بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 276: مردی که با دوستانش می خندد

اگر کار به فلسفه بافی و تئوری پردازی بکشد، من اولین کسی هستم که موافقتم را با مدل "انسان تنها" اعلام می کنم. خب شاید این مدل، مدل درستی است، شاید من عقده ی تنهایی ام را دارم، شاید اصلا یک بیماری روانی دارم از جنس جامعه گریزی... نمی دانم. ولی این را می دانم که این مدل را فقط در عالم فلسفه بافی و تئوری پردازی حمایت می کنم. در عمل چهار فروند انسان به عنوان "دوست خوب" دارم که تعادل فکری و ذهنی ام را با آنها بدست می آورم.


اگرچه همیشه به من غر می زنند که "ماهی دوبار ملاقات برای یه دوستی کمه" و من بعضی وقتها ناخودآگاه سعی می کنم ازشان دور باشم. اما اعتراف می کنم که بدون آنها یک چیز بزرگ در زندگی ام کم دارم. دو تا از این عجایب، شریک زندگی ِ هم هستند و یکی از باحال ترین زوج های ممکن را تشکیل داده اند! بودن آنها با هم یکی از اشتباهات بزرگ من در پیش بینی آینده است. من همیشه فکر می کردم این "شراکت در لحظات هم" مثل بسیاری از شراکتهای دیگر که بر پایه ی احساس مطلق بنا شده، بی برو برگرد شکست می خورد. راجع به چند مورد قبلی حق با من بود ولی این یکی نه. بابت این آینده ای که برخلاف پیش بینی ام هم رقم خورد بی نهایت خوشحالم. چون حالا آن دو نفر را به عنوان دوستهای فوق العاده کنار خودم دارم.


امشب با زور کتک من را ساعت 8 از کارگاه دانشگاه بیرون کشیدند تا یک ساعتی را با هم بگذرانیم. بعدش هم به من گفتند با ماشین من را می رسانند خانه تا بتوانیم نیم ساعتی بیشتر با هم گپ بزنیم. بعدش هم به من گفتند که این یک ماه نمی خواستند مزاحمم بشوند ولی دوست داشتند من را ببینند. و من ته سیگارم را زیر کفشم له می کردم و چیزی نمی گفتم. احساس می کردم این نوع از احساس را باید دوست داشته باشم و قدر دان آن باشم نه از آن فرار کنم. لحظات پر از خنده و بحث هایمان در باره ی رشته ی تحصیلی من و خاطرات آنها و ارباب حلقه ها و منچستر یونایتد، و آینده مان و تمام برنامه هایی که داریم، همان چیزی است که هر از چندگاهی به آنها احتیاج دارم و دیگران هم همین طور. یاد یک ماه پیش افتادم که بی هوا بهشان گفتم یک ماهی این دور و بر ها آفتابی نمی شوم و بعدا خبرشان می کنم که همدیگر را ببینیم؛ و پیش خودم فکر کردم پرهیز متعصبانه ام از پدیده ی احساس، کم کم دارد رنگ نامردی به خودش می گیرد. امشب به چند سال بعد فکر کردم که شاید حسرت این روزها را بخورم. من این چهار نفر را نمی توانم از زندگی ام حذف کنم. هر چقدر هم بخواهم مثل مار ها، تنهایی بخزم توی لانه ی تاریک و نمناک.


امضاء: خزنده ی نارفیق

نظرات 8 + ارسال نظر
منیره سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 12:52

اذیت؟؟!!!!
عکس بده جنازه بگیر :D

حالا فعلا بنده خدا روزه س. آپاندیسم نداره حتی. حالا بعد ماه رمضون با هم یه کاریش می کنیم

آویشن سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 01:59

داشتن دوستای خوب غنیمته.من که خودم خوشحالم از داشتن دوستای صمیمی چون بودن و حرفرزدن باهاشون زندگیم و جذابتر کرده

دقیقا. چون داشتن دوستای بد عذاب آخرته!

منیره دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 13:53

میخواستم بگم بی احساسی که چیزی نگفتی ولی بهم ثابت کردی که بی احساس نیستی...همیشه بخندی و از کنار دوستانت بودن لذت ببری.

یکیشون هست نمی دونم اولیه دومیه سومیه چهارمیه کدومشه، خیلی اذیت می کنه. چیکارش کنم؟ حالا اسمشو نمی گم غیبت می شه

یوسف یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 13:57 http://singinginthewind.blogsky.com/

فک کنم خزنده بدجور داره درس میخونه ببخشید داره خر خونی میکنه تا آخر هفته فک کنم، کتاب آمار مود گریبل تموم بشه با این وضع

والا در کمال خر کیفی این صفت خرخونی رو از شما میپذیرم :)) ولی متاسفانه فعلا اون کتاب رو شروع نکردم هنوز. یه کاری رو فورس ماژور باید تا پنج تیر تموم کنم، اون وقت، وقت جویدن آقای کتاب آماره!!

عصیانگر یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 13:07 http://www.gooshe.blogsky.com

این همان دردیست که سال ها میکشم .. .

حل نشدنی به نظر میاد. باید ما بیشتر کنترل زندگی رو دستمون داشته باشیم انگار

جانی یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 11:30 http://john-f.blogsky.com/

خزنده جان.

این پستت فوق العاده بود و بسیار دوستش داشتم. منم گاهی جامعه گریزی خونم زیاد میشه. کلن هم آدم بجوش و اینهایی نیستم و دوستای بسیار صمیمی ام هم تعدادشون کمه واقعن. و از بد روزگار مهمترینشون هم از ایران رفته.
با این حال به وضوح توی این سی و چند سال برام تجربه شده که اگر اون تایم تنهاییه توی لونه رو زیادی کش بدم، به طور کاملن واقعی به سلامت روحیم دارم ضربه میزنم. برا همین هروقت اینجوری میشم، تایم تعیین میکنم. مثلن میگم سه روز میرم تو لونه. روز چهارم قطعن باید بیام بیرون و با یه نفر یه ارتباط دوستانه ای برقرار کنم.

این الاکلنگ تنهایی و ارتباط اجتماعی بعضی وقتا معضلی میشه. باید هر روز کنترلش کرد وگرنه بد میزنه زمین زندگی آدم رو
و در مورد اون دوستت هم فکر میکنم بتونم تصور کنم چقدر بده این شرایط... ایشالا که شما بری اونجا، چون اوشون چرا بخواد برگرده اینجا؟!

مگهان یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 10:34 http://meghan.blogsky.com

این چهار نفر را حذف نکن.
با حذف کردنشان ناخودآگاه اضافی هایی وارد زندگیت می شوند که پشیمانت کنند از حذف کردن آن دیگری ها !

+ مردی که می خندد :) حس خوب

نه... الان دیگه میدونم نباید حذف کنم

+ بعضی وقتا آی میخندیما :)) در حدی که بعدش افسرده میشم

نیمه سیب سقراطی یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 02:27 http://1ta414.blog.ir

تنهایی خوبه، به شرطی که گاهی با دوستی در موردش گپ بزنیم...

+ سیگار؟! شما؟! نه ه ه ه... :/

آره اتفاقا این صحبت کردن راجع به تنهایی خیلی جالبه! خیلی هامون هم داریم. هر وقت کسی راجع به تنهاییش با من حرف میزنه با خودم میگم پس لابد من یه فرقی براش دارم با بقیه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد