-
روز 402: خزنده ی آزمایشگاهی
یکشنبه 27 دی 1394 02:04
1: - تصور کن صبح بلند می شی و فقط خودتی و خودت. یه موقعیت post apocalyptic... خب سوال اول. اگه فقط بتونی یک نفر رو کنار خودت داشته باشی، کی رو انتخاب می کنی؟ - اوم... هیچ کسو. - نه خب اگه خجالت می کشی فقط نسبتش رو بگو. دوستت، فامیل یا عضو خانواده... - خجالت چیه؟! کس خاصی رو انتخاب نمی کنم . . . - خب سوال چهارم... اگه...
-
تعارف 92: Amores Perros
جمعه 25 دی 1394 21:22
You and your plans... You know what my grandmother used to say? If you want to make God laugh... tell him your plans اضافه: Amores Perros theme
-
روز 401: سوییچ آف
پنجشنبه 24 دی 1394 15:32
خوشبختانه قبل از این وضعیت فاجعه باری که اطرافم رخ داده امتحانات تمام شد. هنوز همه چیز اول راه است ولی فرصت این را دارم که یکی دو روز از صفحه ی روزگار محو بشوم... بدترین خصوصیت اخلاقی ام این است که نمی توانم حرف مشکلاتم را با بقیه بزنم. این یک موردی که اتفاق افتاده است هم خودش به خودی خود غیر قابل بیان هست. برای همین...
-
روز 400: یک توصیه
سهشنبه 22 دی 1394 10:10
اگر هر از چندگاهی دعوا می کنید، اگر تنتان می خارد برای داد و بیداد کردن، اگر به هیچ وجه از مواضع خودتان کنار نمی آیید، مهم نیست در چه زمینه ای، در زمینه ی جرز لای دیوار گرفته تا انرژی هسته ای حق مسلم ماست، اگر کلا روزتان شب نمی شود مگر اینکه جر و بحث کنید، پس حتما پیش می آید که این جر و بحث و دعوا و بگو مگو ها توی یک...
-
روز 399: زندگی روی دور تند
یکشنبه 20 دی 1394 11:31
هست زمانی که یک نگاهی به خودم می کنم، یک نگاه به دور و برم، بعد ۲ روز می آیم عقب، دو روز هم می روم جلو، یک مستطیل بزرگ با طول ۴ روز و عرض ۱۰ کیلومتر می کشم روی نقشه ی زندگی ام، و می بینم حتی یک اتفاق قابل توجه هم توی این مستطیل وجود ندارد. نه یک اتفاق نه شانس نه حادثه نه هیجان... بعد حرصم می گیرد می آیم اینجا بنشینم...
-
روز 398: به نام علم
پنجشنبه 17 دی 1394 18:29
خوشحالم، ذوق زده ام، سراسر انرژی ام، بالا و پایین می پرم! همه چیز آماده هست. همه چیز... این ۲ سال بارها این حس را تجربه کرده ام، حس حرکت به سمت هدف، حس پرواز... و امروز قوی تر از هر روز دیگر تجربه اش کردم بخاطر همین یک وبسایت . بیش از ۲۰۰ کتاب و مقاله. میانگین ۵۰ صفحه... ۱۰ هزار صفحه. ۱۰ هزار صفحه ایده ی ناب، آجر برای...
-
روز 397: به یاد یکی از همان روزها
یکشنبه 13 دی 1394 23:52
آخرین باری که اینطور رگباری، بدون اینکه خودم بخواهم، آمدم توی صفحه ی مدیریت وبلاگ و همه اش احساس کردم باید یک چیزی بنویسم را یادم نمی آید. فکر کنم اصلا برمیگردد به دوران پیش از زلزله ی ۸ ریشتری بلاگفا و مهاجرت عظیم بلاگر های آواره به بلاگ اسکای و بلاگ دات آی آر. راستش یادم نمی آمد اصلا آن زمان ها چه احساسی داشتم که...
-
روز 396: خبری بود به ما هم بگویید!
یکشنبه 13 دی 1394 23:21
روز ۷ دی دقیقا چه خبر بوده؟! فکر کنم اردوی درسی بوده. دبستانی ها را آورده بودند وبلاگ من بازدید. امضاء: خزنده ی مشکوک
-
روز 395: اثر پروانه ای
یکشنبه 13 دی 1394 19:07
- امتحان اول را دادیم. بماند که استاد درس نیم ساعت دیر کرد و ما پشت در بسته ی کلاس منتظر بودیم. بعدش هم همه گوشی شان را در آوردند و تقلب را آتش کردند، بماند که هر 10 ثانیه یک بار یک "خزنده" می شنیدم به این معنی که: سریعتر بنویس! در کل امتحان اول ارشد خوب بود. همه شان را نوشتم، منهای یک سوتی مسخره، از آن سوتی...
-
روز 394: گیونز یا هاوس-هولدر... مساله این است
شنبه 12 دی 1394 00:27
گرادیان یک میدان برداری که ماتریس می شود، و مشتق دومش، تانسور مرتبه ی 3، و تابع محدب و علامت ماتریس. با روش تکرار ژاکوبی که O آن از مرتبه ی N^3 است. بعلاوه ی تجزیه ی QR ماتریس ها که به درد محاسبه ی دترمینان می خورد ولی باید از ماتریس هاوس هولدر استفاده کرد که برایش باید صدتا سخت تر از دترمینان را حساب کنی. رانگ کوتای...
-
روز 393: ولی این یک چیز دیگر است!
جمعه 11 دی 1394 00:44
جناب دوست به طور کل اهل شبکه های اجتماعی و گفتگو از راه دور نیست. و هیچ دلش نمی خواهد عکس هایش به جایش حرف بزنند، یا توییت ها به جایش حالش را بگویند، یا وال پست ها به جایش وراجی کنند. آنطور که من می دانم جناب دوست درست مثل من از شعر فارسی خوشش نمی آید. البته ادبیات را شدید پایه هست. مخصوصا مارکز و کونراد و سی کلارک و...
-
روز 392: هیتمن و دوستان
چهارشنبه 9 دی 1394 00:54
- بله... موفقیت تو، مثل موفقیت همه ی دوستانم برایم انقدر مهم هست. موفقیتت و آرامشت و حس غروری که درونت بیدار بشود! آنقدر مهم که هر طوری شده بتوانیم این انگیزه را درونت بیدار نگه داریم! موفق باش. تا آخر خط مثل یک نابغه جلو برو. مثل یک آدمی که کارگردان های هالیوودی دلشان می رود برای اینکه فیلم زندگینامه اش را بسازند!...
-
روز 391: دو هزار و سیصد تومان + یک کارت متروی بدون شارژ
دوشنبه 7 دی 1394 02:31
خیلی بد است که بعد از ۲-۳ سالی که دستت توی جیب خودت بوده، یکدفعه در تمام کارهای عالم به رویت بسته بشود... و نه از این جهت بد که جیبت خالی بماند، چون با روزی هزار تومن هم می توان رفت دانشگاه و درس خواند و برگشت. بد از این جهت که احساس بی جربزگی دست می دهد به آدم! و مهمتر اینکه باید تا یک سال دیگر هرچقدر که می توانم پس...
-
تعارف 91: Mad libs
یکشنبه 6 دی 1394 03:51
madlibs یک بازی خارجکی هست که تا آنجایی که می دانم ما اینجا نداریم اش ولی خب آنها باحال اند و دارند اش. این بازی که یک word game به حساب می آید نیاز به حداقل 2 تا بازیکن دارد. هر چه هم بازیکن های بیشتری داشته باشد، خنده اش بیشتر است صرفا. وگرنه خود بازی زیاد فرقی ندارد. یک نفر یک داستان می نویسد و کلمه هایی را جای...
-
روز 390: دانشجوی نمره محور خاک بر سر که می گویند منم
یکشنبه 6 دی 1394 01:48
ترم اول تمام شد. به عبارتی، چهار پنج روز پیش تمام شد. همان روزی که یکی مانده به آخرین تمرین درس navigation را هم انجام دادیم با گرفتن 4-5 تا داده ی خوب و قابل اطمینان پشت سر هم از سنسور IMU ، شروع کردیم با هم رقص تانگو رفتن، که البته با گیر کردن پای من به سیم لپ تاپ و سقوط یکسری چیز از روی میز، پایان چندان جذابی...
