بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز ۵۵۳: raise factor

این هفته بعد از روزها کلنجار رفتن با دانشگاه برای گرفتن نامه ی وضعیت تحصیلی، سری به کنسولگری ایران در مونیخ زدم برای درخواست تمدید پاسپورت. قرار بود مدارک را ارسال کنند وزارت علوم و بعد از تایید، پروسه ی تمدید پاسپورت شروع بشود. نگران بودیم که به چند هفته ای منتظر تاییدیه باشیم، اما صبح روز بعدش ساعت ۸ صبح ایمیلی دریافت کردم از سامانه با متن «درخواست شما تایید قرار گرفت...»، کلمه ی «مورد»ش هم جا افتاده بود. خلاصه حیران از این سرعت عمل تماس گرفتیم با کنسولگری، و تایید کردند که پروسه با موفقیت تمام شده و باید بروم برای تمدید پاسپورت...


ساختمان کنسولگری یک ساختمان ویلایی دو طبقه است در یک خیابان آرام و ساکت کنار رودخانه ی ایزار، توی محدوده ای که اکثر سفارتخانه ها قرار گرفته اند. داخل ساختمان، یک نمای یکنواخت سرامیکی خاکستری رنگ است، درست مثل ساختمان های پلیس +۱۰ تهران، و انتهای سالن ۴ تا باجه فشرده شده در فرورفتگی دیوار، با شیشه از هم جدا شده اند. برای اتاق با آن مساحت، ۲۰ نفر آدم کمی زیادی بود. چند نفری توی حیاط منتظر بودند. طبق معمول اداره جات ایرانی یک شماره گرفتم و رفتم کنار پنجره ی نیمه باز ایستادم. بعد از زن و مردی که کیلومترها از شهر دیگر آمده بودند برای گرفتن شناسنامه ی ایرانی برای نوزادشان و حالا فهمیده بودند یکی از مدارک را با خودشان نیاورده اند و به مامور سفارت التماس میکردند کارشان را راه بیاندازد، و پیرمردی که با لحن نقال های شاهنامه حرف از شناسنامه ی شیر و خورشیدش میزد که باید تمدید بشود تا کارت ملی اش را بگیرد، و دختر جوانی که آمده بود وکالت بدهد به خانواده اش در تهران تا برایش نوبت حج اش را بفروشند، و خانم آلمانی ای که ۱۰ دقیقه ای آرام روی صندلی نشسته بود اما رفتار بقیه را میدید که بدون صف میرفتند جلو و لا به لای صحبت بقیه سعی میکردند صدایشان را به گوش مامور برسانند و چند دقیقه بعد او هم به تبعیت از بقیه از بین دست و پاها میرفت جلو تا مشکلش را مطرح کند، و بعد از یکی دو نفر دیگر، نوبت به من رسید. فارغ از ساختمان و پرچم و نقش های روی دیوار و آدمهای توی صف، ماموران سفارت در مقایسه با کارمندان اداری ایرانی به طرز غیرباوری آرام و مهربان بودند. کار من هم ۵ دقیقه ای تمام شد. به من اطمینان داد که مشکلی برای بررسی وزارت علوم نیست، و حتی پیشنهاد داد برای اینکه نخواهم دوباره به آنجا سر بزنم، همان موقع درخواست تمدید پاسپورتم را هم ثبت کنم... با در نظر گرفتن نامه تاییدیه ی امروز صبح، خوشبختانه این کار اداری هم به خوبی و خوشی تمام شد. میماند نوبت اداره KVR مونیخ برای تمدید اقامت، و بعد پر کردن نامه مالیات، و پیگیری هزینه اینترنت، و گرفتن مهر خروج، و تکمیل ثبت نام دکترا، و ... و کاغذ بازی هایی که هرگز تمام نخواهند شد.


سوپروایزر با موسسه به مشکلاتی خورده بود. توضیحش هم مفصل و طولانیست هم مطمئن نیستم کار درستی باشد. ولی در کل ماجرا از این قرار بود که سبک کاری گروه ما، گروهی که بیشتر دنبال حل مساله زیر دست پزشکان و در بیمارستان هاست تا نوآوری های بیوانفورماتیکی single cell و این حرفها، با سبک کاری موسسه چندان همخوانی نداشت. حالا گویی ماجرا به خوبی و خوشی به پایان رسیده. سوپروایزر به سیاست بازی طرف مقابل پاسخ داده و کمی قدرتنمایی کرده، و حالا جای پای محکم تری دارد. ماجرا از شک و تردید برای ماندن به موسسه حالا رسیده به برنامه ریزی برای چندسال آینده. چند روز پیش میگفت میخواهد اسکلت اصلی گروهش را حفظ کند، و برای این کار تا ۵-۶ سال دیگر گرنت برای خرج کردن دارد، و امروز به طور غیر رسمی به من پیشنهاد یک قرارداد ۵ ساله داد که ۲ سال post doc علاوه بر دکترا را پوشش میدهد. میگفت اگر زمانی هم از این موسسه برود، من را راضی به همراه شدن با او میکند و احتمالا تیمش را توی ریسرچ سنتر دیگری برپا میکند، جایی که شاید ارتباط نزدیک تری با صنعت دارد، در هر حال و هر کجا که برویم، با این قرارداد یکجورهایی من پذیرفته ام که حداقل برای ۲ سال ورای دوره ی معمول دکترا در آکادمی بمانم...  این روزها خیلی به آینده ی کاری ام فکر میکنم. اگر حق انتخاب با من باشد، کاری را انتخاب میکنم که ۸ صبح شروع بشود و ۴ صبح تمام. و هیچ چالش و مساله ای از آن را توی مغزم با خودم به خانه نیاورم، و هیچ ددلاینی مرا آخر هفته درگیر خودش نکند، جایی که نخواهم ۲ سال به یک مساله فکر کنم، و جایی که کمتر از این دوران چالش حل مساله داشته باشم. من همیشه و هرجا خودم را عاشق حل مساله معرفی می کردم. هنوز هم به این باور دارم، ولی ماندن روی یک مساله در یک زمینه، خسته ام می کند. تا جایی که توانسته ام سعی کردم ریسرچ دکترا را بشکنم به چند مساله ی کوچکتر تا ایجاد تنوع بشود، ولی نمیدانم محیط آکادمیک چقدر پتانسیل تنوع را دارد. نمی دانم چقدر میتوان مزایای مالی در صنعت کار کردن را فدای محیط آشنای آکادمیک کرد.