بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 571

یکی دو روز آخر تعطیلات گفتم ایمیل و مسنجر کارم را چک کنم تا موتورم گرم بشود برای شروع دوباره. یک کمی هراس داشتم، نکند که یکهو پیغام های هولناک و وحشت زده ی همکاران که این را چه کنیم و آن را چه کنیم بریزد توی دامنم. بعد از تغییرات سال قبل موسسه، منتظریم که یک آقا بالاسر، یا خانم بالاسر بیاید به عنوان پست دکترا تیممان را بگیرد به دست. بعد از گذر یک ماه ژانت، سوپروایزر جدید، آدم به درد بخوری پیدا نکرده، و برای همین هم من را سانتی متر به سانتی متر دارد هل میدهد توی این موقعیت. من هم مشکلی با پیشرفت ندارم. این ارتقا خودش یک پیروزی بزرگ هم محسوب می شود که دلمم هم بخواهد. منتها مشکل اینجاست که ارتقای غیر رسمی نتیجه اش می شود آش نخورده و دهن سوخته. من باب مثال، من همچنان مثل یک ریسرچر باید مقاله ام را بنویسم و کارهای دکترایم را انجام بدهم، مثل یک ریسرچر گزارش پروژه ام را بنویسم و کدم را بزنم، و بعد به عنوان "پست داک" هم مسئولیت این و آن را به عهده بگیرم. و ته ماجرا این بشود که وقتی بعد از مرخصی ایمیلم را باز می کنم بترسم که سقف موسسه را روی سرمان خراب نکرده باشند این چند روزی که نبودم. البته همکارها اینطور هم دست و پا چلفتی نیستند.  کارشان را به روال سابق انجام میدهند و دست بر قضا مسئولیت آنها هم بیشتر شده، فی الواقع یک پست دکترا را با اره تقسیم کرده اند به چهار پنج قسمت و هر کدامشان را انداخته اند بغل یک کداممان. منتها کله اش رسیده به من، و فعلا باید با آن روپایی بزنم تا یک پست داک واقعی پیدا کنیم. زین روی، می نشینم با این و آن گزارش پروژه بنویسم، یک چشمم به outreach و بلاگ پست ها باشد، از آنطرف گزارش سوپروایزر قبل را برای 2023 تکمیل کنم، بعدش هم بروم ساختمان شیشه ای آنطرف خیابان و توی کارگاه استارت آپ های تحت حمایت موسسه شرکت کنم که چند هزار ناقابل گیر دپارتمان مان بیاید.


در این میان هم دریافته ایم که گذر زمان متناسب هست با تعداد دفعاتی که می نشینی یک گوشه به سه کنج سقف زل می زنی و به بدبختی هایت فکر میکنی. مثلا از زمانی که استارت راند آخر را برای مقاله ی آخر و آماده کردن دفاع دکترا زدم دو ماهی بیشتر نمی گذرد، که از آن 20 روزش هم مرخصی بودم. ولی در ذهن، دو سه سالی هست انگار که گیر کرده ام توی این مرحله. این البته به سوال پرسیدن بقیه هم مربوط می شود. مثلا امروز می پرسد چه خبر از دکترا و می گویم مقاله ی آخر را دارم می نویسم. هفته ی بعد می پرسد چه خبر از دکترا و من همچنان دارم همان مقاله را می نویسم، چون نوشتن مقاله توی یک هفته به سرانجام نمیرسد. ولی اثرش این می شود که دو بار یا بیشتر از تو پرسیده اند چه غلطی داری می کنی و تو همچنان همان وضعیت قبل مانده ای. حالا من همچنان دارم مقاله را می نویسم تا بلکه این تکرار بی انتهای groundhog day تمام بشود. شاید همین را بهانه کنم اصلا قید پیشرفت کاری را بزنم. بنشینم برای خودم یک چرخدنده ی بی معنی بشوم توی یک ماشین بزرگ، که بدون هیچ دغدغه ای می چرخد و کسی هم کاری به کارش ندارد. خب تاثیرات مالی اش را هم می گذارد، دارم اما فکر می کنم که شاید ارزید... اینها هذیان های گرم شدن هوا هم شاید باشد. بقیه ی تصمیم گیری بماند برای فردای فارغ التحصیلی.


