بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۴۱۳: از شنبه شروع کنیم؟!

خانواده بار سفر را بستند و احتمالا تا ۱۳م هم بمانند. بالاخره من هم که زیاد حوصله ی سفر را ندارم، اگر یک کامیون کار سرم نریخته بود، بدم نمی آمد بهار رشت را دوباره ببینم و یک بار دیگر سری به انزلی بزنم. ولی خب... من هم اینجا نشسته ام بعد از حدود یک ساعت که اتاق را مرتب کردم، و تخته وایت برد روبرویم را هم پر کردم از تمام کارهایی که باید بتوانم توی فقط «۱۰» روز انجامش بدهم. راستش هنر می خواهد نه؟! دانشجو جماعت آنقدر ها هم بی خاصیت نیست. دانشجو جماعت می تواند از ۱۰ ضربدر ۲۴ ساعت، ۱۱ تا کاری که هرکدامشان بیشتر از ۲۴ ساعت نیاز دارند بکشد بیرون. حالا اینکه چطوری، بماند. شعبده باز ها حقه هایشان را رو نمی کنند که!


خلاصه که اولویت بندی شان سخت ترین کار ممکن بود. چون تقریبا همه شان را باید انجام بدهم. یکی دوتایشان را باید حتما دانشگاه باشم و اصلا نمی دانم کدام شب را باید دانشگاه بمانم و کدام شب را برمیگردم خانه. بعضی کارها را باید به همراه یک نفر دیگر انجام بدهم که روضه خوانی و جنگ و دعوا و صلحمان را دیشب تمام کردیم و حالا فقط مانده برنامه ریزی. یک سری شان هم برمیگردد به کرم داشتن درونی من که می گویم باید و باید و باید انجامشان بدهم، هرچند اگر انجام بدهم یا ندهم به کسی بر نمی خورد؛ به خود من البته بر می خورد! آخرین دسته هم برمیگردد به تمارین درسهای این ترم که مزخرف ترین بخش کارهای این عید هست. اینها تمام شد و حالا باید بنشینم و فکر کنم به اینکه این ۱۰ روز را چطوری دسته بندی کنم و هر ساعتی از این ۲۴۰ ساعت را کجا هستم و کجا باید باشم.


امروز البته قرار بود کارم را شروع کنم و شاید هم شروع کنم. فقط مثل هر کار دیگری که مقدماتی می خواهد، امروز هم خواهد گذشت به مقدماتی که عبارت است از تمیز کردن خانه به حد مرگ و بعد هم کشیدن یک لایه پلاستیک و پارچه روی تمام وسایل خانه! این تز جدید من هست که «برای اینکه وقت تلف نشود، خانه نباید کثیف بشود و برای اینکه خانه کثیف نشود، نباید اصلا استفاده ای ازش بشود.» با اتاقم شروع کردم و بعد از تمیز کردنش روی مبل و کتابخانه و میز و همه جا را پارچه انداختم. پذیرایی خوشبختانه همین الانش مرتب است و فکر می کنم اصلا یک سری از این نوار چسب های پلیس «وارد نشوید» بخرم و بزنم تا از یک جایی به بعد اصلا دست نخورده بماند. آشپزخانه هم که مانده ۵-۶ تا لیوان تا کارش تمام بشود. یک دور کامل باید تمام لباس هایم را بشویم، وسایل غذا درست کردن را بگذارم توی یک سبد کنار گاز، جای نشستن برای دیدن فیلم، کار کردن با لپ تاپ و لم دادن در حال مکاشفاتم را معلوم کنم و بقیه جاها را بگذارم به حال خودش. بعله! وقت برای فیلم دیدن هم هست! و بعله! همین قدر دقیق باید کار کرد. این از راز های زندگی مجردی هست که هرکسی ازش خبر ندارد. باید یکی دوباری درگیر تمیز کردن خانه در دقیقه ۹۰ بوده باشید تا متوجه شوید این کارها چرا انقدر اهمیت دارد.


اتفاقات اصلی ای که انتهای این ۱۰ روز می افتد عبارت است از تمام شدن وظایف دانشگاه، از جمله تحویل فایل های سمینار، شروع کردن جدی جی آر ای خواندن برای اپلای، مرور کامل فرانسوی تا آنجایی که خوانده بودم، و مهم تر از تمام اینها تمام شدن کارم در تیم. من چند روزی زودتر از بقیه کارم را شروع کردم ولی متاسفانه  بینش فاصله افتاد و حالا باید از اول تمام کارها را مرور کنم. اگر بتوانم تمام اینکار ها را توی ۱۰ روز انجام بدهم، فکر می کنم شروع کنم احترام بسیار بیشتری برای خودم قایل بودن!


کارهای دیگر هم هست. گوش کردن فایل های صوتی کلاسهای آشنایی با منطق، مقدمه فلسفه تحلیلی، فلسفه ی کانت و فلسفه ی علم که از پدرم گرفتم، که خوشبختانه وقت رفت و آمدم را به کمک یک هدفون ساده می توانم به این کار اختصاص بدهم. متاسفانه می خواستم رمان firstborn را هم بخوانم که دیدم هیچ جوره توی برنامه ام نمی گنجد، و هر وقت آمدم بچپانمش لای دوتا کار، از آنطرف زد بیرون. حالا فرصت رمان خواندن زیاد هست... یک سری کتاب هم هست که قرار است تمام تفکراتم در باره ی یک موضوع خاص را بازتجسم بکند به قول ادبی ها. کتابهایی که ازشان حرف زده ام قبلا.


از دوستان یک کدامشان هست که می زند توی سر خودش و آن وسط من را هم فحش می دهد که: من مثل تو نبودم. من بلد بودم خوش باشم. الان همه ش خودم رو درگیر کار کردم. معتاد به کارم شدم لعنت به تو... ولی خب ته تهش یک خوبی ای دارد این نوع کار کردن. اولا اینکه کار هیچ وقت به آدم آسیب روانی وارد نمی کند. برای همین همیشه یک راه فرار از روانی بازی های دور و برتان دارید. و بقیه هم حواسشان بیشتر جمع است که اذیتتان نکنند چون خیلی راحت می توانید بروید و برای خودتان غیب شوید. مورد دوم که در مورد این تعطیلات صدق می کند این است که روز ۱۳ به در همه می زنند توی سر خودشان که باید برویم سر کار و زندگی. ولی ما تازه یک نفس راحت هم می کشیم که تعطیلات تمام شد و حجم کارها حالا کمتر است! مورد سوم هم برمیگردد به حرفی که یکبار یکی از اساتید زد به ما؛ همان وقتی که بچه ها برای تعطیلی هفته ی آخر اسفند اصرار می کردند. و ایشان هم گفت که: قبول. ولی بعدا اگه بچه تون بهتون گفت بابا چرا ایران کشور مدرن و پیشرفته ای نیست، بهش نگی مسئولین کار نکردن! بگو بابایی من هم همینجوری یک هفته یک هفته توی عقب موندن کشورم نقش داشتم... حالا ما دیگر حسابمان پاک پاک هست چون بعدا اگر کسی برگشت گفت چرا کشورت وضعیتش این هست، می گوییم لعنتی من ۱۳ روز عید رو کار می کردم!

امضاء: خزنده ی ۲۴ ساعته  

نظرات 7 + ارسال نظر
نیمه سیب سقراطی پنج‌شنبه 5 فروردین 1395 ساعت 16:48

[ یک لبخند پت و پهن ]
از اینکه تا الان تونستم توی تعطیلات طبق برنامه ریزی م پیش برم خوشحالم هر چند حس رضایت بخشی ندارم و انکار بازم عقبم !
و اینکه یکی پیدا شد " دررررس دارم " گفتن های منو لمس کرده باشه دگ خیلی به وجد اومدم :)
موفق باشی مهندس جان ... سال نو مبارک

سال نوی شما هم مبارک! هرکی ارشد هست یا ارشد بوده مفهوم "دررررس دارم" رو با گوشت و پوست و استخون حس کرده! یک وضعیتی که اصلا نمی شه با کلمه توصیفش کرد

امیدوارم که برنامه ها به بهترین شکل ادامه پیدا کنه

آسمان پنج‌شنبه 5 فروردین 1395 ساعت 14:24

سلام مهندس:)
سال نو مبارککک.ایشالا امسال همون سالى باشه که میخواى باشه(دعا از این بهتر؟)
یاد حرفاى جناب! قلم چى افتادم:دى که میگفت تو روزایى که بقیه درس نمیخونن شما درس بخونین.که اینجورى بیفتین جلو.الان کمتر کسى پیدا میشه انقد فورس ماژور تلاش کنه.دم شما گرم

سلام سال نوی شما هم مبارک!
جناب قلم چی هم جناب خوبی هستند! بالاخره توی rat race دنیای امروز از این کلک ها هم باید زد دیگه وگرنه کلاه پس معرکه س

خواننده کنکوری پنج‌شنبه 5 فروردین 1395 ساعت 11:20

جناب خزنده شما چند ساعت در روز کار می کنید؟

بستگی داره. یه روزایی آف، یه روزایی 13 ساعت. اینجوری که از توی گوشی می بینم میانگین یک ماه شده 8 ساعت و نیم. البته کار با درس خیلی فرق داره. من وقتی پای پروژه هستم می تونم 10 ساعت یک سره بشینم ولی درس خوندن خیلی اصطکاکیه. در بهترین حالت شاید 7 ساعت بیشتر روزی نتونم مطالعه ی صرف درسی داشته باشم

جی کوییک چهارشنبه 4 فروردین 1395 ساعت 12:06

باباتو دوس دارم!!!و اینکه بزن بترکون باو!

ایمان چهارشنبه 4 فروردین 1395 ساعت 07:16 http://A-1.blogfa.com

فکر میکنم شما همون دوست ملحد ما باشین.
:)
چطوری اخوی؟شناختی؟2-3سالی گذشته.

113 سه‌شنبه 3 فروردین 1395 ساعت 17:41

سلام
به برنامه هات برس
خوندن نظراتو بیخیال شو
چه اهمیت داره
برس به کارات

بهار سه‌شنبه 3 فروردین 1395 ساعت 15:02 http://likespring.blogsky.com

چه خوب کارا رو اولویت بندی کردید...منم میخوام از امروز کارامو شروع کنم.یه عالمه کار هست که باید انجام بشه که آخر ترم حالم بد نشه
اینجا رو که خوندم انرژیم واسه شروع بیشتر شد چون فهمیدم تنها نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد