مدل باید: زیبا باشد (elegant) /پارامتر های قابل تغییر و متغیر اندکی داشته باشد/ مطابق با مشاهدات موجود باشد/ آینده ی آزمایشات را با جزئیات قابل قبول پیش بینی کند... همین! بعدش هم توصیف می کند که اگر چندین مدل متفاوت بر سر یک موضوع با کیفیت برابر و به طور مساوی به نتیجه ای معتبر رسیدند، ما واقعیت های چندگانه را می پذیریم! (multiple reality)


از زمان آزمایش باکی بال فاینمن و طرح نظریه ی گذشته ی چندگانه، و طرح این ادعا که «مشاهدات فعلی ما بر گذشته ی سیستم اثر می گذارد» تا الان، انسان با تمام پارادایم های ذهنی اش انگار لخت نشسته وسط یک میلیون نفر جمعیت. انقدر معذب! یاد حرف یک بنده خدایی افتادم که در نقد تکینگی گرانشی می گفت :«آخه مگه می شه؟! به عقل سلیمت رجوع کن» خب معذب بودن هم «آخه مگه می شه» به همراه دارد. ساده تر این است که همان رئالیسم خودمان را بچسبیم، و تا حد امکان از افکار لزج و بی شکل پست مدرنیسم و مشتقاتش هم پرهیز کنیم تا یک وقت بهمان سخت نگذرد. البته هیچ کسی تضمین نکرده آن نظریه ها هم معتبر هستند. ولی مساله اینجا یک چیز دیگری است. مساله اینجا attitude انسان نسبت به توسعه ی دانش بشری است. مساله، مواجهه با یک حقیقت است:«ممکن است انسان یک عمر در اشتباه باشد». و مساله، مثل همیشه، انتخاب بین راه ساده و راه درست است... برگرفته از مجموعه وراجی های نامربوط خزنده


امضاء: خزنده ی کوانتومی