به پی نوشت، فیلم Dune هم نا امیدم کرد. شاید زیادی امیدوار کرده بودم خودم را وقتی به آهنگساز و کارگردانش پی برده بودم. دیشب چراغها را خاموش کردیم، خوراکی و چای هم آماده بود. ماه بانو به سکانس سوم نرسیده خوابش برد، من هم کم کم دلسرد شدم تا اینکه به نشانه ی اعتراض بیست دقیقه ی آخر فیلم را بگذارم برای فردایش. همان کتابش را میخوانم بهتر هست.

نظرات 3 + ارسال نظر
میله بدون پرچم پنج‌شنبه 19 بهمن 1402 ساعت 14:19

سلام بر خزنده
گمونم روپایی زدن با کله بهتر از چرخدنده موندن باشه

سلام بر میله ی گرامی.

گاهی. گاهی خیر... رونالدینیو احتمالا با شما هم نظر بود.

ریسیو سه‌شنبه 17 بهمن 1402 ساعت 19:19 https://risiog.blogsky.com/

یه ورژن دیگه هم از لینچ داره که مقبول‌تره. اگر از کتاب خوشت اومد، می‌تونی گفت‌وگوی امیر کیانپور و مراد فرهادپور رو هم درباره مجموعه گوش بدی؛ تو Castbox می‌تونی پیداش کنی.

راستش بُرش هایی از فیلم لینچ دیدم ترسیدم برم سمتش. یک خورده کمدی بود حتی. لینچ البته قابل احترام، ولی از خیرش گذشتم. جالبه میگی مقبول تره. شاید سری زدم بهش

ممنون بابت معرفی پادکست. منتها نتونستم پیداش کنم. چند دقیقه ای هم گشتم به انحاء مختلف. احیانا زمانی گذرت دوباره افتاد به اینجا و کامنت رو دیدی، بی زحمت یه لینک هم بذار. با تشکر قبلی

سعید دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 07:57 https://anti-efsha.blogsky.com

سلام. من Dune رو ندیدم، ولی قائداً باید بخش اوّلش رو دیده باشید (چون بخش دوم هنوز بیرون نیامده) جالبه که این فیلم امتیاز خیلی بالایی داره، و در imdb از 10 امتیاز، 8 امتیاز داره؛ اون هم با هفتصد و پنجاه هزار رأی!(البته طبیعیه که خیلیها هم خوششون نیاد و این امتیاز معدّل آرائه) چنین امتیازهایی معمولاً نصیب سریالها میشن و به ندرت برای یک فیلم پیش میاد که امتیاز هشت به بالا بگیره. البته من زیاد با فیلمهای Sci-fi و Adventure حال نمی‌کنم و بعیده که اگر ببینمش خوشم بیاد!

مشکل من بیشتر کیفیت اقتباس و ساخت خود فیلم بود. وگرنه که طرفدار پروپاقرص علمی تخیلی هستم و کتاب Dune هم حداقل تا اینجا که پیش رفتم قطعا توی لیست بهترین هاست برام. کارگردان و آهنگساز هم اثبات شده بودن از قبل، جلوه های ویژه فوق العاده بود. بازیگرها هم همینطور. منتها فیلم یکجورهایی کُلاژ پر از سوراخ و سنبه بود که بدجور توی ذوق میزد. اون همه پتانسیل خوب برای اوج داستان و سکانس های پر هیبت...! ولی نتونسته بود در بیاره دیگه. شاید من چون همین چند روز قبل کتابش رو خوندم، هنوز خیلی توی اون چارچوب مونده بودم و حذفیات کتاب و اقتباس های شل و ول خیلی توی چشمم میزد. شاید هم مقایسه ش کردم با اقتباس های موفق دیگه مثل بلید رانر و ارباب حلقه ها. با این اوصاف امید چندانی به قسمت دومش نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد