بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۴۲۸: در باب لمس بودگی

- بعد از یک دوران سخت روی اعصاب، یک بی حسی تضمین کننده و شادی بخش می آید، که اگر ترکیب بشود با ادامه ی علاقه به تلاش، دیگر همه چیز سر جای خودش است. این بی حسی باعث می شود به طرز بسیار عجیبی خیلی از چیزهایی که قبلا روانت را بهم می ریخته، الان دیگر میلیمتری هم تکانت ندهد. بعد من و شما می دانیم که تصمیمات غلط نصفش بخاطر شفته بودن مغز رخ می دهد. وقتی مغز شفته نداشته باشی، تصمیمات بهتری خواهی گرفت. و این رسیپروکیشن می رود و می آید و در هر سیکل، تو آدم بهتر، آرامتر و قاعدتا موفق تری خواهی شد.

اگر اینطور بشوی اما یک خطر جالبناک برای دیگران داری.خطرش هم این است که دیگر کسی اهرم فشاری رویت ندارد. یعنی نقطه ضعف خاصی نخواهی داشت که با آن بتوانند بازی ات بدهند. اینطوری می شود که تو می شوی یک چیزی مثل... مثل... نمونه اش را توی دنیای ادبیات و فیلم به یاد ندارم. ولی کلمه ی دقیق انگلیسی اش می شود: Callous.

- دارم پیش می روم... می روم می روم می روم. به بهترین شکل... دارم به بهترین شکل ممکن جلو می روم. و هیچ چیز فعلا جلوی رفتن من را نخواهد گرفت. الان یک فرصت ۳ هفته ای می خواهم که آمار و احتمالات را تمام کنم. فقط ۳ هفته نیاز هست...

- نه؟!

امضاء: خزنده ی صعب العاطفه  

نظرات 1 + ارسال نظر
fool سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 10:42 http://thefool.ir

مهندس خدایی دمت گرم. هر سری که یه ذره به دلم میافته ارشد بخونم، چنان روحیه ای بهم میدی که نرم دنبالش که اصن خیلی نمی رم.

تو که راه کسب درآمد کلاس بالا همین الانش برات بازه، اونم شغلی که به رشته ت مربوطه و دوستش داری، واقعا دیوونه ای ارشد بخونی! اگه پیشرفتی که نیاز داری بهش توی کار برات حاصل می شه، به خودم بگو اگه یه موقعی ارشد خوندی خودم بیام بکشمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد