بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 422: فرصت ها برای کی به وجود می آیند

- این چند روز من عبارت بود از:

(۱) دویدن دنبال استاد داور پروپوزال و گرفتن امضا و سپردن پروپوزال به مسئول آموزشی که هیچ وقت پیدایش نمی کنیم

(۲) دویدن از معاونت دانشجویی به سازمان امور دانشجویی و از امور دانشجویی به نظام وظیفه و از نظام وظیفه به بانک و از بانک به نظام وظیفه برای گرفتن نامه ی خروج از کشور و پاسپورتی که اگر دو هفته ی دیگر کارش تمام نشود خبری از رفتن به مسابقات نخواهد بود.

(۳) دویدن دنبال یک قطعه ی کامپیوتری از پاساژ الف به پاساژ ب و از پاساژ ب  به پاساژ جیم و الی آخر

(۴)نشستن پای لپ تاپ برای کامل کردن تمرین هوش محاسباتی و نوشتن پروژه ی کنترل ربات و تمام کردن کد گریپ ربات و گرفتن bug هایش توی هوا، چون هنوز دست ربات ساخته نشده است،‌و دوباره فرستادن تمرین های نوشته شده به ایمیل استاد و شروع کردن تمرین یادگیری ماشین و فرستادن پروژه کنترل ربات و شروع کردن تمرین جدید هوش محاسباتی

(۵) دویدن از این موسسه به آن موسسه و پرسیدن هزینه ی تدریس خصوصی این یکی و مقایسه با تدریس نیمه خصوصی آن یکی و سپردن به این و آن برای گرفتن پروژه ی کاری

همان حرف همیشگی: «یک کم دندان روی جگر بگذاری تمام شده». این «یک کم» این دفعه می شود دو ماه. یعنی بعد از مسابقات،‌که هم ترم ۲ تمام شده هم مسابقات. و زمان شروع کردن پایان نامه شده. یعنی ببین وضعیت چقدر توی هم پیچیده که استارت پایان نامه برایم شده زمان نفس کشیدن! ... بیرون گرم هست. خیلی. اینجا کولر را روشن کرده ایم و صدای دیگری غیر از صدای موتور کولر نمی شنویم. الگوی صوتی تکراری با فرکانس پایین = خواب. من که مقاومت کردم. بقیه از میز و صندلی آویزان مانده اند و خرناسشان به هوا رفته. ربات یک گوشه ی اتاق سرش را انداخته پایین و منتظر یک جفت دست هست!


- یک تغییر بزرگ کرده ام. به شدت بزرگ. آنقدر بزرگ که جرات نمی کنم به دلیلش فکر کنم. چون اگر فکر کنم می دانم تغییر را پس خواهم زد و برخواهم گشت به یک هفته پیش. و نمی خواهم برگردم چون این تغییر را عجالتا دوست دارم. برایم آرامش به همراه دارد. همیشه متصور بودم برای خودم که این اتفاق بی افتد. اما وسط این بلبشو بازار اصلا فکرش را نمی کردم. من الان فکر می کنم یک خزنده ی آرامم

امضاء: خزنده ی گره خورده  

نظرات 3 + ارسال نظر
:) چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 20:10

تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاضق نشدی وگرنه میفهمیدی
پاییز بهاری ست که عاشق شده است!
؟!

سارا سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 12:33

فرصت ها برای کی به وجود می آیند؟

برای او

fool یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 21:30 http://thefool.ir

آقا اصلا ما تو کف این مشغله شما مونیدم که!
اصن یه حس با کلاسی داره ها
بگم درکت می کنم فک کنم چرته محض باشه ولی هی آرزوی موفقیت می کنم، خب؟

آقا بخدا باکلاسی نیست اینا همه ش بخاطر تعهد کاری مزخرف یک سری کارمند نامرده. پروپوزال به جای دو روز، دوماه طول کشیده چون مسئول آموزش هیچ وقت نیست. پاسپورت جای یک روز یک ماه طول کشیده چون هیچکدومشون جواب آدمو نمی دن درست حسابی. واریز وجه این همه طول کشیده چون توی بانک کارمندا 2 ساعت با هم حرف می زنن و چایی می خورن و 2 دقیقه به ارباب رجوع رسیدگی می کنن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد