بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 300: خشم تابستانی

انقدر گفتیم هوا داغ است، آخر امروز گرداننده ی آسمان ها و زمین کار خودش را کرد. اول یک یک کپه گرد و غبار نازل کرد سرمان،‌جوری که من نشستم کنار مادرم دلداری اش بدهم که آخر الزمان نشده و او می تواند نماز مغرب و عشاءش را هم بخواند. بعدش هم یک باران حسابی گرفت. من هم سریع دویدم زیر باران تا می توانم ذخیره کنم برای حداقل یکی دو ماه دیگر...


+ نتایج آزمایشات با موفقیت بدست آمد و نتیجه تایید شد: من اگر تا قبل از 11:30 بخوابم، اتوماتیک 5 دقیقه به 3 الی 3 و 15 دقیقه بیدار می شوم... به افتخار سیستم عجیب و غریب بدنی ام که نیاز به خواب را با شب نشینی پیوند داد!


پ.ن. باورم نمی شود از کنار پنجره رد بشوم و بوی خاک باران خورده به دماغم بخورد. آن هم وسط تابستان!



امضاء: خزنده ی اتوماتیک  

نظرات 8 + ارسال نظر
فرانچسکا یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 23:33 http://meinthemirror.blogsky.com

خزنده من عاشق بارونم و خواب.
اصلا روایت داریم که اگر این سه چیز نباشد دنیا مختل می شود:
خواب، کتاب، کباب
دیگه نبینم بگی هر کی بخوابه خره هاااااااا

اوه اوه یادم نبود یک خوابالود متعصب اینجا حضور داره! من معذرت می خوام. من اصن خودم برم بخوابم

Bluish چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 21:12 http://bluish.blogsky.com

منم موقعی که داشتم توی ماشین از بارون شدید لذت میبردم هم نمیدونستم خرابی به بار اورده. دیدم آقاهه رفته بود دریچه فاضلابو باز کنه و تا زانو توی آب بود اما خب فکر میکردم عادیه! یا دیدم که از یکی از همین دریچه ها آب فواره وارانه بیرون میزد اما بازم فکر کردم عادیه و لابد مهندسیِ ساختِ اون خیابونا یا سیستم فاضلابو کانالاشون مشکل داشته که تحمل بارونو ندارن!
فرداش به عمق فاجعه پِی بردم!
حیف که همون شب عروسی دعوت بودیم و توی راه تالار بودیم و لباس مهمونی تنم بود وگرنه دوست داشتم از قدم زدن زیر اون بارون هم لذت ببرم د:

والا منم به چشم ندیدم. خبراش رسید به گوشم. وگرنه تا ساعت 12 با خیال راحت لذت می بردیم... هر چند، قیافه الکی نگیرم، با شنیدن خبرا هم ناراحت نشدم، دست من نبود! ولی یه حس نسبتا بدی بهم دست داد از این جنسا که شاید من جای اونا بودم

Bluish چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 16:35 http://bluish.blogsky.com

تا باشه ازین خشمهای تابستانی!

مث اینکه قربانی هم داشته واقعنی! من بعد فرستادن پست تازه فهمیدم چه ماجراهایی ملت داشته ن. خلاصه که در اون لحظه من لذت بردم واقعا. و بابت این لذت الان عذاب وجدان دارم :دی

نیمه سیب سقراطی دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 23:35 http://1ta414.blog.ir/

کی فکرشو میکرد وسط تابستون توی سیل گیر کنیم

تا باشه از این سیلا! از تیغ آفتاب بهتر نیست؟

مهران دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 19:42 http://mehrannajafi.blogsky.com/

ما هم دو روزی اینجا همین حال را داشتیم. باران و باران و هوا تداعی اواخر آذر، و سرد... تا امروز که این سمفونی به پایان رسید.

شما خیلی بیشتر داشتید. در جریان ماجرا هستم!

مگهان دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 12:53

کم خوابی یکی از بزرگترین نعمت های خداست ...
بوی خاک بارون خورده ...اوممم ... بوی تک تک خاطرات منه ! همه ی خاطراتم عطر پس زمینه ش همون خاک نم خورده ست ... صداشم که چیک چیک بارون...

سنت 30-40 سال بره بالاتر، جمله ی اولت برعکس می شه!
خب شما همیشه بارون داشتید شهرتون. مث من که آفتاب لعنتی پس کله م، پس زمینه ی خاطراتمه

آسمان دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 11:57 http://aseman9.blogsky.com

آزمایشِ چى؟؟؟
ما یادمان نرفته کامنتمان را تایید ننمودید خزنده جان؛)

آزمایش اینکه آیا می توانم با 3 الی 4 ساعت خواب، سر و ته خوابیدن رو هم بیارم یا نه!

+ کدام کامنتتان؟! من چیزی پیدا نمی کنم اینجا! لابد ثبت نشده

برنا دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 08:58 http://Www.newday2014.blogsky.com

انگار تو خواب نداری.....
بخواب جوان رعنا.....بخواب.....آقا پلیسه بیداره....نمیذاره کسی اختل کنه

همین خوابیدیم به این روز افتادیم. هر کی بخوابه خر است اصلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد