بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۴۳۸: اثبات کنید

- بالاخره یک روز اثبات می کنم که ما همه واقعیت مجازی گنجانده شده توی یک چیپ کامپیوتری متعلق به شرکت IBM هستیم. البته این شرکت، ویژنی از خودش را هم توی این واقعیت مجازی چپانده فکر کرده خریم نمی فهمیم. رد می خواسته گم کند. ولی من مچش را گرفتم. یک روز اثبات می کنم.


- در کتاب مقدس خزندگان آمده:«روزی خواهند فهمید...» چه کسی؟ چه چیزی را؟ چه زمانی؟ مهم نیست. زیبایی این جمله همین هست! بالاخره هر چیزی که باشد، هرچقدر که انکارش کنند، هر چقدر که منتظر شکست خوردنش باشند... بالاخره یک روز می فهمند که با چه چیزی طرف بوده اند... تو هم روزی می فهمی، نگران نباش.


+ و یک پی نوشت کاملا بی ربط: قبل هر اظهار نظری لطفا ۹ ثانیه فکر کنیم. ۳ ثانیه به خودمان، ۳ ثانیه به طرف مقابل، ۳ ثانیه هم به موضوعی که داریم راجع بهش صحبت می کنیم. داستان همیشه با «شوخی کردم» و «اعصاب نداشتم» حل نمی شود. مراقب باشید گیر irreversible جات نیافتید . با تشکر!


امضاء: خزنده ی مجازی  

روز ۴۳۷: پیچیده مثل جریان همرفتی گاز های مشتری

در هر لحظه از زندگی، ما در پوسته ی آهکی تخم مرغی مجموعه باور ها، اعتقاد ها، عادت ها و آرزوهایمان زندگی می کنیم، و در همین پوسته تغییر می کنیم. هر اتفاقی که رخ می دهد داخل همین مرز هست. اما تغییرات آستانه ای دارند، اگر از آن بیشتر شوند، این پوسته ترک می خورد و می شکند. سر بلند می کنیم و خودمان را در پوسته ای بزرگتر می بینیم. باز هم یک تخم مرغ دیگر، اما ایندفعه کاملا متفاوت با قبلی. مختصات افکارمان تغییر کرده، و ما یک انسان دیگر هستیم.


هر چند نه تنها من، بلکه همه ی ما، نسبت به تغییر همیشه مقاومت داریم، ولی تغییر به خودی خود هیچ نکته ی مثبت یا منفی ای ندارد. می تواند خوب باشد، می تواند خوب نباشد. این بلوغ و کیفیت تصمیم ما هست که خوب بودن یا نبودنش را تعیین می کند. اما مساله ای که همواره با تغییر همراه هست (مخصوصا با آنهایی که می زنند و تخم مرغ را می کشنند) سرگیجه است و سردرگمی. باید خیلی حواست باشد که نخوری زمین. آنقدر سرجایت بمانی تا کم کم عادت کنی، و حالا چشمانت را باز کنی و ببینی که چه اتفاقی اطرافت افتاده است. ببینی که آیا پوسته ی جدیدت را دوست داری یا نه. ببینی اکنون به خودت نزدیک تر شده ای یا نه... بعضی از تغییرات آنقدر شدید هستند که انگار جهش ژنتیکی بوجود می آورند. از منحنی تنش-کرنشت از نقطه ی تسلیم رد می شود و دچار تغییر شکل پلاستیک می شوی... و مختصاتت عوض می شود و حالا باید با تنش پسماند جدید تمام معادلاتت را بچینی... بعد از این حرفها، شاید به اولین کلمه ای که فکر کنیم «بدبختی» باشد. ولی نه... رد کردن نقطه ی تسلیم و تغییرشکل پلاستیک همیشه هم بد نیست. خیلی وقتها زمانی فرا می رسد که باید شکلی جدید به خودمان بگیریم. باید فنری بودنمان را پایین بیاوریم تا بعد از اعمال نیرو دوباره به سرجایمان برنگردیم... خیلی وقتها باید برویم. و از رفتنمان لذت ببریم. به گذشته مان نگاه کنیم و بابت زمان حالمان خوشحال و سپاسگزار باشیم. شاید پوسته ای بزرگتر، معنادار تر، شاید هدفی زنده تر برای تلاش، و خنده ای صدادار تر منتظرمان باشد. شاید وقتش رسیده باشد که تن بتکانیم و گرد و غبار ۵ ساله و ۱۰ ساله مان را بتکانیم. اینطور نیست؟! بله، وقتی بعد از تغییر به خودتان نگاه می کنید، شاید ببینید که هیچ نشانی از هسته ی وجودی تان باقی نمانده. ولی... چه کسی بدش می آید همیشه «متوسط» را پشت سر رها کند تا «عالی» بشود؟! وقتی خزنده به تو این حرفها را می زند، و تو می دانی که خزندگان همیشه از تغییر فراری اند، پس گوش کن و بیاندیش! لابد اتفاق خیلی خاصی افتاده که اینطور از تغییر حرف می زند.


امضاء: خزنده در پوسته ای جدید  

روز 436: تایم لاین شبانه

ساعت ۳:۳۵ دقیقه... حسی که نمی توانم توصیفش کنم... دوست دارم فقط بنویسم. دوست دارم بنویسم: نمی توانم توصیفش کنم.


ساعت ۳:۴۷ دقیقه... دارم فکر می کنم. به تمام احتمالات. دارم راه حل ها را دانه دانه توی ذهنم محک می زنم. حتی انقدر ماجرا پیچیده می شود که روی کاغذ میاورمشان. به خودم می گویم: راهش را پیدا می کنی. باید پیدا کنی. چاره ی دیگری نداری. این بار دیگر باختن گزینه ی تو نیست. تو باید این یکی را بی برو برگرد برنده بشوی... و به کاغذ نگاه می کنم و مسیر صحیح را جلوی چشمانم می بینم


ساعت ۴:۴۵ دقیقه... متوجه می شوم که قوانین احتمال را روی هوا ننوشته اند. همچنین می خوانم که این قوانین همه بر پایه ی ۳ desideratum اساسی منطق تفکر بنا شده اند. بعد پیش خودم می گویم پس احتمال از دل سکه انداختن ساخته نشده! بعد می گویم خب پس اگر دسته ی داده ای منطبق با این قوانین نبود چه؟ بعد می فهمم در همین لحظه، روشی سرانگشتی پیدا کرده ام برای سنجش کیفیت داده های جمع شده: اینکه با چند قانون تئوری احتمال بسنجمشان. تخته را پر می کنم از بسط حاصل احتمال P(A|B+C) ، و برمیگردم پای لپ تاپ و دو نمونه گیری تصادفی با سایز های مختلف از یک سری داده انجام می دهم. نمونه ی کوچکتر،‌تطابق کمتری با نتیجه ی معادلات روی کاغذ دارد. نمونه ی بزرگتر، تطابق بیشتر. خوشحال می شوم. می  روم توی فولدر پروژه ی کاری ای که پروپوزالش را دیروز صبح نوشته ام، یادداشت می کنم: سنجش کیفیت داده های آماری بر اساس قوانین تئوری احتمالات... کاغذ راه حل هایم جلوی چشمم هست. باید بتوانم برنده شوم. برنده می شوم. برنده می شویم. و این همچنان آغاز راه است.


امضاء: خزنده ی برنده  

روز 435: در ستایش دوام آوردن

بله دوست عزیزم:

The darkest hour is just before the dawn


امضاء: خزنده ی اختاپوس  

روز 434: در محضر فون نویمان به روایت ادوین توماس جینز

- کاش در و تخته ای به هم چفت شود و عقلمان سر جایمان بیاید و سیلابس منطق، آمار و احتمالات را با عمقی بسیار کم و صرفا برای آشنایی جوجه های از تخم در آمده مان، در برنامه ی درسی دانش آموزان جای بدهیم... چه حرفها! چه آرزو ها!


- تئوری احتمالات Jaynes می خوانم. می چسبد... شروع نشده دارد تمام می شود...


- یک جای کتاب آمده که یک نفر در کنفرانس علوم کامپیوتر دانشگاه پرینستون در سال ۱۹۴۸ این سوال تکراری را از جان فون نویمان می پرسد که:«البته یک ماشین نمی تواند واقعا فکر کند، درست است؟» و فون نویمان هم جوابش را اینطوری می دهد


You insist that there is something a machine cannot do. If you will tell me precisely what it is that a machine cannot do, then I can always make a machine which will do just that!


با دیوانه ها بحث نکنید. اعصابشان خراب است!


امضاء: خزنده ی محتمل