-
روز 573: گزیده گویی
جمعه 4 اسفند 1402 01:57
روز ارایه، بازخورد ها را میخواندم. آن وسط صریح تر از همه یکی نوشته بود "خیلی طولانی صحبت میکنی". قبلتر هم از یکی دو نفر دیگر شنیده بودم که وقتی 5 کلمه نیاز هست 2 دقیقه کش میدهم حرف را. این بار ولی خیلی ماندگار تر نقد آن بی نام ماند توی ذهنم. یکی از دلایلش مثلا این هست که فرض می کنم باید تمام مقدمه و موخره و...
-
روز 572: ضرورت ملالت از سر بیکاری
یکشنبه 22 بهمن 1402 23:26
خوشبختانه به نسلی تعلق دارم که زمانی از بیکاری حوصله اش سر می رفته. یعنی می نشسته کنج اتاق در حالی که کتاب داستانش دو شب پیش تمام شده، پنج شش شبکه ی تلویزیون هم جز اخبار و گفتگوهای بدرد نخور برنامه ی دیگری نداشته. دو روز باید صبر می کرده برای فوتبال های لیگ قهرمانان، یک هفته برای قسمت بعد شب های برره، دو ماه برای...
-
روز 571
شنبه 14 بهمن 1402 22:42
یکی دو روز آخر تعطیلات گفتم ایمیل و مسنجر کارم را چک کنم تا موتورم گرم بشود برای شروع دوباره. یک کمی هراس داشتم، نکند که یکهو پیغام های هولناک و وحشت زده ی همکاران که این را چه کنیم و آن را چه کنیم بریزد توی دامنم. بعد از تغییرات سال قبل موسسه، منتظریم که یک آقا بالاسر، یا خانم بالاسر بیاید به عنوان پست دکترا تیممان...
-
روز 570
پنجشنبه 14 دی 1402 16:58
چند روز قبل از سال نو ماه بانو کرونا گرفته بود و برای همین دیگر جایی برای تماشای آتش بازی نرفتیم. شب سی ام دسامبر بود. یادمان آمد پارسال در راه برگشت به خانه، همسایه هایمان داشتند ته مانده ی انبار مهماتشان را توی محوطه ی جلوی خانه می سوزاندند. گفتیم لابد امسال هم همین دور و برها می توانیم آتش بازی پیدا کنیم. یک ربع...
-
روز 569
یکشنبه 10 دی 1402 05:01
با دوستی صحبت از تاثیر گذاری و جریان سازی هنرمند در جامعه بود، مشخصا ایران. تا حد زیادی هم نظر بودیم و تضاربی شکل نگرفت، بیشتر تایید رفت و برگشتی بود. ساعتی بعد دوستی دیگر لینک یک ویدیوی مصاحبه برایم فرستاد از مصطفی مستور در باره ی ایران. بخشی از آن را پررنگ کرده بود و می خواست نظرم را بداند، من هم خیلی حوصله ی تماشا...
-
روز 568
سهشنبه 21 آذر 1402 16:49
دو ماه قبل بود که اطلاع دادند برای جلسه ی نوشتن پروپوزال پروژه ای که موسسه میخواهد برایش اقدام کند. یکی از کمپانی های همکار آگهی را دیده بود و به موسسه ی ما خبر داده بود، چون که "شما فلان نرم افزار را دارید و به موضوع این پروژه می خورد". آن نرم افزار کذایی هم یکی از فرزندان عقلی من بود. خلاصه نتیجه این شد که...
-
روز 567
شنبه 4 آذر 1402 18:54
امروز نوک شاخه ی درختهای روبروی پنجره، و چمن حیاط همسایه ی پایینی سفیدپوش بود. الان برف باریدن گرفته دوباره. دیروز صبح با پلک نیمه باز صفحه ی گوشی را نگاه می کردم. نوشته بود «آلمان انتظار کاهش دمای شدید و برف سنگین را دارد.» ماه بانو به روال چند ماه اخیر مشغول شال و کلاه کردن بود که از خانه بزند بیرون. گفتم این هفته...
-
روز 566
چهارشنبه 1 آذر 1402 18:37
ننوشتن بخاطر بحران ها و فجایع شروع نشد، ولی در ادامه با آنها توجیه شد. یعنی تا زمانی که دنیای خزنده گوشه ی ذهنم زنده مانده بود، به خودم اوضاع را یادآوری می کردم و می گفتم: «غلاف کن مرد! اینجاهایش را دیگر بلد نیستی.» در دفاع از دموکراسی علی رغم جهل میانگین عوام، یک کسی که اسمش را خاطرم نیست، یک چیزهایی می گوید که تعبیر...
-
روز 565
جمعه 17 تیر 1401 05:01
دو شب قبل سفر نخوابیده بودم. مقاله هایم را مرتب میکردم برای بعدا خواندن، ایمیل ها را دسته بندی می کردم که جلوی دست و پایم نباشد. شب قبل سفر هم نخوابیدم. بیشتر این بود که خواب به چشم نیامد. افکار را نیم خورد می کردم و کنار می انداختم. چند ساعت مانده بود به رفتن گفتم خطرناک هست اگر بخوابم و بیدار نشویم. ماه بانو هراسان...
-
روز 564: در ستایش پادشاه یونانی
چهارشنبه 18 خرداد 1401 07:55
یک اصطلاحی دارند خارجی ها... ما ایرانیها هم باید داشته باشیم. تقریبا مطمئنم یک شاعری یک کجا اشاره ای کرده و آن بیت یا مصرع تبدیل به معادل همین اصطلاح شده. از بی سوادی من هست که باید به خارجی ها تکیه کنم. خلاصه... اصطلاحی دارند به عبارت to touch someone's life. مفهومش به دل می نشیند، لذت دارد فکر کردن درباره اش. یک...
-
روز 563: پیرمرد ها هشدار داده بودند
سهشنبه 20 اردیبهشت 1401 11:33
از همان ثانیه ی اول معلوم هست که امشب باز همان آش و همان کاسه. بی حرکت دراز کشیده ای، چشم به سقف دوخته ای. با کلیک دندان، ضرب آهنگی را که از غروب بی هوا توی گوشت میپیچیده میگیری. sie trinkt, sie raucht, sie riecht gut... راستی چقدر مانده که بتوانی دیگر کم و بیش آلمانی صحبت کنی؟ کلمه ها را توی ذهنت مرور می کنی. کم...
-
روز 562: خزنده ی آینده نگر
سهشنبه 13 اردیبهشت 1401 19:22
این بار هم چیزی برای گفتن ندارم. اما نشستم با خودم فکر کردم دیدم ماه هاست ننوشته ام، و هر روزی که ننویسی، نوشتن یک ذره سخت تر می شود. پس تصمیم گرفتم به خود آینده ی محتملم که شاید چیزی برای گفتن داشته باشد لطف کنم و چیزی بنویسم تا آن شوربخت هم به سعادتی برسد. حالا چرا باید احتمال بدهم که در آینده می خواهم چه چیزی...
-
بیست و چهار عدد شکلات
پنجشنبه 18 آذر 1400 16:19
ماه دسامبر برای من حقیقتا لایق بودن در این سال پر از حادثه و اتفاق بود. سالی که اگرچه دیوانگی های کرونا کمی آرام گرفت و دنیا کم کم متوجه شد که میتواند با شرایط انطباق پیدا کند، اما هنوز همه سرگردان یافتن راه حل برای میتینگ های آنلاین و پر کردن فرم الکترونیک و محدودیت تردد و درد گوش پشت کش ماسک بودیم. زندگی شخصی ما...
-
روز ۵۶۰: ۴۰ روز
چهارشنبه 28 مهر 1400 22:03
یک ماه قبل ماه بانو رفت ایران. یک هفته ی قبلش درگیر خرید و جمع و جور کردن سوغاتیها بودیم. من از یکطرف تز میدادم که «این را بخریم؟» ماه بانو هم از آنطرف اطمینان میداد که «خیالت راحت هنوز جا داریم». این هنوز-جا-داریم ها روی هم جمع شد و نتیجه اش شد پازل بازی کردن با ۳۵ کیلو بار طوری که بتوان ۲۵ کیلو با اولویت بالا را ازش...
-
روز ۵۵۹
سهشنبه 16 شهریور 1400 04:14
مقطع دوم راهنمایی درسی داشتیم به اسم «دستور زبان فارسی» که متفاوت از درس ادبیات بود. کتاب جداگانه ای هم داشت. معلم درس، جوانی بود کوتاه قد و لاغر اندام با موی پرپشت و صورت جمع و جور که چشمان درشت و لبخند کشیده اش را به زحمت در خودش جا داده بود و دو گوش برگشته مثل دو تکه گل رس که مجسمه ساز با عجله و بدون ظرافت آنها را...
-
روز ۵۵۸
چهارشنبه 10 شهریور 1400 02:32
به هنگام تغییر، فارغ التحصیلی، اسباب کشی، تغییر شغل، حسی داریم شبیه به تشویش، که حتی اگر تغییر، خود رخداد مثبتی باشد، مثل لایه ای از غبار درخشش شادی و امید را کم فروغ میکند. با خاطرات شیرین و مسیر پیشرفت پیش روی در هم می آمیزد و مدت زمانی درونمان جا خوش میکند، تا اینکه مشغله ی جدید و اندکی هم گذرزمان رقیقش کند.تغییر...
-
روز ۵۵۷
دوشنبه 11 مرداد 1400 05:02
یک راه برای اندازه گیری فاصله با افراد و جامعه ی پیرامون، تلاش برای نوشتن و مکالمه داشتن هست. اگر افکار به سرت هجوم می آورند و در هم می پیچند و تو برای در میان گذاشتن بخشی از آن با دیگران احساس ناتوانی می کنی، پس شاید تو و افکارت انطباق چندانی با محیط پیرامونت ندارید! دلیلش میتواند هزاری باشد. شاید دغدغه ها متفاوتند،...
-
روز ۵۵۶
پنجشنبه 20 خرداد 1400 20:18
- در پی ادامه ی واکسیناسیون و پایین آمدن آمار و بالا رفتن امید و فراموش کردن اوضاع و غیره، ما هم کمی مایل تر شدیم به گشت و گذار، و البته نوسانات روحی هم بی تاثیر نبود. این دو سه روز میرویم همان وست پارک همیشگی که البته این روزها سبزتر و درختانش انبوه تر و بوته هایش پر از شکوفه شده. وسعت دید بالای تپه را که همیشه از آن...
-
روز ۵۵۵
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400 05:13
چند وقت پیش کتاب «شهرهای ناپیدا»ی ایتالو کالوینو را گرفتم و شروع کردم به خواندن. جذبم نکرد. خیلی عجیب بود... یا بهتر بگویم، غیر منتظره. کالوینو، جزو حداقل ۳ نویسنده ی مورد علاقه ی من، کتاب شهرهای ناپیدا، جزو حداقل ۳ کتاب برتر او... قبل از آن، از بین ۷-۸ کتابی که سال قبل خواندم فقط ۲ تایش سای فای نبود. یکی خاطرات یک...
-
روز ۵۵۴
یکشنبه 5 اردیبهشت 1400 00:49
گفتگوهایم با خانواده یا دوستانم در ایران را که مرور می کنم متوجه می شوم این روزها زندگی ام تقریبا خالی از اتفاق است. این خوب هست یا بد؟ نمیدانم. بستگی به این دارد که به اتفاقات خوب عادت کرده اید یا بد. بی اتفاقی برای کسی که از جهنم برگشته بهترین خبر هست... اگرچه سعی می کنم روند ثابت و بدون سورپرایز این روزها را خوش...
-
روز ۵۵۳: raise factor
چهارشنبه 13 اسفند 1399 22:13
این هفته بعد از روزها کلنجار رفتن با دانشگاه برای گرفتن نامه ی وضعیت تحصیلی، سری به کنسولگری ایران در مونیخ زدم برای درخواست تمدید پاسپورت. قرار بود مدارک را ارسال کنند وزارت علوم و بعد از تایید، پروسه ی تمدید پاسپورت شروع بشود. نگران بودیم که به چند هفته ای منتظر تاییدیه باشیم، اما صبح روز بعدش ساعت ۸ صبح ایمیلی...
-
روز ۵۵۲: Reload
چهارشنبه 15 بهمن 1399 18:16
دیشب دو سه آسیب کوچک خانه را که از دیدمان پنهان مانده بود برای صاحبخانه ایمیل کردم تا بعدا دردسر درست نشود. صبح ساعت ۹ تلفنم زنگ خورد و با صدای گرفته ی خواب آلود جوابش را دادم. صاحبخانه بود. با حیرت غیرقابل وصفی گفت:«خواب بودی؟» آنقدر بهم برخورد که میخواستم برایش توضیح بدهم:«من شبها تا دیروقت کار میکنم و مثل شماها...
-
روز ۵۵۱: خانه ی نو
جمعه 10 بهمن 1399 23:55
دو سه ماه پیش تصمیم گرفتیم دنبال خانه ی بهتری باشیم. بیشتر به دنبال فضای بازتر و همسایگی آرام تر بودیم، و کمی هم دنبال نزدیک شدن به مرکز شهر. من اهل تغییر نیستم، و باید دستم زیر تیغ باشد تا راضی به تغییر اوضاع بشوم. شاید اگر تنها بودم با همین شرایط ۲ سال دیگر راه هم سپری میکردم. ماه بانو هم اگرچه زمانی بیشتر با تغییر...
-
روز ۵۵۰: یک خرده حساب کوچک با گذشته
شنبه 4 بهمن 1399 05:22
بخواهم ردش را بگیرم تا نقطه ی شروع، میرسد به پشت نیمکت های کلاس درس دبیرستان همراه با جناب برنامه نویس، که راستی همین چند وقت پیش فهمیدم بالاخره پایش رسیده به هلند... بله میگفتم، آنجا بود که رویای ساختن انیمیشن در سر می پروراندیم. این دوستمان همانی بود که یک زمانی میگفتم دنیا به ما یک پروژه مشترک بدهکار هست، همانی که...
-
روز ۵۴۹: داستان یک تراژدی
سهشنبه 16 دی 1399 04:35
هر از چندگاهی کتاب «the book of why» را ورق میزنم. میشود گفت تاریخچه ی مختصری از causal inference (استنباط علیت) هست، از زمان فیثاغورس تا حال حاضر. گاهی که زیر آوار مقاله ها و کد ها و ریپورت ها نفسم میگیرد و احساس میکنم تمام دانشم پشت فرمولها و معادلات و انتگرال ها پنهان شده، سری به این کتاب میزنم. امشب بخشی از کتاب...
-
روز ۵۴۸: نقشه ی بازی خدا
جمعه 12 دی 1399 07:18
اگر به من بگویند از حالا به آخر، فقط و فقط یک موضوع برای مطالعه و تحقیق و گذران وقت داری، بدون سرک کشیدن به مرزهای میان رشته ای، بدون وسوسه شدن برای خواندن موضوعات دیگر، بدون هیچ ارجاعی به هیچ زمینه ی علمی و هنری و ادبی دیگر... بدون لحظه ای تردید میگویم تئوری احتمالات. البته یکجورهایی تقلب هم کرده ام، چون الان هرکجای...
-
روز ۵۴۷: در جنگل های زودپارک
شنبه 6 دی 1399 04:50
روز چهارشنبه آخرین جلسه ی سال ۲۰۲۰ بود. از گروه ما فقط من هستم که درخواستی برای مرخصی ندادم و سوپروایزر. با این حال دقیقه ی آخر توصیه کرد که حداقل این ۳ روز تعطیلی بیخیال لپ تاپ بشوم. توصیه اش حالت تهاجمی هم داشت:«این دور و برها نبینمت». حالا فکر میکنید من یک نِرد دیوانه ی کار هستم که به زور باید از پای نوشتن خواندن...
-
روز ۵۴۶: استاندارد شدن
سهشنبه 25 آذر 1399 05:46
برای شروع کار با دیتاست کووید ۱۹ بیمارستان جانز هاپکینز، من، هنریک، ترزا و الی باید به عنوان visiting scholar دانشگاه هاپکینز ثبت نام میکردیم. بعدش میرفتیم یک دور کامل اطلاعات را می نوشتیم و این لینک را میزدیم و سر از آنجا در می آوردیم. ثبت ناممان که تمام شد ۲ تا کورس اجباری به لیست کارهایمان اضافه شد. یک چیزهایی در...
-
روز ۵۴۵: فرهنگ من
شنبه 8 آذر 1399 05:41
۱. یکی از آیتم های مورد نیاز برای فارغ التحصیلی مان، یک چیزی هست به اسم کیک-آف سمینار. هدفشان این هست که از همان روز اول تو را یک محقق خوب بار بیاورند. به تو جزوه های good researcher میدهند، تو را از سرقت علمی بر حذر میدارند. ملتفتت میکنند که هر مشکلی پیش آمد، از خودت راه حل در نکنی و یک راست بروی پیش فلان اداره و...
-
روز ۵۴۴: اعترافات در باب خوابیدن
پنجشنبه 22 آبان 1399 01:30
یک هفته ای می شود که ساعت خوابم یک ربع به یک ربع عقب می رود. توی شرایط دورکاری ساعت کاری ام با خودم هست ولی بخاطر جلسه های گاه و بیگاه ۱۰ صبح، دارم سعی می کنم برگردم به حالت انسان طبیعی. امروز صبح باید سری به آفیس میزدم برای پس دادن کتاب های زبان آلمانی، شبش پای کارها بودم و رویم را برگرداندم دیدم ساعت ۶ صبح هست. از...