بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 444: گزارشی بر تغییرات آیزنتروپیک یک حجم کنترل

سلام


به تاریخ آخرین پست نگاه می کنم... ۱۳ مرداد. درست یادم نیست در چه موقعیتی بودم که تصمیم گرفتم برای مدتی اینجا نباشم. یعنی دلیلش را یادم هست. خوب هم یادم هست... گفتم برای یک بار هم که شده ناپدید شدن، دگردیسی و ظاهر شدن دوباره را تجربه کنم. مثل گندالف خاکستری که با ردای سفید نو برگشت. مثل همه ی این فیلم های هالیوودی که از توی تاریکی یک شبح ظاهر می شود و همه زل می زنند بهش، و کم کم جلو می آید و معلوم می شود این همان شخصیت اصلی فیلم بوده که قبلترش ناپدید شده بود. این آهنگ هم می چسبد برای همین لحظه ها... ولی چیزی که یادم نیست این است:


موقعی که تصمیم گرفتم چند ماهی اینجا چیزی ننویسم، به هدف ها و برنامه هایم فکر می کردم. دوست داشتم تا حد زیادی با تمرکز کافی جلو ببرمشان. این دفترمجازی برای من شده بود محل غر زدن و مقصر دانستن همه چیز و همه کس. بخواهم با خودم روراست باشم، این یک سال اخیر کم موفقیت کسب نکردم، ولی همیشه یک مهر تایید واقعی نیاز بود برای اینکه به خودم ثابت بشود من توانسته ام از گور برگردم. یک چیز واقعی ورای کنکور، ورای نمره، ورای ایده، یک چیزی که موجودیت داشته باشد. حرکتی که آورده داشته باشد. اما حالا یادم نیست تمام چیزهایی که الان دارمشان، همانهایی بود که برایش برنامه ریزی کرده بودم؟ فکر می کنم بیشتر از آنچیزی که فکر می کردم دارد نصیبم می شود.


در همین مدت کوتاه، من لحظاتی را تجربه کردم که هر کدامشان در گذشته به تنهایی برای کشتن من کافی بود! من مثالی هستم از نرخ افزایش تولید داده های دیجیتال در دنیا، که در سال اخیر به اندازه ی ۹۸ درصد تمام تاریخ توسعه ی کامپیوتر و اینترنت بوده. من هم توی این ۲-۳ ماه به اندازه کل زندگی ام تجربه کردم. باورتان نمی شود؟ اول این آهنگ را پلی کنید بعد ادامه دهید ... یک خزنده در این مدت از توی تاریکی لانه اش بیرون آمد و رفت با ۱۰ ها نفر حرف زد. با کسانی که سنشان ۲ برابر سن خودش بود، جیبشان هم یک ۱۰-۱۲ تایی صفر جلوی اعدادش داشت. خزنده حسابی بلوف زد، آن هم جلوی همین آدمهای صفردار. وقتی ۲ نفر بیشتر نبودند، از یک «گروه متخصص» (موقع خواندن این عبارت انگشت اشاره و میانی دو تا دست خود را همزمان بالا آورده و موقع ادای کلمه ی «متخصص» آنها را دوبار پشت سر هم خم کنید)  چند نفری حرف زد که توانایی انجام هر کاری را دارند. خزنده ای که از کارگروهی متنفر بود حالا دنبال جمع کردن یک تیم و رهبری کردنشان هست! آخرین باری که در میان خزندگان، یک نفر جرات کرد حرف از رهبری یک گروه را بزند، خزنده ی اعظم بود. حالا بعد از چند صد سال یک بار دیگر این اتفاق افتاده... خزنده در این مدت احتمالا دوستان زیادی از دست داد. زمان کلید هر رابطه ای هست. وقتی دیدارهایت با بقیه از هفته ای ۳ بار می شود ماهی ۱ بار، و بعد ۲ ماهی یکبار و الی آخر، دیگر بودن و نبودن ش دست تو نیست. خزنده در اینجا از تمام آنهایی که قربانی این شلوغی سر شدند عذرخواهی می کند... خزنده در این مدت بی رحم هم شد و در این ۲-۳ ماه آدمها را به میزان مرتبط بودنشان به برنامه ی زندگی اش سنجید. البته این دفاع را از خودش دارد که: چند سال سعی می کرد آدمها را حتی اگر خودشان نخواهند کمک کند. اما نتیجه ای ندید... و last but not least، خزنده عاشق شد (اینجا می توانید همان آهنگ بالایی را دوباره پلی کنید). در واقع وقتی می گویم خزنده عاشق شد یعنی اینکه یک نفر در زندگی اش تبدیل شد به بک گراند همیشگی تمام افکار و اهداف، تمام تجربه هایی که دوست داشت و نداشت انجام بدهد، تمام هیجان ها و استرس ها، مسافرت ها و تفریحات، فعالیت ها و تحقیقات، خرید و فروش، خورد و نخورد، دارایی و نداری، literally همه چیز...می دانید، خزنده در واقع این کشف را هم کرد که بزرگترین سرمایه ی یک نفر در هر رابطه ای می تواند آرامشی باشد که به این راحتی ها شکسته نمی شود. آرامشی که همه رنگی به خودش ممکن است بگیرد. ممکن است غمگین بشوی، عصبانی بشوی، نا امید بشوی، خوشحال بشوی، ولی همچنان می دانی که آرامش را داری. اینکه هنوز می توانی حرف بزنی و بشنوی. اینکه می توانی با خیال راحت باور کنی که هر مشکلی که این وسط پیش بیاید قابل حل کردن است. بزرگترین سرمایه ی من هم همین آرامشی هست که الان بخاطر حضور یک نفر دیگر دارمش. آرامش بخاطر شرایطی که اگر یک سال قبل بهش فکر می کردم وحشت تمام وجودم را مچاله می کرد! بزرگترین سرمایه ی زندگی یک نفر می تواند کسی باشد که سعی نکند تو را و اهدافت را، obsession هایت را و آرزوهای هرچند مسخره ات را تغییر بدهد. کسی که ناراحتی های بی موردت را متوجه بشود.  کسی که شما به راحتی بتوانید از هر فکری که درون سرتان می چرخد حرف بزنید. مهارت بالایی می خواهد در بندبازی این داستان زندگی ۲ نفره. در کنار فضیلت انطباق با شرایط موجود، فضیلت عزت نفس و حفظ شخصیت منحصربه فردتان هم وجود دارد. به همان اندازه که خوب است شما انعطاف پذیر باشید، خوب است که چارچوبی مشخص داشته باشید. این trade off مستمر و بی پایان در علایق و اهداف و هنجارها و نابهنجاری ها مولفه ی ثابت این نوع رابطه هاست. تنها چیزی که باعث می شود این کشمکش همیشگی تبدیل به خوره ی مغزتان نشود این است که هیچ کدامتان «کرم نداشته باشید»! نمی دانم چطور توضیحش بدهم. لابد خودتان متوجه شده اید. کافیست هر دو طرف اندکی شعور داشته باشند، و موقع تصمیم برای با هم بودن، به انسانی فکر نکنند که طرف مقابلشان می تواند باشد، بلکه به انسانی فکر کنند که طرف مقابلش همین الان هست. شاید اگر کمی شانس داشته باشید، این مخاطب خاص، دوست چندین و چندساله تان باشد. آنوقت احتمالا بدون اینکه دهان باز کنید خیلی از حرفها را زده اید! هزاران اتفاق برای من، ما و هر دو نفر دیگر خواهد افتاد. اما ... خب چطور توضیحش بدهم، هزاران سال راجع به عشق حرف زده اند و بحث هنوز هم ادامه دارد. من هم به همین چند خط اکتفا می کنم و کانتریبیوشن خودم رادر این جنبش اعلام می دارم. به او قول داده ام از این به بعد زیاد مقدمه چینی نکنم برای حرفهایم! تا همینجا بس هست.


