بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

تعارف 75: اتحادیه ی ابلهان- جان کندی تول

ایگنیشس گفت:"ما نباید راه و روش خدا را مورد چون و چرا قرار بدیم."

"شاید راست می گی، ولی اصلا درک نمی کنم."

"شاید نوشته های بوئتیوس به شما بصیرت بیشتری بده."

"من هر روز قصه های پدر کلر و پدر بیلی گراهام رو تو روزنامه می خونم."

ایگنیشس شلپ شلپ کنان گفت:"خدای من! همینه که این قدر گمراه هستید."


 


 کتاب هایی هستند که پیش از خواندنشان، آنقدر ازشان تعریف و تمجید می شنویم، یا آنقدر ازشان بد می شنویم که بعد از خواندنش یک علامت سوال به همراه تعجب بالای سرمان ترق! ظاهر می شود. یعنی:"بقیه در مورد این کتاب حرف می زدند؟!"


تا بحال چندتا از این کتاب ها خوانده ام و ظاهرا قرار نیست ادب بشوم و دیگر به نقد و بررسی های دیگران در مورد کتاب زیاد اهمیت ندهم. نمونه اش ناتور دشت، سالار مگس ها، مرشد و مارگاریتا و این آخری هم "اتحادیه ی ابلهان"


می خواهم حرفم را با هندوانه پرت کردن زیر بغل نویسنده ی مرحوم این کتاب شروع کنم. و بگویم که شخصیت پردازی اش آنقدر فوق العاده بود که من دیگر الان اسم "ایگنیشس" را که می شنوم حالم بهم می خورد! و هر وقت خانوم لوی راجع به دخترهایش و تخته ی ورزشش صحبت می کرد می خواستم با مشت بکوبم توی دیوار. و هر وقت حرف از بار "شب شادی" پیش می آمد احساس می کردم الان مجاز به خودکشی در نهایت افسردگی هستم. خب... این فقط و فقط بخاطر قدرت نویسنده است که یقه ات را می گیرد و پرتت می کند وسط داستانش، و آنقدر ماهرانه خلق می کند که مرز بین حقیقت و داستان را گم کنی.


هندوانه ی دوم از بابت دغدغه ی نوشته پرت خواهد شد. اتحادیه ی ابلهان همان دغدغه ای را دارد که ورژن سینمایی اش را در قالب داستانی کاملا بی ربط و متفاوت با این کتاب، یعنی "God bless America" می توانیم ببینیم. و همینطور اثرش را در شخصیت پردازی "شلدون کوپر" سریال Bigbang Theory (البته که کتاب چندین سال قبل از این دو فیلم و سریال نوشته شده است). حالا من نمی خواهم توهم بزنم که:"ایگنیشس رایلی خودش را در نوشته هایش با نام گری معرفی می کند، و نام گری کوپر معروف در این کتاب برده می شود، و شلدون کوپر هم که درست ادبیات گفتار و طرز برخورد اجتماعی ای مشابه ایگنیشس دارد، فامیل اش کوپر است." فقط به این بسنده می کنم که ادبیات گفتارشان مشابه هم است! و نتیجه می گیرم که ایگنیشس رایلی ِ کتاب اتحادیه ی ابلهان، از همان لحظه ای که وارد کتابفروشی های آمریکا شد، تبدیل به یک آیکون برای کالت عجیب و غریب و کم طرفداری شده است که امروزه هر از چندگاهی جلوی چشممان ظاهر می شود: قبول این که عوام مردم احمق و ابلهند، و ما باید فکری به حال آنها بکنیم.


نقدم را بیشتر از یک جمله کش نمی دهم: بیش از حد مورد نیاز طولانی و کمی هم بدون چارچوب... بیشتر از این نقد مجاز نیست. چون بخش منفی دید من به این کتاب بیشتر از اینکه ناشی از کیفیت خود کتاب باشد، ناشی از مبالغه گویی بقیه در مورد این کتاب بود که انتظار من را خیلی بالا برد. اگر چه به عنوان یک رمان کلاسیک معاصر، نمره ی حداقل 4 از 5 را می گیرد. آنهم بخاطر همان هندوانه ی دوم، یعنی دغدغه ی کتاب...


تضادی که در‌آن گیر کرده ام این است که من هم نفرت ایگنیشس از جامعه و اطرافیانش را درک می کنم، هم نفرت دیگران از ایگنیشس را! این موجود چاق بیشتر از حد معمول منفور است. شاید بخاطر اینکه نمونه اش را در دنیای واقعی برای خودم دارم، و خواندن این کتاب من را یاد همان آدم های شل و ول دور و برم می اندازد و درگیری هایی که با خودشان و زندگی شان داشته ام. اما در نهایت اگر بخواهم طرف یکی را بگیرم، خب قطعا به نفع ایگنیشس رای می دهم. شاید من هم رگه ای از همان تمایلات فاشیستی مکتب فرانکفورتی عجیب و غریب دارم! همانی که می گوید مردم ابلهند و باید فکری به حالشان کرد. البته من خیلی وقت است فهمیده ام که خودم هم کم بلاهت ندارم، و اینکه فعلا حس نوع دوستی ام، قوی تر از تمایل برای تار و مار کردنشان است.


پ.ن. تشکر اضافه از مترجم کتاب، پیمان خاکسار. هیچ چیز دیوانه کننده تر از ترجمه ی بد نیست، و هیچ چیز هم مثل یک ترجمه ی خوب، کتاب خواندن را برای آدم آرامش بخش نمی کند

نظرات 6 + ارسال نظر
آویشن پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 13:30 http://dittany.blogsky.com

خوب شد که بیگ بنگ تءوری رو مثال زدین وگرنه چون این کتاب و نخوندم داشتم گیج میزدم.

اون بخش جامعه ستیزیشون شبیه فقط. وگرنه خیلی جاها هم متفاوتن با هم!

مگهان دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 02:49 http://meghan.blogsky.com

اوه در اون حد حست در تغییره پسر جان :) ؟

حالا من بگم تو 17 سالگی خونده بودم ناتور و برای بار دوم که خوندمش این اواخر دیدم چقدر بیشتر لذت بردم از صحنه هاش... ولی از نظر منم کتابی نیست که بگی اثر ادبیه یا حرف خیلی خاصی برای گفتن داره. در کل زمانی که می خوندمش حس خوبی داشتم این چیزیه که من انتظار دارم از یه کتاب...
---
خب حالا مرشد و مارگاریتا... جالبه من یه چند خطی ازش رو جایی خوندم! فک کردم مناسب الانم نیست . بذارم تو وقت خیلی آزادم بخونمش...
پس اینطوریاس... حس می کنم دوسش ندارم یه ساله تو کتابخونه س ولی نشده شروعش کنم...یعنی هی به تعویق می ندازم خوندنشو نمی دونم چرا... خوندم نظرمو میگم منم :دی

17 سالگی خوب بود برای این کتاب... نشد دیگه!

حالا بیشتر از این توضیح نمی دم مرشد و مارگاریتا رو. بلای قضاوت قبل از خوندن کتاب میاد سرت! اگه خوندی که نظرت رو می شنوم.
این حاصل مکاشفاتم بعد از خوندن کتاب بود

http://s2.picofile.com/file/7609895478/picture_002.jpg

تقلب از روی عکسای تئاترش

مگهان دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 02:17 http://meghan.blogsky.com

ناتور و من دوس داشتما! به نظرم حس و حال خوبی داشت!
بعد مرشد و مارگاریتا هم جزء باید بخونم هاست ... قرار بود تابستون بخونم .
به اون چند میدی یعنی ؟

ناتور رو من بد موقعی خوندم. به نظرم باید قبل 18 سالگی خوندش. دغدغه هاش و حرفاش واسه یه 20-21 ساله زیاد جذابیتی نداره به نظر شخصیم. علاوه بر اون که دز آمریکایی بودنش خیلی زیاده! به خودشون قطعا خیلی بیشتر می چسبه تا به غیر آمریکایی ها، بازم به نظر شخصیم

مرشد و مارگاریتا شدیدا و شدیدا و شدیدا سلیقه ایه. از نظر بعضیا شاهکاره، از نظر بعضیا مزخرف، از نظر من یه کتاب 4 از 5 شاید، کتاب خیلی خوب، ولی نه عالی.
بستگی به این داره که نگاهت به پدیده ی شیطان و اسارت انسان چی باشه، چقدر طنز خشک قلم روسی رو دوست داشته باشی، چقد از تاریخچه ی کتابش خونده باشی، چقد به متافیزیک علاقه داشته باشی... راستش خوب یا بد، کتاب منحصر به فردیه. من یه دوست روسی دارم، می گه ما می پرستیمش به عنوان یه اثر تاپ ادبی. در هر صورت ضعیف نیست، حتی اگه خوشت نیاد. حس من به این کتاب مث ترشی بود اول که تموم شد پرتش کردم اونور با انزجار. ولی کم کم که بهش فکر کردم دیدم حرفای جالب هم کم نداشته. هرچی بیشتر گذشت، حسم بهش بهتر شد. شاید دو سال دیگه بگم بهترین کتاب عمرم بوده!

مگهان دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 00:02 http://meghan.blogsky.com

اوهوممم
نه منم می خونم اینا رو حالا ...
زیادن اونو با هم شروع می کنیم ! :دی

خدا زیادشان کند واقعنی ... :)

deal!

مگهان یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 19:57 http://meghan.blogsky.com

من هم ترجیح میدم بدون انتظار کتابی رو بخونم یا اصلا به کسی پیشنهاد نکنم که برو و فلان کتاب رو بخون اوووه! محشره!!!
چرا که اصلا شاید زاویه دید ما فرق داره و اون چیزی رو که من محشر می بینم طرفم خیلی عادی قلمداد کنه . از طرفی هم دوست ندارم ذهن طرف رو آماده ی یک چیز کم نظیر و خاص کنم که با خوندنش از بالا به پایین پرت شه و مدام بخواد دنبال اون چیز خیلی خاص بگرده ... تعریف زیاد باعث میشه تو با سپر بری جلو یه جورایی !

+ اپرای شناور و خوندی ؟ اگه نه بیا با هم شروع کنیم بخونیم !:دی

بعضی وقتا تعریف و تمجید روی سرت فرود میان! حالا مثلا در مورد سالار مگس ها و ناتور دشت، من خودم می رفتم نقدا رو می خوندم. ولی این اتحادیه ابلهان هرجا کنار کسی کتاب خون بود می نشستم بهم می گفت: اتحادیه ابلهانو نخوندی؟ بخون حرف نداره! البته خوب هم بودا. عالی بود. ولی جزو بیستای اول من هم شاید نباشه. همون 4 از 5 که گفتم خوبه براش.

+ نه نخوندمش. راستش این اتحادیه ابلهان رو سریع تموم کردم که برسم به یکی دو تا کتاب غیر داستانی که چند ماهی توی صف مونده ن. اگه می خوای یه دو هفته به کتاب دیگه ای مشغول شو، من یدونه از این غیر داستانیا قورت بدم بعد میام سراغ اپرای شناور. اگه عجله هم داری که بخون بعدا تبادل اطلاعات می کنیم

مگهان یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 19:52 http://meghan.blogsky.com

عههه !!!

اتحادیه ابلهان :دی
من خریدمش دادم کادو ! اون وقت یه دوست دیگه م گفت همینو برام خریده !
خوشنود شدم بسی...

+ درباره مترجم به شدت موافقم !

از همون دست گرفتی پس!

+ خدا مترجم خوب رو زیاد کنه. اصلا امثال سروش حبیبی و قاضی و نجفی و همین آقا جواهرن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد