بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 249: زندگی آقای "خ"

وبلاگ نویسی تفاوت های بسیاری با پر کردن دفترچه ی خاطرات دارد. در واقع شباهت این دوتا چیزی بیشتر از شباهت پنگوئن و عقاب نیست. برای من نوشتن در باره ی روزهایی که با اتفاقات روان و رو به جلو پر شده باشد خیلی لذت بخش است. نوشتنی که هدفش ثبت وقایع باشد نه خود واکاوی به دنبال بیماری درونی. اما خب... بالاخره هر زندگی ای هم یک دوره ی سکون دارد و وقتی وبلاگ نویس معتاد واردش می شود، مجبور است عطشش را با نوشتن بی معنیجات بخواباند.


از قضای روزگار یکی دو روزی می شود که زندگی ام دیگر کم کم دارد کش و قوسی به بدنش می دهد و دهن دره ای می کند و از زیر خروار ها برف در می آید تا خودش را بتکاند. احساس می کنم الان اگر بخواهم به سیاق خاطره نویسی وبلاگ را پر بکنم، حرفهای زیادی برای گفتن دارم. اعتراف می کنم که من در مورد اتفاقات محتمل زندگی ام روی ابرها قدم بر می دارم تا روی آسفالت سخت. من اگر ناخدا بودم هیچوقت منتظر رسیدن به اسکله نمی ماندم و از آن دور آنقدر با دوربین تک چشمی ام خشکی را دید می زدم تا حوصله ی همه سر برود. این چند وقته راجع به راهی که می خواهم بروم با بقیه خیلی صحبت کردم و ده برابرش را هم با آیینه بحث کردم. اما حالا که دیگر اتفاق افتاده است و من کم کم دارم به اسکله می رسم. فکر می کنم دیگر آسمان و زمین به هم رسیده و قدم های من روی ابرها، همزمان قدمهای واقعی من روی زمین سفت و سخت هم خواهد بود.

در مورد حضور دیگران در زندگی مان هر کدام به اندازه ی پر کردن ده تا نوار کاست (پشت و رو) حرف زده ایم. هر کداممان هم برای خودمان حریم شخصی و زندگی اجتماعی خاصی تعریف کرده ایم. بعضی هامان را نمی توان در اینترنت حتی با یک ایمیل هم ردیابی کرد، و بعضی ها تا تعداد دکمه های پیژامه راه راه سفید و آبی شان هم توی FB و توئیتر و اینستاگرام قابل ردیابی است. من هم گاهی وقتها از اینطرف افتاده ام و گاهی وقتها از آنطرف و نهایتا به خط تعادل "وبلاگ" برای برقراری ارتباط بعلاوه ی ماهی یکی دوبار ملاقات دوستان اعتماد کرده ام. اما فکر می کنم حالا چگالی اتفاقات زندگی دارد کم کم زیاد می شود و من باید کمی فیتیله ی "گشت و گذار" را پایین تر بیاورم و سیستم 7 صبح-12 شب را دوباره به راه بیاندازم. من یکبار به مدت 4 سال غافل از همه چیز بودم و شاید به اندازه ی 10 سال عقب افتادم. بد نیست برای دو سال هم که شده حواسم را بی نهایت جمع کنم تا بلکه بتوانم خیلی چیزها را جبران کنم. مردم همه رفیق و همدم و دوست و دشمن تا دلتان بخواهد دارند. کسی با کمرنگ شدن من در زندگی اش آسیبی نمی بیند... غیر از خودم به قول معروف


life starts at the end of your comfort zone


پ.ن. از لحاظ تکنیکی من همچنان در روز 248 به سر می برم، اما در سیاره ی خزندگان معیار شب و روز حرکت گردشی زمین نیست، بلکه مطلبی جدید برای نوشتن است (مرجع: کتاب سیاره ی خزندگان)


امضاء: خزنده ی غلیظ الزندگی  

نظرات 2 + ارسال نظر
آسمان جمعه 26 تیر 1394 ساعت 19:21 http://aseman9.blogsky.com

سلام
به نظر من وبلاگ هرچه که باشد هزار بار از اینستا و اف.بى و هزار جور از این موارد بهتره
اولش خواستم رسمى بنویسم ولى نشد:دى
البته خواستم مفصل بنویسم ولى بازم نشد
تشریف بیارید وب ما خوشحال میشیم:دى
:)

نظر ارزشمندی داری!
هستم در خدمتت!

شیما چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 23:23

فک کنم من موقع وبلاگ نویسی همون بخش خود واکاوی به دنبال بیماری درونی رو دنبال میکردم. اه. نمیدونم چرا دوست نداشتم توی وبلاگم اصل موضوعی رو دقیقا تعریف کنم. هی الکی الکی خودمو اذیت میکردم.باید میگفتم بنویس بره دیگه مسخره..

خب یه جا که میفهمی اصل همون نوشتنه نه موضوع نوشتن، دیگه خودتو فحش نمیدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد