بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

تعارف 88: Coursera

به قول استاد: برای آنها که می آموزند!



روز 355: یک فانتزی آرام

مگر من دل ندارم؟ دیدید! پس ثابت شد من هم دل دارم... حالا که من هم دل دارم، از یکی از فانتزی هایم برایتان می گویم.


اینکه یک کسی باشد که Lute بلد باشد بنوازد. حرفه ای مثل Yepes. حالا گیتار هم بود اشکال ندارد. اصلا گیتار باشد بهتر است. چون قطعات گیتار را که نمی شود با لوت زد همه اش را. شاید فردایش دلم خواست تانگوی تارگا را بزند... آها اصلا نگفتم فانتزی ام چه بود. خب... می گفتم. اینکه یک کسی باشد گیتار بلد باشد. بعد بداند که من از ته دل و با علاقه ی فراوان به اجرایش گوش می دهم (چون اگر نوازنده بفهمد علاقه مند نیستی، بدجوری می خورد توی ذوقش و بعد از اجرای اول، بهانه ی خسته بودن دست و مچ و انگشت و کمر و فکر و اینها را می آورد و دیگر برایت اجرا نمی کند) . بعد که دانست، من دعوتش کنم خانه ام. خانه ام هم یک شومینه داشته باشد کنار یک پنجره که بالای سر طاقچه کار شده. یک چیزی مثل همان طاقچه ی سریال friends توی خانه ی مونیکا. بعد نور محیط را کم کنم و شومینه را روشن کنم. بیرون هم برف ببارد ریز ِ ریز. ساعت حدود 11 شب. بعد برایش قهوه درست کنم و چند دقیقه ای با هم گپ بزنیم. بعد گیتار را از کاور بیرون بیاورد. برگه نت هایش را هم مرتب کند بگذارد روی پایه نتی که برایش از اتاق آخری سمت چپ راهرو آورده ام. من هم دمپایی پشمی ام را در بیاورم و بروم چمباتمه بزنم روی طاقچه. بعد یادم بیاید که پتو نیاورده ام. یک فحشی به روزگار بدهم و بروم از اتاق خواب پتو مسافرتی را از زیر تخت در بیاورم و برگردم سر جایم و بشینم و پتو را هم بیاندازم روی پایم. بعد خیره بمانم بهش تا او شروع کند این قطعه را بزند.


بعد که تمام شد بهم نگاه کند و لبخند کمرنگم را ببیند و خودش بفهمد باید قطعه ی بعدی را بزند و لازم نباشد حرف بزنم. و شروع کند این را زدن. بعد از آن گیتار را تکیه بدهد لبه ی صندلی و قهوه اش را سر بکشد. من هم به گیتار نگاه کنم و نوک انگشتانم مور مور بشود ولی دست نبرم و گیتار را بر ندارم. منتظر بشوم قهوه اش تمام بشود. بهش بگویم یک قطعه ی شادتر بزند. باخ هم کم قطعه ی شاد ندارد! او هم شروع کند این را بزند و من خنده ام بگیرد... و آخرش که پرسید چرا خندیدم، من بگویم یک زمانی من هم این را می زدم. او هم بخندد. بعد بگوید که بس نیست انقدر باخ زدم؟ من هم بگویم چرا که نه؟! اگر می توانی کاپریچوی تارگا را بزنی. بعد به دلیلی که نمی دانم چیست بگوید که نه! آن یکی را نمی زنم. من هم بگویم پس حالا که اینطور شد آندالوزا را بزن. او هم چشم گرد کند که اووو! چقدر خوش اشتها! من هم شانه بالا بیاندازم. او هم بگردد صفحه نتش را از لای ورق هایش بیرون بکشد و بگذارد روی پایه نت. یک قلنجی از انگشتانش بشکند و دست به هم بمالد، و گیتار را بردارد و شروع کند. بزند و بزند و بزند و ... و من رویم را برگردانم سمت پنجره. و به دانه های برف نگاه کنم که با تمپوی آندالوزا دارند می بارند.


خب... پول از کجا بیاورم خانه بخرم؟ آنهم جایی که برف می بارد...

امضاء: خزنده ی فانتریک  

روز 354: 73% خواب-27% بیدار

محققان دانشگاه ملی خزستان به راز کش آمدن زمان پی بردند.


محققان دانشگاه ملی خزستان، به سرپرستی پروفسور امیلیانو خزنده پور در آزمایشگاه تحقیقاتی این دانشگاه به رابطه ی نسبی بودن زمان و سطح هوشیاری افراد پی بردند. در این تحقیق که در مدت 2 سال و با مشارکت 24 محقق صورت گرفت، چنین اثبات شد که زمان، صلب نبوده و با توجه به میزان هوشیاری افراد، کش می آید.


امیلیانو خزنده پور در این رابطه گفت:" برای فرد "الف" با سطح هوشیاری فرضی 90% درصد، در برابر فرد "ب" با سطح هوشیاری 20% ، زمان مشخص t به اندازه ی 4.5 برابر بیشتر حس می شود. بدین ترتیب است که فردی که در خواب کامل به سر می برد، مدت زمان طولانی مانند 10 ساعت را بیشتر از چند ثانیه حس نمی کند."


پروفسور خزنده پور همچنین افزود:"یافته های جدید، با تحقیقاتمان در باره ی رویا نیز هماهنگی دارد. پیش از این اثبات شده بود که به هنگام دیدن رویا، سطح هوشیاری فرد از 0 به چند درصد بالاتر می رسد. به همین دلیل است که دیدن رویا، زمان حس شده در خواب توسط فرد را افزایش می دهد."


لازم به ذکر است که پروفسور خزنده پور، رابطه ی میان "استرس" و "کش آمدن زمان" را رد نموده و بیان داشت:" این باور رایج میان مردم که هرچقدر بیشتر منتظر فرد خاصی یا رخداد خاصی باشید، زمان بیشتر کش خواهد آمد، کاملا نادرست است. در این مواقع خاص، شما زمان را طولانی تر حس می کنید، چون انتظار، شما را به سطح بالاتری از هوشیاری رسانده است."


هوشیار باشید و از وقتتان استفاده کنید. همین...

امضاء: واحد خبری بی واژه های قلم یک خزنده- دانشگاه ملی خزستان- رم  

روز 353: و بدین شکل ماشین بر انسان غلبه کرد

من آخر نفهمیدم این مهندس های رباتیک می خواهند ماشین هایی بسازند شبیه به انسان یا قدرتمند تر از آنها؟ خب با این چیزهایی که من می بینم اینها می خواهند یک موجود ما فوق قدرت بسازند که مطابق با تکنوفوبیای همیشگی انسان، یک روزی هم واقعا تبدیل به قدرت اول کره ی زمین خواهد شد. آخر می دانید چرا؟


چند ماهی می شود که دختر همسایه مان (ویانا، که ما صدایش می کنیم Vivz) یک روز در میان می آید توی خانه ی ما ول می گردد. هنوز 10 ماهش هم نشده. چهارتا دندان در آورده، چهاردست و پا می رود و یک جورهایی از دیوار راست هم بالا می رود. بعد نگاه این موجود جالب که می کنی قشنگ می توانی سیر تکامل سیستم عصبی و به قول مهندسی پزشکی ها، موتور فانکشنالیتی اش را ببینی! الان دارد توی این نمی دونمم چی چی ها که بچه را می گذارند تویش و زیرش چرخ دارد، برای خودش اینطرف و آنطرف می رود. اولها که کاملا رندوم به یک سمتی می رفت و تق!!! می خورد به در و دیوار. الان کم کم دارد یاد می گیرد جهت را چطوری کنترل کند. وقتی می خواهد بیاید سمتت، یک خط کوتاه را ده بار می چرخد دور خودش ولی بالاخره به مقصد می رسد. ولی هنوز پاهایش توی هوا ول هست. البته بگویم، این ویوز قدرت دست فوق العاده ای دارد! یعنی الان خیلی راحت یک صندلی چهارپایه ی سایز کودک را یک دستی بلند می کند و با یک حرکت یک ضرب می برد بالای سرش. ولی پاهایش هنوز قدرت پیدا نکرده.


بعد ما از ربات ها انتظار داریم با زدن دکمه ی استارت، قشنگ مثل یک انسان راه برود، مثل یوسین بولت بدود، مثل خاویر سوتومایور بپرد، مثل لیونل مسی تعادلش را حفظ کند، مثل رضازاده هم وزنه بزند. خب اگر زمانی این اتفاق بیافتد که خاک بر سر بشر خواهد شد که. ما از زمان تولدمان حداقل 15-16 سال طول می کشد که به اوج آمادگی مان نزدیک بشویم. بعد ربات ها اگر توی سه چهار هفته این مسیر را طی کنند، دیگر خودتان do the math...



تازگی ها رشته ی ماشین لرنینگ دارد غوغایی می کند ها! یک ربات را می سازند با هوش مصنوعی بر پایه ی ماشین لرنینگ. فقط "بلند شدن" را یادش می دهند. بعد می گذارندش توی یک اتاق در را هم می بندند اصلا. این برای خودش راه می خواهد برود و زارتی می افتد. سیگنال "خطا" را دریافت می کند و حرکتی که منجر به افتادنش شده را abandon می کند. بعد از یک هفته از میان میلیون ها مدل حرکت، فقط آنهایی را انجام می دهد که باعث افتادنش نمی شود. بدین شکل ربات ما بدون کمک ما، تاتی تاتی کردن را یاد می گیرد، و برای خودش مردی می شود. اگر می خواهید از شر این موجودات خطرناک خلاص شوید، همین الان یک بلیط بگیرید برای مریخ تا دیر نشده.


پ.ن. چند وقت پیش با دوستان یک جایی نشسته بودیم گفتگو و بگو بخند و چایی و قهوه خوردن. یکی مان برداشت اسپرسوی آن یکی را خورد گفت: من خوابم میاد بذار اسپرسو بخورم، تو فرانسه سفارش بده. اینجا بود که ما بحثمان شد سر این موضوع که:" قاعدتا یک انسان وقتی خوابش می آید می رود عین بچه آدم می گیرد می خوابد!" صاحب کافه هم گفت:" تا یکی دو سال پیش دختر من که گرسنه ش می شد گریه می کرد جای اینکه بره غذا بخوره!"  بعد همانجا بود که این سوال اساسی برایمان پیش آمد که:"وقتی بچه ی آدم نمی فهمد با حس خواب، باید برود بخوابد و با حس گرسنگی، باید غذا بخورد، چه انتظاری از این ربات های فلک زده داریم که وقتی بلایی سرش آمد sense کند و تازه یک حرکتی در راستای رفع مشکل هم بزند!"

پ.ن.2. پی نوشت انقدر بلند دیده بودید؟ دلیلش این بود که اصلا می خواستم همین را بنویسم که پست را شروع کردم. امان از این آلزایمر

امضاء:‌خزنده ی تکنوفوبیک

روز 352: لطفا هم نزنید!

حالا نه که نکات مثبت نداشته باشد وبلاگ ها (اگر نداشت پس این همه سال چه غلطی می کردم من؟!) ولی یک نکته ی منفی بزرگ دارد. یکمی فکر کنم می توانم دومی اش را هم بگویم. ولی خب دومی را نمی گویم همان اولی را می گویم.


نکته ی منفی بزرگ وبلاگ این است که شرایط برای هم زدن سطل آشغال روحت کاملا مهیا است. می آیی اینجا می نویسی که آخ من یکجوری شده ام و هیچی دیگر... تو شروعش می کنی ولی دیگه تمام شدنش با خدا. خلاصه اینکه بعضی وقتها خیلی ساده می شود از کنار یک وضعیت مزخرف روحی گذشت ولی چون وبلاگ دم گوشمان می خواند که:"بیا... بیا بنویس و خلاص شو" می روی می نویسی و می فهمی که ای دل غافل. گیر چه siren سمج و نفهمی افتاده ای.


البته بازگو کنم حرف اول را که: وبلاگ نکات مثبت زیادی هم دارد. فقط این یکی یکمی مشکل ایجاد می کند. مثلا خیلی خوب بود یک سنسور کنترلر نصب می کردیم روی کیبورد که از شدت ضربات کلید، متوجه عصبانیتمان بشود و خودش برود اتوماتیک صفحه ی وبلاگ را غیر قابل دسترسی کند تا مدت معلوم (آهای نرم افزاری ها این هم تز برای شروع یک استارت آپ عالی!) خلاصه که بعله. سعی کنید بگذارید یکی دو روز از وضعیت ناخوشتان بگذرد بعد بیایید اینجا از خودتان بنویسید شاید اصلا همه چیز چند ساعت بعدش درست شد. اگر نشد، فردایش بیایید حسابی سطل آشغال روحتان را اینجا هم بزنید. اینها را به خودم هم بودم. آهای خزنده... گوش کن


- راستش تیری در تاریکی می اندازم: کسی اینجا با نرم افزار Weka آشنایی دارد؟ اگر آشنایی دارد بیاید یاد من بدهد. خیرش خواهد رسید بهش یک در دنیا، ده بیست تا در آخرت. تضمینی...


امضاء: خزنده ی ته نشین