بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۴۶۷: شب

باد پنکه نصفه و نیمه می زند به بازوی سمت راستم. صدایش البته تمام و کمال می پیچد توی گوش و خلسه القا می کند. اگرچه به اندکی زور پلک هایم را باز گذاشته ام و دنبال یکسری اسم و شماره در صفحات وب می گردم. سکوت... منهای صدای چرخ ماشین ها که ۱۹ سال شده که همراهم هست. داشتم به این فکر می کردم که آخرین باری که یک مساله ی انتزاعی را پی گرفتم و راجع بهش یک دو جین فکر کردم و دو برابرش را نوشتم کی بود. خیلی وقت پیش بوده... آنقدری که یادم نمی آید. شاید یکسال و نیم می شود که به قول کوندرا، وزن هستی تغییر یافته ام میخکوبم کرده به زمین خدا؛ همان چیزی که همیشه می خواستم. مگرنه؟ می خواستم آنقدر مشغول باشم که ذهنم حوصله ی تامل در بودن و نبودن را نداشته باشد. اگرچه دلم برای اندیشیدن به مکاتب فلسفی تنگ شده، با زمینی بودن فعلا راحتم.


امروز صبح سه تا فولدر موسیقی گرد و خاک گرفته را از ته انبار درایو کامپیوتر خانه کشیدم بیرون و شروع کردم گوششان کردن. نمی دانم چرا. اصلا نمی دانم چرا. شاید می خواستم برای چند دقیقه یک چیزی را حس کنم. چیزی که تا به یاد دارم شیرین بوده، ولی علی رغم طعمش، فرار هست و هر از چندگاهی گم می شود. موتزارت را باز کردم و دانه دانه، هر کدام برای ۱۰ ثانیه، و بعضی هاشان را به طور کامل گوش کردم. فقط نیاز داشتم اولش را بشنوم که تا آخرش را در ذهن با دور تند مرور کنم. بعدش هم رفتم سراغ بتهوون، و طبق معمول اگمونت را کامل گوش کردم. و سومی هم باخ بود. تمام سوییت لوت هایش و ویولن سوناتاهایش و فوگ ها و کنسرتو ها. نمی دانم چرا. بازهم نمی دانم چرا امروز این کار را کردم. ولی حس می کنم جان تازه ای گرفته ام. وقت شوپن نشد. فکر کنم آن هم چنین حسی به من بدهد.


خطرناک هست این شب. دارد دوباره یک چیزهایی را درونم به هم می زند. بهتر است زودتر بخوابم. شب خوش

امضاء: خزنده ی دوباره  

روز ۴۶۶: از مجموعه آرامش های حین طوفان

مریض می شویم به انواع امراض مختلف اعم از داخلی و خارجی، و بعدش هم نمی رویم نمایشگاه کتاب... که البته بعدش می شود رفت استخر جبران کرد، ولی خب دلمان را خوش کرده بودیم برویم یک مجموعه اختصاصی رمان برای خودمان بخریم... که موقع منتقل کردن به خانه مان، همراه کتابهای قبلی بیاوریمشان. ولی نمی شود چون مریض شده ام و کارهای دیگر هم در اولویت هستند، و ماه هاست که پروژه ی دانشگاه قوز بالا قوز شده و پروژه ی بعدی هم که طبق دستور مستقیم مقامات ذیربط اجازه ی بیان جزئیات و کلیاتش را ندارم هم همینطور. در این حد شلوغم که یک دانه عکس ۳ در ۴ را وقت نمی کنم بدهم پرینت بگیرند، ببرمش برای یکی از همان مقامات ذیربط


استادم امروز برای بار چندم شاکی شده که اصلا کار نمی کنی. من هم داغ کردم و گفتم چکار کنم که ۳ هفته هست شکم من شده انبان داروهای مختلف. اگر مشکلی هست می روم انصراف می دهم. و کور شوم اگر دروغ بگویم که توی دلم می گفتم یک کم مرد باش و بگو: انصراف بده، تا من هم در را بکوبم به هم و بروم تصمیمم  را عملی کنم. ولی نرم شد و هیچ چیز نگفت. من هم دیگر رویم نشد بگویم: پس انقدر غر نزن. خب بالاخره استاد است دیگر. به فکر جیبش هم هست. من هم به فکر خودم.


تنها جمله ای که این روزها موقع قدم تند کردن در پیاده رو و له شدن در مترو زیر لب تکرار می کنم این است «وقتی همه چیز تحت کنترل است، معلوم هست به اندازه ی کافی سریع حرکت نمی کنی» و این آشوب ها و چپ و راست شدن ها را نسبت می دهم به سریع حرکت کردنم. می دانم از بیرون ظاهر شلخته و بی برنامه ای داریم این روزها، ولی از درون تصویر طور دیگریست. رفته ایم صاف صاف توی کتابفروشی، همان ۷ دقیقه ای که به زور وسط کارمان پیدایش کرده ایم. من کتابی که بهش خیره شده را از دستش گرفته ام رفته ام یک کاغذ کادو هم برداشته ام که بدهم فروشنده کادویش کند برایم. بعد هم دادمش به خودش و گفتم که ببخشد این روزها فرصت سورپرایز کردنت را ندارم. او هم ذوق سورپرایز شدن را نقش بازی می کند و توی این سناریوهای هول هولکی همراهم می شود و به روال سابق مردانگی می کند فعلا قول های همه جا رفتن و همه چیز دیدن و همه کار کردن را به رویم نمی آورد. بعدش هم همه ی نبودن هایمان بخاطر شلوغی سر را در برابر اطرافیانمان به جان می خرد و می گذارد من بیشتر ذهنم آرام باشد. ما ادعای بندبازی نداریم. ولی چندماهی هست که دست به عصا حرکت کردن را کنار گذاشته ایم. هزینه اش را هم داریم می دهیم. امید که نتیجه اش را هم ببینیم.


امضاء: خزنده ی پر از سرگیجه  

روز ۴۶۵: رای من، یا آقامیرسلیم یا ماه بانو

- سال ۸۸ یکی از نامزدها برگه در می آورد و رو به دوربین می گیرد و آن یکی نامزد برمیگردد می گوید: ما با پدیده ای مواجه هستیم که توی دوربین زل می زند و دروغ می گوید...  سال ۹۶ یکی از نامزدها هم برگه را در می آورد نشان دوربین می دهد، هم خودش ادامه می دهد که: ما با پدیده ای مواجه هستیم که توی دوربین زل می زند و دروغ می گوید...  سال ۱۴۰۰ احتمالا یکی از نامزدها برگه ی بغل دستی اش را به خودش نشان می دهد و می گوید: شما با پدیده ای مواجه هستید که من توی دوربین زل می زنم و دروغ می گویم... اصولا حماقت هم نه بوجود می آید نه از بین می رود و این حرفها.


- من البته دوست دارم به آقامیرسلیم رای بدهم. به چند دلیل: اولا اینکه خب استاد دانشگاهمان بوده، پس عرق امیرکبیری ام کجا رفت؟ حالا درست است باهاش درس داشتم و حذف کردم ولی دلیل نمی شود. اصلا همین درس حذف کردن بخاطر چه بود؟ بخاطر سخت گیری بیش از حد. خب اگر دانشجوی فلک زده با هزارترفند نمی تواند از آقامیرسلیم ۱۵ بگیرد، معلوم هست کسی هم نمی تواند زیر دستش رانت خواری کند. تازه شما می آمدی برگه را برایش پر می کردی... فایده نداشت که. باز هم نمره ات زیر ۱۵ بود. این نشان می دهد که ایشان به متوسط و خوب راضی نیست که. تا ایران را بهشت نکند ول نمی کند. دوما ایشان مهندس است خب. پس عرق مهندسی من کجا رفته؟ اصلا مهندس جماعت توانایی حل مساله دارد والسلام. سوما ایشان خیلی شاهنامه وار حرف می زند. من دوست داشتم وقتی کلماتش را با طمانینه وسط دعوای قالیباف و روحانی می کشید. یک حس «به هیچ ورم» درونش موج می زد. و چهارما که خوشتیپ هست. حالا شاید جذاب نباشد، ولی کارکتر دارد. همه می شناسندش. حداقل از ترامپ خوشتیپ تر است ای بابا


- البته ممکن است رای من به ماه بانو هم برگردد. ماه بانو خوش اخلاق است. از بحث سیاسی هم بدش می آید. وقتی که حالش گرفته باشد نمی رود تورم را بالا ببرد، عوضش ساکت می نشیند. به دل هم نمی گیرد. مطمئنم اگر ماه بانو رئیس جمهور بشود روابطمان با آمریکا عالی می شود. تازه دستپخت ماه بانو فوق العاده س. دستپخت کدام یک از این ۶ نامزد خوب است؟ فقط یک مشکلی دارد این است که مهندس نیست. ولی درد کشیده ی کثافت کاری های این جامعه هست. مثلا پیش پای شما حقش را خوردند ۲ لیوان آب خنک هم رویش. ماه بانوی ما هم بد و بیراه می گفت به مملکتی که نمی شود هیچجوره حقش را گرفت. خب مسلما من به ماه بانو رای می دهم دیگر.


- باید فکر کنم ببینم به کدامشان رای بدهم به نفعم هست. من یک لپ تاپ می خواهم بخرم. قالیباف که گفت ۲۵۰ هزار تومن ماهانه. اینطوری من ۳۲ ماه باید صبر کنم. برم به نامزدهای مورد نظرم بگویم ببینم کدامشان زودتر برایم لپ تاپ می گیرند بروم رای بدهم بهشان.


- از وضعیت کشور شرمم می شود.

امضاء: خزنده ی تلخنده