-
روز 389: نیمه ی دوم همیشه نیمه ی مربیان بوده
چهارشنبه 2 دی 1394 13:17
اینی که می خواهم بگویم، نه که "من اصلا کم نیاورده ام" ها. فقط خیلی واضح و مبرهن است که من وقتی از زاویه دید خودم به زندگی نگاه می کنم، پروسه هایی را توصیف می کنم که خودم هنوز در حال انجامشان هستم، نه آنهایی که وسط راه رها کردم... با این مقدمه، در میان همان هایی که هنوز رها نکرده ام، خیلی ها هستند که از...
-
روز 388: یلدای شما، کریسمس آنها و زندگی ما
دوشنبه 30 آذر 1394 16:38
کاملا بی مقدمه: مراسم جمعی این چنینی مال پر کردن خلاء شکست ها و بی معنایی های زندگی مان هست... این جمله به این معنا نیست که مراسم جمعی این چنینی همه بی فایده و زشت هستند. نه! اتفاقا فوق العاده خوشگل و با فایده هستند. فایده اش را هم همین بالا گفتم. تمام اینها فرصت هایی هستند برای اینکه فراموش کنیم چقدر بازنده ایم....
-
روز 387: لوگومندی
جمعه 27 آذر 1394 19:41
به لطف جناب Manicman که زحمت کامپیوتری کردن طرحم به گردنش بود، همانطور که در سمت چپ تصویر مشاهده می کنید، بنده صاحب یک لوگوی مسخره ی باحال شدم. این لوگو به یاد وزیر ارتباطات دومین پادشاه خزندگان، "آرتور لاگ" طراحی شده که اولین وبسایت شخصی برای اطلاع رسانی و روزنویسی را طراحی کرد. بعدا این وبسایت به نام...
-
تعارف 90: تولدت مبارک لودویگ
جمعه 27 آذر 1394 17:26
- چطور است که مخترع تلویزیون، تلفن، موبایل، ماشین و ... را می شناسیم. ولی مخترع قرمه سبزی و پیتزا و فسنجان و اینها را نمی شناسیم؟ مثلا چه کسی می داند مخترع شیرموز چه کسی بوده؟ اصلا یک لحظه به شیرموز دقت کنید. چرا یک نفر باید شیر را با یک میوه مخلوط کند؟ واقعا جسارت می خواهد. من از همینجا به مخترع شیرموز سلام و درود می...
-
روز 386: Let's roam
پنجشنبه 26 آذر 1394 18:46
گام برداشتن، راه رفتن... شاید برای رسیدن، شاید هم صرفا برای رفتن، همانطور که ما اسمش را می گذاریم پیاده روی، یا گز کردن خیابان ها،، ولچرخی، خیابان گردی... راه رفتن بخشی از زندگی ما دوپایان هست که به پس زمینه رانده شده. چون کم پیدا می شوند آدمهایی که راه رفتن را برای خودش بخواهند! من یکی از آنها هستم و به شما اطمینان...
-
روز 385: قانون پایستگی کشتار
سهشنبه 24 آذر 1394 03:53
کرانه باختری، غزه، سوریه، لبنان، سودان، چین، عراق، افغانستان، اوکراین، بمب گذاری های لندن و پاریس، نیجریه... و اینها فقط اخباری هستند که به گوش می رسند، از لا به لای هزار تای دیگر که به هر دلیلی آن وسط ها گم می شوند. و هنوز منتظر جوابم. آیا تازگی ها "نکشتن" انقدر غیر ممکن شده است؟! احتمالا باید دیگر عادت...
-
روز 384: آش بیشتر و زن بلوند
سهشنبه 24 آذر 1394 03:07
امشب بعد از مدتها گفتگوی جذاب و تازه ای با یک نفر داشتم. اینکه چطور سر و کله اش پیدا شد و اینکه راجع به چه چیزهایی حرف زدیم بماند. ولی وسط حرفهای سه نفره مان بود که بحث بر سر این پیش آمد که تغییر می کنیم که چه چیزی بدست بیاوریم... می رویم تا به کجا برسیم. نمی رویم تا چه چیزی را نگه داریم. انقلاب می کنیم تا کجا برویم....
-
روز 383: در باب تربیت انسان
پنجشنبه 19 آذر 1394 20:48
ظاهر قضیه این بود که همه چیز از انیگما و جنگ جهانی شروع شد. ولی در اصل معلوم نیست آلن تورینگ ایده ی ساخت یک ماشین محاسبه گر را از مغز انسان الهام گرفت یا خیلی تصادفی بعد ها معلوم شد که مغز ما هم انگار (به قول معروف) یک ماشین محاسبه گر الکتروشیمیایی هست. حالا فلاسفه ی ذهن و محققان علوم کامپیوتر نسبت به باقی...
-
روز 382: Telechess
پنجشنبه 19 آذر 1394 01:49
اگر شطرنج دوست داری که هیچ... اگر دوست نداری، فرض کن شطرنج دوست داشته باشی. بعد حوصله ی بازی با کامپیوتر هم نداشته باشی. مخصوصا اینکه اصلا عادت داشته باشی دستت فقط به مهره برود. بعد هیچ کسی دور و برت شطرنج دوست نداشته باشد غیر از یک نفر که او را هم ماهی یکی دوبار ببینی، آن هم برای نهایتا یک ساعت. امشب یکی از دوستان را...
-
روز 381: مه
چهارشنبه 18 آذر 1394 02:45
امروز روز خاکستری ای بود. صبح که بیدار شدم انگار یک پلاستیک کشیده بودند روی سرم. سینه ام سنگین شده بود و همه جا را کج و معوج می دیدم. بیرون را هم نگاه کردم سایه روشن مسخره ی خورشید از پشت گرد و غبار همیشگی شهر را هم روی درخت خشک های باغچه ی پایین پنجره دیدم. ماشین های لخ لخ کنان اتوبان را هم آنور تر دیدم که حوصل ی بوق...
-
روز 380: نوسازی به بهانه ی زنگ تفریح
دوشنبه 16 آذر 1394 12:56
یعنی مثلا من هم یک زنگ تفریحی دارم برای خودم! همین تعمیرگاه بردن گیتار را می گویم. دیشب رفتم سر بزنم بهش و اوشون به من گفتند که آخر هفته درست می شود. یا مثلا همین که همینجوری هوس کردم توی لوگو سازی بازی ManicMan شرکت کنم. حالا یکی نیست بگوید بابایت لوگو می زده یا مامانت. ولی خب پر رو بازی یعنی همین دیگر... شما هم یک...
-
تعارف 89: Pink Panther theme- HenryMancini
شنبه 14 آذر 1394 00:45
موسیقی اش انصافا فوق العاده ست! درست مثل خود کارتون پلنگ صورتی... هیچ وقت انقدر از نزدیک گوشش نکرده بودم! Pink Panther theme- HenryMancini
-
روز 379: برخیز ای لازاروس
چهارشنبه 11 آذر 1394 23:29
فردا گیتارم را می خواهم بسپارم به دست یک جیزِز تا دوباره زنده اش کند. فردا نام گیتارم را لازاروس خواهم گذاشت... امشب شب نشینی بود و پسرعمه ی ۱۳-۱۴ ساله ام هم آمده بود. همانی که تنبک و سه تار هم بلد است. ولی با خودش هارمونیکا آورده بود و نشست برایمان dark eyes زد و لاو تم گادفادر. من هم یکهو به اندازه ی ۲۰ تن دلتنگی...
-
روز 378: تو حواست به بمب باشد، من به چرخش زانوی پای تکیه گاه
سهشنبه 10 آذر 1394 23:51
از زمانی که ماشین های قلچماق یگان ویژه و امنیتی و اینها دم در ایستگاه های مترو نگه می دارند،کلا مکالمه ی افراد دور و بر شده تهدید داعش و وقایع پاریس. از زمانی هم که برایشان تعریف کردم ساعت ۱۰ شب دو تا مرد مشکوک را که چادر گل گلی سرشان کرده بودند و سریع از چهارراه ولیعصر رد شدند دیدم،می زنند توی سرم که: خاک بر سرت. اگه...
-
روز 377: خشم اژدها
شنبه 7 آذر 1394 19:34
هر جوری حساب کردم دیدم یکبار برای همیشه باید جسارتی که بوی حماقت می دهد را تجربه کنم. راستش اگر اعصابم بخاطر امروز و فردا کردن خورد نبوداین کار را نمی کردم. ولی همه چیز دست به دست هم داد تا امروز به مسئول آزمایشگاه یعنی همان دانشجوی ارشدی که خوشی زده زیر دلش اس ام اس بدهم: - سلام. خسته نباشید. من جلسه ی امروز دکتر...