می دانید... شما خودتان را یک حجم کنترل در نظر بگیرید و نقطه ای که می خواهید به آن برسید را یک وضعیت ترمودینامیکی جدید. فرآیند های مختلفی می توان بین این دو مسیر طی کرد که کارآمد ترینشان فرآیند آیزنتروپیک هست. فرآیندی که طی آن، حجم کنترل بخاطر ایزولیشن حرارتی یا سرعت بالای فرآیند، فرصت از دست دادن یا گرفتن حرارت را ندارد و انرژی داخلی آن دقیقا مساوی خواهد بود با کار انجام شده. یک توصیه ای به شما بکنم که ریشه در همین ۲-۳ ماه ماجراجویی من دارد. هر تغییری که می خواهید بکنید، طی یک فرآیند آیزنتروپیک آن را تجربه کنید. هرچقدر دلتان می خواهد به کارهایتان فکر کنید. یک هفته بروید توی غار تنهایی تان و تفکر کنید. بالا و پایینش را در بیاورید و خوب و بدش را بشناسید. ولی وقتی تصمیم گرفتید، دیگر کله خر باشید. می دانم... خیلی وقتها تصمیم اشتباه می گیریم و وسط کار متوجه می شویم و می توانیم از راه اشتباه برگردیم. می دانم کله خر بودن مشکلات زیادی دارد. ولی خیلی اوقات شما دارید راه درست را می روید و درست لحظه ای که همه چیز می خواهد به ثمر بنشیند از راهتان بر می گردید. اگر کله خر باشید دیگر این مشکل پیش نمی آید. اشکال ندارد بگذارید شکست بخورید. بگذارید شکست بخوریم. بگذارید در اوج کله خر بودنمان شکست بخوریم و جلو برویم. چون میان این شکست ها یک بار پیروزی ای تجربه می کنیم که برای تمام عمرمان کافیست.


امضاء: خزنده ی نوین  

نظرات 6 + ارسال نظر
shima شنبه 15 آبان 1395 ساعت 17:03

chqade khosham omad az tosif halat asheqane ba ye track az zimmer!

فرانچسکا یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 01:06

سلاااام گندالف سفید
ببخشید خزنده سفید
خوشحالم که میبینم با روحیه ای مضاعف برگشتی.

سلاااام ! مرسی مرسی!!
ایشالا از این روحیه ها نصیب همه ی ماها

گودل چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت 19:43

اوه اوه
چه جذاب

یه پادکست گوش میدادم میگف قطعا مورچه خزنده نیس!

عجیب اونجاشه که اونا که مقاومت دارن در برابر یه چیزایی ،برای همون چیزا به حد کافی توجیه دارن که عشق بورزن بهشون

خوب شد خزنده نیست. با مورچه ها میونه ی خوبی ندارم خوشمزه نیستن

+ ما کلا مجموعه احساساتی هستیم که داریم برای شیوه ی بودنمون دلیل تراشی می کنیم.

:) چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت 13:38

:)

mahmonir سه‌شنبه 27 مهر 1395 ساعت 13:51

یعنی عاشق خودت
نوین شدنت
مقدمه ت
موخره ت
به صورت دربست می باشم.
شما باش مقدمه ها گوی
چون شرایط ازادی بیان وجود نداره و ممکنه بقیه سخنانم فیلتر شه از سوی صاحب وبلاگ .به همین میزان بسنده میکنم :)

آزادی بیان از این بیشتر؟! دیگه وبلاگ از لحاظ قانونی و اخلاقی و همه چیز مال خودتونه این چه حرفیه؟

ولی خب ضمن توجه به کلمه ی مقدس «اختاپوس» بیا به صورت خصوصی پاسختو می دم :))))

سحر دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت 09:48

خوشحالم برگشتی خزنده امیدوارم موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد