من امشب ذهنم را وزن کردم. قبل از اینکه حتی بدانم سنگین بودن بهتر است یا سبک بودن. منظور ِ شخص بنده از سنگینی ذهن، یعنی هزاران مشغله و دغدغه که روی سرت ریخته است، باید هر از چندگاهی بهشان فکر کنی، و اگر نکنی کلاهت پس معرکه ست، بعلاوه ی هزاران فکر دیگر راجع به مسائل کم اهمیت و بی اهمیت که به هر حال درصدی از RAM مغز را گرفته اند. سبک بودن هم متضاد همین تعریف... خلاصه که وزن کردم. فکر کنم آنچنان هم سنگین نبود!
من به کارم فکر می کنم. به دانشگاه که دو ماه دیگر شروع می شود. به کتاب هابیت فکر می کنم که سومین رمان انگلیسی ام بود که خواندم و 10 صفحه اش باقی مانده، و به پیتر جکسون که تا دلش می خواسته دست برده توی داستان. به سریال big bang theory و سیزن هشتمش فکر می کنم. به لیست دانشگاه هایی که دارم برای اپلای کردن آماده می کنم، و به Oregon state university که انگار همه ی شرایط خوب برای من را دارد... دیگر اینکه به پاییز و هوای سرد و نسیم صبحگاهی آبان و آذر فکر می کنم، و به خیابان ولیعصر ِ باران خورده و برگ های ریخته. به فیفا 15 و تیم ناتینگهام فارست فکر می کنم که به لیگ برتر رساندمشان و حالا باید ببرمشان به چمپیونزلیگ. به پادکست هایی که هر از چندگاهی با دوستم کار می کنم فکر می کنم. باقی افکارم هم راجع به زندگی روتین چند نفر از دوستان و اعضای خانواده که باهاشان در ارتباط هستم.
دور و برم را که نگاه می کنم، خیلی ها کمرشان زیر بار دغدغه خم شده. با خیلی ها نمی شود یک کلمه هم حرف زد. دور و بری های من را باید با احتیاط صدا زد که مبادا دادشان برود هوا یا اشکشان بریزد پایین. دوست داشتم آنها هم مثل ِ الان ِ من باشند! به همان اندازه که دوست دارم همیشه مثل همین الانم باشم. نمی شود فکری توی ذهن نداشت. فقط باید فکر های بی خطر و کم هزینه داشت، و پشت دوراهی هایی گیر کرد که یک سرش مرگ و یک سر دیگر زندگی نباشد، بلکه تفاوت میان "این راه" و "آن راه" فقط به اندازه ی 10 قدم کم و زیاد تو را به مقصد برساند. یک زندگی ساده، با مسائل تعریف شده، بدون حضوری متشنج و اضافی، با احتمال بارش بخت و اقبال به همراه باران پاییزی
امضاء: خزنده ی سبک
شخصیت تو دقیقا مجسمه ی چیزیه ک من میخواستم همه عمر باشم
تو وبلاگت که اینجوری ای
منم همینطور. دوست دارم اینی که می گم باشم
والا منم دخالتی توی حذف و ترکیدن وبلاگم نداشتم!
اصلا کسی از ما نپرسید اجازه هست حذف کنیم وبلاگتو یا نه!!
...
جوینده یابنده ست بهرحال، به سختی!!
حالا خوش به حال ما که شما جوینده بودی! من که جستم، چندان نیافتم
به نظرم پیدا کردن لینکایی که دنبال میکردیم، بعد از بلایای طبیعی بلاگفا، یه چیزی تو مایه های سوزن و انبار کاه ئه
موفق شدم کامنت بذارم بالاخره!
بنویس خزنده، بنویس که سنگین و سبک مغزت با مخلفاتشو هرچقدر بشه خودم خریدارم
بنویس پسر
اینجا رو نگاه ببین کی اومده!!! آیکون شگفت زدگی بسیار زیاد نداره بلاگ اسکای؟!
اگه تونستی آدرس یه سوراخ سمبه ای هم بذار اینجا کارت دارم
رفیق، ما که هم بلاگفا رو پاک نکردیم هم آدرس جدید گذاشتیم. خونه ی شما کلا از بیخ و بن ریخت پایین! شما سوزن بودی نه من!
به هر حال خیلی خوش اومدی. از این ورا
حالا چرا اورگن؟
خب رنکش نه اونقدر بالاس که من نا امید باشم، نه پایین که درب داغون باشه، یکی از معدود دانشگاه هاییه که دانشکده رباتیک داره و رباتیک رو توی دانشکده ی دیگه ارایه نمی کنه، از لحاظ جغرافیایی موقعیتش خوبه، سه تا استاد داره که روی تز مورد علاقه ی من کار میکنن، درصد پذیرشش بالاس. یه نفر هم اونجا درس میخونه که بدم نمیاد ملاقاتش کنم!
"فقط باید فکر های بی خطر و کم هزینه داشت، و پشت دوراهی هایی گیر کرد که یک سرش مرگ و یک سر دیگر زندگی نباشد، بلکه تفاوت میان "این راه" و "آن راه" فقط به اندازه ی 10 قدم کم و زیاد تو را به مقصد برساند."
چه جملات فوق العاده اى بود:)))
اما خب زندگى همیشه انقدر سِیف نیست(نه که بخوام ضدحال باشما:دى. واقعا سِیف نیست دیگه گاهى وقتا)بعضى چلِنج هاى زندگى رو ما انتخاب نمیکنیم
چقدر این پست رو دوست داشتم:)))
امیدوارم خیلى موفق باشى خزنده جان:)
نه هیچ وقت بر یک مدار نماند! ولی خب این جور مواقع که به هوای آزاد دسترسی داری باید یه نفس بگیری تا دوباره کشیده بشی زیر آب
همچنین!
من معمولا فرار می کنم از دسته بندی و سر و سامان دادن به فکرهام. همیشه می گم: باید بفهمم با خودم چند چندم. باید درست فکر کنم. ببینم چه برنامه ای قراره بچینم. ولی می ندازمش به جلو. به بعد. مدت هاست...
و چه فکر های قشنگی توی سرت داری خزنده جان.
خیلی لذت بردم از خوندن این پستت...
+ نمی شود فکری توی ذهن نداشت. فقط باید فکر های بی خطر و کم هزینه داشت...
- و به خیابان ولیعصر ِ باران خورده و برگ های ریخته
عقب انداختن، ذهن منو به معنای واقعی جهنم میکنه. چجوری میتونی بندازی عقب؟!!
من واسه ٥ دیقه یه ذهن خالی میخام
اگه فقط پنج دقیقه میخوای، قرض میدم