بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 256: جایی برای پیرمرد ها نیست

یک ماجرای جالبی وجود دارد:


من می دانم که چه یک نفر باشم و کارهایم را پیش ببرم چه هزار نفر روی سر و کولم بلولند و من همان کارها را پیش ببرم، دارم به یک اندازه تلاش می کنم. چه بسا با اطراف شلوغ، کار سخت تر است. و این را هم می دانم که وقتی از فرط تنهایی افکارم پر از مزخرفات می شود، نه ربطی به شرایطم دارد نه ربطی به حقیقت. این فقط ذهن من است که دارد الم شنگه به راه می اندازد... با دانستن تمام اینها، وقتی کسی نیست که او هم یکم برای رسیدن به هدفش بدبختی بکشد و من ببینم او هم دارد سختی می کشد و فقط من تنها توی این دنیا نیستم، آنوقت بی حوصله می شوم و دوست دارم کوسن کاناپه را گاز بگیرم. در واقع "پیر" می شوم. برای همین است که مثلا دیگر حوصله ی "تعارف" زدن ندارم، نه مثل بلاگفا که یکی در میان وسط ورق پاره ها، تعارف می زدیم


همین

امضاء: خزنده ی باستانی  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد