بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 254: حق با من است

قرار گذاشته بودم با خودم که از ساعت 7-8 شب به بعد تمام وسایل ارتباطی ام را خاموش کنم و نه چیزی بگویم نه چیزی بنویسم. چون انگار یک رگه ام از یکی از آباء و اجداد به گرگینه ها بر می گردد و من شبها بعضا خطاهای غیر قابل جبران مرتکب می شوم. البته امشب یک سوال بی خطر از خودم دارم...


پرداختن به یک موضوع از چه زمانی به بعد تبدیل به عقده می شود؟ (یا همان عبارت "obsessed with" که هنوز هم ترجمه ی درستی پیدا نکرده ام برایش.) چه زمانی باید از فکر کردن به یک موضوع دست بکشیم و دیگر راجع بهش حرفی نزنیم. حتی اگر یک موضوع حقیقت محض باشد، باز هم مرزی برای ساکت شدن و دست کشیدن وجود دارد؟ مثل همین مشکلی که همسران نوابغ توی فیلم های هالیوودی دارند. آنها از شوهرانشان می خواهند که کمی هم به زندگی اش بپردازد و دست از nerd بودن و خود را وقف فلان چیز کردن بکشد. ولی خب قهرمان داستان زندگی شخصی اش را فدای اهداف والای بشر دوستانه اش می کند. قهرمان داستان غلط می کند. اگر اهداف والا اینقدر برایش اهمیت داشت از همان اول نباید دختر مردم را بدبخت می کرد. برای همین هم هست که من می خواهم کمترین اصطکاک را با بقیه داشته باشم. بقیه چه گناهی کرده اند اگر من عقده ی یک موضوع را دارم؟


این دو خط آخر یعنی: من نابغه ام. همین... شب بخیر


امضاء: خزنده ی عقده ای  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد