بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 337: نفر بعد...

یک جوکی هست که من عاشقش هستم. هر کسی این را سر ِ هم کرده نابغه بوده به جان خودش. ماجرا از این قرار هست که:


طرف می ره پیش دکتر می گه: آقای دکتر... نمی دونم چرا هیچ کسی به من اصلا توجه نمی کنه. انگار هیچ کسی منو نمی بینه

دکتر داد می زنه می گه: مریض بعدی لطفا


باور کنید همین الان هم دارم می خندم...! اصلا خیلی حال می دهد این جوک. واقعا باید یک جوری تقدیر ازش به عمل بیاید. مثلا جزو 10 جوک برتر all time انتخاب بشود...

ماجرا اینجاست که بعضی وقت ها از قضا نمک هم می گندد. آدم به مشکلی بر می خورد که دیگر رسما هیچ راه حلی برایش نیست. هر چقدر زور می زنی درستش کنی بدتر می شود. بعضی وقتها دکتر هم اینطوری ضد حال می زند به تو! زندگی با این مشکلات اصلا طعم خوبی ندارد. من مشکل را دوست دارم، ولی مشکلی که حل بشود. دوست دارم به راه حل برسم. دوست دارم بدانم که مشکلی را حل کرده ام. و دوست دارم روزی ده تا مشکل داشته باشم، تا اینکه بدون هیچ دغدغه ای بخوابم برای خودم. ولی این مشکلات بدون حل،‌روح آدم را خسته می کند. پلک ها می افتد، نفس ها عمیق و نامنظم می شود. و آدم احساس می کند الان یک مورچه هم می تواند ضربه فنی اش بکند... من از این نوع مشکلات دوست ندارم. چرا باید سرم بیاید آقای دکتر؟  نفر بعدی لطفا...


- اگر بداخلاق هستید و زود رنج، عذرخواهی ها را راحت بپذیرید. اگر خوب بلدید دل بشکنید، عذرخواهی کردن را هم بلد باشید. اگر افسرده هستید و اجازه می دهید بقیه بفهمند که افسرده اید، توی ذوق کسی نزنید که با هزار مدل دلقک بازی دوست دارد لبخند به لبتان بنشاند. وقتی زیاد قضاوت می کنید، زود هم فراموش کنید. همیشه یک راه حل برای طرف مقابل بگذارید... بن بست اصلا حس خوبی ندارد.با سابقه ای که از پست "من دچار پیوند های کووالانسی شدم" دارم، باید بگویم که نه... نه عاشق شده م نه دعوایم شده. این را فقط خزنده وار برای شما انسان ها می گویم که رستگار شوید به امید خدا.

امضاء: خزنده ی مریض  

نظرات 3 + ارسال نظر
صبا یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 21:19 http://royekhateesteva.blog.ir

باشه خزنده عزیز:)
نفر بعدی لطفا!:))))

واقعا برای خودم متاسفم و لا غیر

حالا خوبه یه "باشه" گفتی! :دی

جی کوییک یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 17:37

ای بابا خزنده
یبار که عصبی بودم از شدت بدبختی لاینحل،بابام گفت باید قوی بود و جلوی مشکلات سرخم نکرد..بهش گفتم مشکل چیزیه که براش راه حل پیداکرد.سعی کردم حسموبفهمه اما نفهمید.بنظر اونا،آدم هرچی بدبخت تر و سازگارتر،بهتر..

درسته باید قوی بود... ولی بعضی وقتا باید خسته هم شد!

آسمان یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 00:44

اِ چه عجیب که من پستت رو از وبلاگ هاى تازه آپ شده پیدا کردم
راستش رو بگم غیر از این خط تیره هه بقیه حرفتو نفهمیدم خزنده جان
ولى این خط تیره هه خیلى لایک.تا حالا اینجورى به قضیه نگاه نکرده بودم.به نظرم اینو باید به اونایى گفت که تا از رفتارشون انتقاد میکنى میگن "من همینم که هستم!"بریم بهشون بگیم خب هستى،باش!اما کنارش فلان خصوصیت هم داشته باش!
دلم پره هااا...هعععى زندگى!

من همون خط تیره هه هم نفهیمدم فکر کنم... بس که عمیق می نویسم.

دلمان خالی همگی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد