بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 568

دو ماه قبل بود که اطلاع دادند برای جلسه ی نوشتن پروپوزال  پروژه ای که موسسه میخواهد برایش اقدام کند. یکی از کمپانی های همکار آگهی را دیده بود و به موسسه ی ما خبر داده بود، چون که "شما فلان نرم افزار را دارید و به موضوع این پروژه می خورد". آن نرم افزار کذایی هم یکی از فرزندان عقلی من بود. خلاصه نتیجه این شد که من بخش تکنیکال پروپوزال را بنویسم... کارگروهی چیزی شبیه بند بازی در پذیرش مسئولیت هست؛ برنامه ها هیچ وقت طبق توافقات اولیه انجام نمی شود، و از جایی به بعد کارسپاری ها لحظه ای اتفاق می افتد، اگر مثلا جلوی چشم مدیر پروژه باشی، یک بخشی هم به تو می دهند انجام بدهی. اگر به تمام درخواست ها پاسخ مثبت بدهی چند ساعت بعد زیر خروار کار انجام نشده دفن می شوی، اگر هم حق به جانب دست به سینه بزنی که "من همانی که اول گفتی را انجام میدهم" دیگر جدی نمی گیرندت. من این درس را همانجا گرفتم، البته بعد از اینکه از زیر خروارها کار بیرون آمدم، چون خیلی خوش نداشتم جدی ام نگیرند. دو هفته ی قبل این داستان در یک پروپوزال ناگهانی دیگر تکرار شد. در دفاع از بروکراسی و برنامه ریزی بلند مدت موسسه بگویم که این اقدام های دقیقه ی آخر یکجورهایی استثنا هست. که از بخت بلند، فعلا هر دو دفعه دامن من را گرفته. تجربه ی قبلی نجاتم داد، نشان به این نشان که حداقل مجبور نشدم یک هفته شب زنده داری کنم. یک کمی رئیس بازی در آوردم و تازه وارد ها و دانشجوهای فوق لیسانس را به کار گرفتم. البته گوشه چشمی به حقوق بشر هم داشتم. خوشبختانه کسی ناراضی نبود، جز خودم که از این کارها خوشم نمی آید. زحمت های اضافه، نیمچه مرخصی پیش از موعد هم هدیه داد. توی خلاء پیش آمده بعد از ارسال پروپوزال و ده روز دیگر، قهوه ام را میریزم، روی صندلی چهارزانو می نشینم، یکی از ماشین های اسباب بازی را زیر انگشت جلو و عقب می کنم و در آرامش مقاله هایم را میخوانم.


هفته ی قبل برف همه مان را غافلگیر کرد. حتی مسئول های شهری را، برای همین یک روز تمام، رفت و آمد مختل شده بود. همه استرس و خشم گرفته بودند که این چه وضعیست، من می گفتم حرص نخورند، پیش می آید. بروند خدایشان را شکر کنند. منتظر شدیم تا هوا گرمتر شد و یخ خیابان هم آب شد. حالا هوا باز سردتر شده، از ترسشان هرچه سنگریزه هست خالی کرده اند توی خیابان و من به خانه که میرسم باید نیم ساعتی بنشینم مثل ایام قدیم برنج پاک کردن، سنگریزه در بیاورم از کف کفش. بنده خداها می ترسند دفعه ی بعد رای نیاورند. اگر خیالشان راحت بود انقدر سنگ نمیریختند زیر کفش بیچاره ی من. جدا از سنگریزه ها، شهر روز به روز رنگ بیشتری عوض می کند؛ غرفه های غذا و نوشیدنی به پا شده اند. تزئینات را برپا کرده اند. هرسال این موقع ها بوی شاه بلوط کبابی و زنجبیل توی کوچه ها می پیچد. دوست و همکار هم یک کنج میدان تجمع می کنند و می نوشند و قهقهه می زنند. برق چراغانی های اگزجره و ترکیب قرمز-سبز غلیظ غرفه ها روی پس زمینه ی تاریک آسمان بیشتر بیرون می زند، وقتی هم که مرکز شهر را ترک می کنی، به همان اندازه سیاهی بی جان شب را بیشتر به چشمت می آورد؛ این تضاد اما همیشه برای من آرامش به همراه داشته، از همان روزهای دانشگاه و میدان ولیعصر که تا چند ساعت بعد از آخرین کلاس منتظر غروب میماندم تا چند صد قدم تا مترو را در تاریکی طی کنم. اینطوری می شود همه ی هیاهو و حضور را قبل از رسیدن به خانه هضم کرد.

نظرات 1 + ارسال نظر
میله بدون پرچم سه‌شنبه 21 آذر 1402 ساعت 18:26

سلام
واقعاً برنامه‌ها هیچوقت طبق توافقات اولیه انجام نمی‌شود؟! اینجاست که باید به سبک آن امام جمعه باران بگویم: «آلمان تو هم!؟»
اینجا هم نماینده‌ها خیلی استرس رای آوردن برای دفعه بعد را دارند واقعاً دارندها شوخی نمی‌کنم... کافیست شورای نگهبان یا دربان بیت بهشان اخم بکند بنده‌خداها سکته می‌کنند

واقعا کار در محیط های متفاوت، عزت ملی آدم رو تقویت می کنه، دیگه نمیگیم فقط ما ایرانیها اینجوری هستیم. خارجیها فقط زرنگن اسم های باکلاس میذارن روش، مثلا مدیریت agile. ولی جدا از شوخی، اگر خدا میومد پایین بهم میگفت"چون بچه ی خوبی بودی بهت اجازه میدم فقط یک خصوصیت آلمانیها رو ببری کشور خودت"، بدون ذره ای فکر وقت شناس بودن رو انتخاب میکردم. همین وقت شناسی، و از زیر کار در نرفتن، اون بی برنامگی ها رو جبران میکنه.

نماینده هاشون کارنابلدن بیچاره ها. همه ش درگیر دموکراسی و این مسخره بازیها. بهشون میگم از مردم نترس، از خدای مردم بترس! همین که بهت نظر کنن تایید صلاحیت بشی بارت رو بستی. دیگه چرا نگران خلق اللهی؟ گوش نمیدن که. از تجربیات من استفاده نمیکنن. خدا همه رو به راه راست هدایت کنه.

البته دربان بیت رو شما لطف کردی، گربه ی دربان بیت هم اخم کنه کافیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد