بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 357: ردگیری روزهای تقویم با دستور fsolve

- چند قرن گذشت تا 1 مهر بشود. بعد کم کم هر روز، به 24 ساعت طی شد. بعد از 10 سال کلاس رفتن به تقویم نگاه کردم و دیدم هنوز 7 مهر هستیم. حس خوبی بود! انگار 10 سال بیشتر برای زندگی وقت گرفته بودم. بعد که از 11 مهر گذشتیم، حساب کار از دستم در رفت. 2 روز بیشتر از 11 مهر نگذشته بود که دیدم 25 مهر شده. الان هم که انگاری دارد ماه تمام می شود. این ماه، یکی از غیر خطی ترین ماه های عمرم بود! توی این 30 روز، وبسایت time.ir  ، بیست و هفت درصد بازدیدش را مدیون من هست. بس که رفتم ببینم امروز چندم هست.


- اگر از رنگ بنفش بدتان بیاید، مشکلی نیست. اما اگر از رنگ بنفش بدتان بیاید، و دیوار خانه تان هم تماما به رنگ بنفش باشد، آنوقت باید یک فکری به حال خودتان بکنید... من از تغییر متنفرم. در واقع بهتر است بگویم از تغییر نرخ تغییرات متنفرم. یعنی اگر وضعیت فعلی مان x باشد و سرعت تغییر وضعیت فعلی v باشد و نرخ تغییر تغییرات a، من مشکلی با v ندارم اما از a متنفرم. یعنی خلاصه اش این می شود که ما همگی در زندگی جلو می رویم، بزرگ می شویم، پولدار می شویم، موفق می شویم، شهرمان را عوض می کنیم، کارمان را عوض می کنیم، دوستانمان را کمتر و بیشتر می بینیم، پیر می شویم... این را می دانم. اما متنفرم از اینکه یک پله ی ناگهانی در این تغییرات بخورد، و روند ساده ی رو به پایان زندگی یکدفعه شتاب بگیرد. مثلا اینکه دوستانم یک مخاطب خاص جدید پیدا کنند! یا مخاطب خاصشان را از دست بدهند و تنها بشوند. یا یکدفعه از دنبال کردن هدفشان نا امید بشود، یا اتفاقی برای خانواده شان بیافتد، یا شغلشان را از دست بدهند... برای خود من هم همینطور. اما ماجرا این است که من اختیار زندگی خودم را دارم. می توانم همینطور یکنواخت ادامه بدهم، نه مخاطب دار بشوم، نه رابطه ام با دوستانم را قطع کنم، نه نا امید بشوم نه کاری کنم که شغلم را از دست بدهم. دکور اتاقم را عوض نکنم و لباس نو نخرم، اما زندگی دیگران تغییر می کند. و این تغییر نه تنها حق هر کسی هست، بلکه طبیعی ترین فاکتور این طبیعت است. و من اگر بخواهم رو ترش کنم، نه تنها علیه حق بقیه قیافه گرفته ام، بلکه خواسته ام طبیعت بعد از میلیونها سال بخاطر دل من عوض بشود! و از آنجایی که من منطقی ترین خزنده ی روی زمینم، همچنان از رنگ بنفش بدم خواهد آمد ولی نمی زنم در و دیوار خانه را با پتک بیاورم پایین. از آنطرف این نفرت از تغییرات را هم کاری اش نمی توانم بکنم. حالا تازگی ها یاد گرفته ام با دید مثبت به اتفاقات نگاه کنم. جواب هم می دهد. بالاخره یک لحظه آدم یک لرزه ای می افتد توی وجودش ولی تمام می شود دیگر... تا بوده همین بوده. همه چیز تغییر کرده، و نرخ تغییرات هم تغییر کرده، و احتمالا نرخ تغییرات نرخ تغییرات هم ثابت نمانده.



خلاصه... کلا ولش کنید! اصن چرا به من نگاه می کنید؟ جلوی پایتان را نگاه کنید نخورید زمین! با تمام وجود تغییر کنید، این زندگی شماست، اما قول بدهید با تمام وجود موفق بشوید. آنوقت من یک لبخند ملیح می زنم و می گویم:"ارزشش را داشت."

امضاء: خزنده ی استیبل  

نظرات 7 + ارسال نظر
شان شنبه 9 آبان 1394 ساعت 23:42 http://www.dm-old.blogsky.com

حرفات می دونی چی میگن،اینکه به خودت میگی: من هر چی که هست می بَرَم.
نوشته هات رو که می خونم واسِ خواسته هات سقفی نمی بینم. این فوق العاده هست.
من جدیدن تو این موضوع دچار مشکل شدم. دارم برطرفش می کنم.
همینطور ادامه بده.

امیدوارم برطرف کردنت به نتیجه برسه

مگهان شنبه 2 آبان 1394 ساعت 16:30

من یکی از اون افرادی بودم که گفته بودی باید موفق شم یادته ؟
این روزا مدام تو فکرشم که شرمنده ت نکنم و یه کاری کنم اونجوری که انتظار داشتی بشه :دی

تهران که بودم می خواستم ازت بپرسم دونات کجا خوبه؟ و یه دونات خوشمزه صلواتی بهم دادن خیلی هیجان انگیز و خوشمزه بود.

امیدوارم! اولین کسی هم که خوشحال خواهی شد، خودتی

دفعه ی بعد که اومدی برو خیابون کارگر شمالی. بالاتر از نصرت پیاده روی شرقی. بابی دونات.

مهران شنبه 2 آبان 1394 ساعت 15:36 http://mehran.blogsky.com/

بیشتر این تغییرات دست ما نیست. من فکر نمی کنم کسی خودآگاه تغییری توی زندگی ش بده که همه چیز رو بنیادی به هم بریزه. البته گاهی وقت ها می بینیم که (به قول استیو تولتز) در آغاز یک پایانیم، یا اگه همین طور ادامه پیدا کنه، خیلی چیز ها تغییر می کنه، اما سعی می کنیم ندید بگیریم و به راهمون ادامه بدیم، که فکر می کنم منظور تو از تغییر همین باشه. این تغییراتی که درهرحال حرکتش دست ماست.
در واقع منم از تغییر متنفرم.

تغییر هر چی کمتر بهتر. درسته، بوکس باز ها اصلا دوست ندارن مشت بخورن ولی بخاطر مشت خوردن هم از بازی دست نمی کشن... با این حال تمام تلاششون رو می کنن که هر چی کمتر مشت بخورن. تغییر ... هر چی کمتر... بهتر!

منیره شنبه 2 آبان 1394 ساعت 12:40

حوصله کی؟
اسم بگو جنازه که نه شاید تونستم صلح و صفا ایجا کنم
درضمن دوس داشتم اینجا برای پست بسته کامنت بزارم حرفیه ایا؟

به امید خدا صلح و صفا!

نه چه حرفی. منزل خودته

آسمان جمعه 1 آبان 1394 ساعت 12:07 http://aseman9.blogsky.com

من عاااشق رنگ بنفشم...اصلا میگم اون قدیم ندیما (که شما هنوز به دنیا نیومده بودین) فقط پادشاه ها! و اشراف و اینا میتونستن بنفش بپوشن(یه همچین چیزایى)
راجع به تغییر.اِ الان فکر کردم که چقدر پست آخر من (مورد ششم!) دقیقا مختلف پست توئه.البته من اون جا منظورم از تغییر یه کم فرق داره.اما کلا....

بنفش رنگ خوبیست... آری

من تغییر دون م خیلی محدوده. اصلا نمی تونم مدیریت کنم تغییرات بیرونی رو. مخصوصا اگه در مورد آدمهای نزدیک زندگیم باشه... اینم یه درد بی درمون دیگه

میدیا جمعه 1 آبان 1394 ساعت 00:41

تو چجوری اینهمه سال با من ساختی؟ زندگی من کلا پر از تغییرات ه همه روزه س لامصب

یادت نیست تا همین الانش چقد حرص خورده م از دستت؟! 80% موهای سفیدم کار خود بی همه چیزته :دی

تغییر بعدی پیش بیاد به تیربار می بندمت. مهم هم نیست چی باشه، مربوط به دانشگاه باشه، مربوط به ویکیپدیات باشه، از الان به بعد خیلی نرمال درس می خونی، مدرک می گیری ازدواج می کنی، بچه دار می شی، سرتو می ذاری زمین می میری. nice and easy

آویشن پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 16:41

خط آخر و درست گفتی، تغییری که نتیجه ی خوب داشته باشه خوبه.
من یکی از تغییراتی که دوستام تقریبا هر ماه یا شاید حتی چندبار در ماه دچارش میشن همین پیدا کردن و جداشدن از مخاطب خاصشونه.مشکل با نوع تغییرشون نیس،مشکلم اینه همش من و به دید یه روانشناسی که باید تماما در مورد ریز به ریز اتفاقات جداییشون باشم میبیننه و از اون بدتر که هی از من راهکار میخوان.دیوانم کردم والا.
+واقعا از رنگ بنفش بدت میاد؟
من کلا همه رنگا مخصوصا رنگای شاد و دوست دارم.بنفش و سبز چون رنگای آرامش بخشین و یه جوریم به روحیاتم مرتبطن که دیگه بیشتر:دی

این مخاطب خاص هم داستان جالبیه! حالا آدم بتونه کمک کنه، باز سعی می کنه معقول باشه، حمایت کنه، سعی کنه دوستش راحت تر دوره گذار رو طی کنه. اونجاهایی که هیچ کاری رسما از دست تو بر نمیاد خیلی اوضاع قاراشمیش می شه!

با این حال یک بار دیگر، من ِ خزنده از همین تریبون عرض می کنم که اصولا انسان می تواند هر بلایی خواست به سر خودش بیاورد، به شرط اینکه به بقیه آسیب نزنه و راه موفقیتش هم عین بچه آدم طی کنه. می بینی من چه دوست بسازی هستم!

+ نه من باب مثال عرض نمودم. اصولا الان که فکر می کنم از رنگ خاصی بدم نمیاد! چرا باید بدم بیاد؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد