بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 278: شهر زیرزمینی ما، وبلاگ

وقتی بازی second life سال 2003 معرفی شد، خیلی ها به ریش کمپانی لیندن ریسرچ خندیدند و بیشتر از آن خیلی ها هم اصلا نمی دانستند یک زندگی مجازی چه سودی می تواند برای ما داشته باشد، و یا اصلا چرا یک نفر باید هزینه کند و زندگی جدیدی در فضایی مجازی بسازد.


واقعیت این است که 12 سال از آغاز این بازی اینترنتی می گذرد، و دیگر هیچ کس به ریش کمپانی نمی خندد، و افراد زیادی هم پی به ماهیت این دنیای مجازی برده اند. ما چندین سال است به لطف حضور اینترنت تعصبمان به این بدن فیزیکی را کنار گذاشته ایم و بیشتر هوای مغزمان را داریم. چطور؟ روزمان به دو بخش کاملا جدا تقسیم شده است. بخش اول که شامل دنیای روان بر روی کره ی زمین می شود، خواب، کار، غذا، امیال جنسی، بیماری و سلامتی فیزیکی و هر اتفاق دیگری که وقتی پایمان روی زمین سفت و سخت است، می افتد. بخش دیگر زندگی مان توی کابل فیبر نوری اینترنتی ادامه دارد، و اسکرین اسمارت فون هایمان. در وبلاگ ها، اکانت های شبکه های اجتماعی و ایمیل. حالا اگر بدنمان را فقط برای 6-7 ساعت در روز در اختیار داشته باشیم، به کسی شکایت نمی کنیم. چون شش هفت ساعت برای زنده ماندن کافی است. بقیه ی زمان را می توانیم صرف زندگی دوممان بکنیم.


نمی دانم این اتفاق خوشایندی است یا نه. اصلا نمی دانم معیار قضاوت بین زندگی فیزیکی و مجازی مان چیست. خب، مگر نه اینکه به ما وعده ی روزی را می دهند که ذهنمان را روی یک ربات، یا حتی داخل یک چیپ کامپیوتری آپلود می کنیم و بدن فاسد شونده ی فیزیکی مان را 9 شب می گذاریم دم در؟ این روند فرو رفتن در سیاهچال مجازی همچنان ادامه دارد. اگر می خواهیم به زندگی شهری و حضور در اجتماع ادامه دهیم، چاره ای جز داشتن این زندگی مجازی نداریم.



یک بنر تبلیغاتی در مترو دیدم که نوشته بود:"مترو، شهر زیرزمینی" جالب است. همه می دانند مترو قوانین نانوشته ی خودش را دارد. آدم ها، رفت و آمد، ساعت ها، مغازه ها و دست فروش ها، همه چیز در مترو جور دیگری است. این وبلاگ هم شهر زیرزمینی ما است. ما اینجا با یکدیگر دوست هستیم، نوشته های همدیگر را می خوانیم، نظرمان را می دهیم. از دست هم عصبانی می شویم یا با جواب دیگران به حرفمان کیف می کنیم. بازدید بیشتر به معنای قدرت بیشتر است! خوش سلیقگی و بد سلیقگی هم از ظاهر وبلاگ مشخص است. ما اینجا یک second life درست و حسابی راه انداخته ایم، که دست کشیدن ازش همان فشار روحی ای را احتمالا دارد که تبعید از شهر و کشورمان به یک صحرای بی نام و نشان می تواند داشته باشد. حالا من دو نفر هستم. یک من ِ فیزیکی که در خیابان ها، دانشگاه، رستوران، خانه و هزارجای دیگر می گردد. و یک من ِ باینری که اینجا می پلکد. کم کم دارم شک می کنم که کدام یکی شان من ِ "واقعی" است.


امضاء: خزنده ی دوگانه  

نظرات 8 + ارسال نظر
آویشن جمعه 5 تیر 1394 ساعت 18:07

ممنون واسه جوابی که نوشتی و وقت گذاشتی اون کامنت به اون طولانی و خوندی.آره اشتباهات زندگیم یکی دوتا نبوده.هنوز ادامه داره.کلا آدم پر از اشکالیم

دیگه قضاوت زندگیت با خودت!
خواهش می کنم کاری نکردم.

آویشن جمعه 5 تیر 1394 ساعت 02:16

خب همین دیگه.باز هم اشتباه منظور من و متوجه شدی.من میدونم تو متنت چه چیزایی گفتی چون خط به خطشو خوندم منتها من حرفم این بود واسه من چه تو محیط خونه چه تو دانشگاه چه جلو دوستام چه تو وبلاگم همیشه نوع حرف زدنم یکیه.مثلا گفتی جلوی استادم خشک ممکنه حرف بزنم ولی اصن اینجوری نیس.اگه شاید اونجوری میبود بهتر بود.میدونم هر گرفتاریه که سر میاد سر همینه که هیچ چیزم و تفکیک نکردم.گفتی شاید تو خیابون یکی و ببینم و دو کلمه راحت باهش حرف نزنم و به جاش همون آدم اگه تو وبلاگم باشه ممکنه خیلی باهاش راحت باشم ولی اینجور نیس.من حتی آدمایی که دفعه اولی هم که میبینمشون باهاشون اون صمیمیت و دارم که با یه دوست 10 ساله دارم.من خودم میگم دنیای واقعی و مجازیم 1% هم تفاوت نداره چون همه جا خودمم.تو واقعیت هم همینم ،طرز حرف زدنم،دیدگاهم به موضوعات مختلف.نمونش مثلا دوستام که تو محیطای وب میان یه حرفی حالا راجب اجتماع یا سیاست میزنن ولی تو دانشگاه اگه بحثش پیش بیاد یا سکوت میکنن و یا اینکه نرمتر حرف میزنن ولی من حتی یه بارم تو این 25 سالی که از خداا عمر گرفتم نشده حرفمو قورت بدم.شاید خیلی حرفام به نظر بقیه یا احمقانه باشه یا اینکه جسارت من و نشون بده ولی خب من همینم.
به قول دوست قدیمیه وبلاگ نویسم آناهیتا ما همدیگرو فقط از رو کلمات قضاوت میکنیم و از نزدیک هم و نمیشناسیم.تو هم شاید اگه من و از نزدیک میشناختی بیشتر درک میکردی چی میگم.
ولی خب هرکی نظری داره،اینکه مخالف فکر منم باشی هیچ موردی نداره و آزادی

بله شما همینطوری هستی که هستی. من هم نگفتم که این یکرنگی پیش همه، درسته یا غلطه. فقط می گم این برات دردسر درست می کنه. حالا ممکنه دردسرش رو به جون بخری چون برای این یکرنگی ارزش قائلی. هیچ ایرادی نداره.

یکی از دوستام هست که زندگیش مثل فیلم فانتزی های هالیوودیه. یه بار بهم گفت: تو چرا برای یه بارم که شده به من نمی گی کارت اشتباهه؟ حوصله ی نقد کردن نداری؟ گفتم: خب کارت اشتباه نیست. شاید هدف خاصی رو دنبال می کنی یا ارزشایی داری که این کارات با اونا همخوانی دارن. من بیشترین چیزی که می تونم بهت بگم اینه که این کارهات چه پیامد هایی داره. نه اینکه بگم این کارهات درسته یا غلط

حالا بحث ما هم نه نقده نه نصیحت چون نه شما نیاز داری بشنوی نه من دوست دارم بگم. فقط این یکسان بودن رفتار بعضی وقتا منجر به یه سری اتفاقات نسبتا ناخوشایندی می شه. که مسلما زودتر از اینکه من بگم، خودت تجربه شون کردی و باهاشون کنار اومدی

و نهایتا اینکه من راجع به رفتار صحبت کردم نه راجع به شخص ِ شما. من به اندازه ی چندتا پست و کامنتی که ازت خوندم می شناسمت. نه بیشتر. این مقدار برای قضاوت اصلا کافی نیست!

آویشن پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 02:20 http://dittany.blogsky.com

واقعا همینطوره.ولی به نظرم واسه کسایی که تو وبلاگ و شبکه هایی که عضون خود واقعیشون حضور داره و هیچ چیزی و به شکل کلاس گذاشتن و دروغ نمینویسن رعایت حد و مرز این دو تا شخصیت راحتتره.
نمیخوام بگم آدم متفاوتیم یا کارم درسته.اتفاقا کارم هیچ درست نیست که اگه درست بود اول از همه اعتدال و رعایت میکردم و دانشگاهمو زودتر تموم میکردم.ولی تو زندگی خودم واسم همیشه این زندگی مجازی حضورش پررنگ بوده.نمیدونم نه اینکه اجتماعی نباشم اتفاقا دوستای زیادی دارم ولی از نوشتن به همون اندازه ی حرف زدن خوشم میاد.یه چیز دیگه هم که هست چه تو وبلاگ یه فردی که نمیشناسم چه تو شبکه ای با یه دوست مشترک دوستم که من و کامل میشناسه همیشه اون شخصیت واقعیم حضور داره.نمیدونم ولی بلد نیستم بازیگر بودن رو.احتمالا کارگردان خوبی بالای سرم نبوده و واسه خاطر همین روراستی هم هست که از خیلی از آدمها ضربه خوردم ولی خب چیکار کنم آدم بشو نیستم.همینیه که هست

ببین، وقتی می گی "خود ِ واقعی" باید بدونی منظورت چیه. شما وقتی با خانواده ت یه مکالمه ی صمیمی رو داری، خود ِ واقعیت هستی یا وقتی جلوی استاد دانشگاهت خشک و رسمی داری صحبت می کنی؟ مساله اینجاست که اجرای نقش های اجتماعی، با دو رویی خیلی فرق داره. و تفاوتی هم که بین حضور مجازی ما و فیزیکی ما هست به نظرم به همون نقش اجتماعی بر می گرده نه دو رویی

مثلا من اینجا وبلاگ شما رو می بینم و فرصت دارم از نوشته هات بخونم و بعد باهات صحبت کنم، و شما هم جوابم رو می دی. ولی ممکنه توی دنیای فیزیکیمون هزار بار از جلوی هم رد بشیم هیچ وقت یه مکالمه رو شروع نکنیم. منظورم اینه که این دو تا دنیا ذاتا با هم متفاوت هستن و قوانین متفاوتی هم دارن. پس طبیعیه که ما هم نقش متفاوتی رو متناسب با فضا بازی کنیم.

و این تعویض نقش رو که شما به نظر من به اشتباه بهش می گی بازیگر بودن، اگه بلد نباشی یا دوست نداشته باشی، صد در صد لطمه می خوری. حتما برات پیش اومده که صمیمی و بی شیله پیله رفتار کردن با یه نفر چقدر به ضررت تموم شده، رفتاری که هر روز با خانواده ت داری و هیچ ضربه ای نمی خوری، یا برعکسش.

فرانچسکا پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 00:53 http://meinthemirror.blogsky.com

چرا دوگانه شدی خزنده جان؟
به نظر من که تو اینجا خود واقعیت هستی و خیلی هم خوبی. وبلاگ و این فضای مجازی به ما این امکان رو داده که ناگفته هامون، اتفاقات روزمره مون و کلا هرچی که به ذهنمون میرسه و ممکنه تو دنیای فیزیکی نتونیم راجع بهش صحبت کنیم رو اینجا بازگو کنیم. به نظر من اینجا می تونه محیطی باشه که هر کسی من واقعی خودش رو میبینه و حتی می تونه خودش رو بهتر بشناسه. فکر کنم تا به حال شده هممون ،حتی یکبار، بشینیم و آرشیو نوشته هامون رو مرور کنیم. میبینیم چقدر بالا و پایین داشتیم یا حتی چقدر عوض شدیم. (البته به لطف بلاگفا آرشیومون هم پرید).

می دونی چیه؟ شاید بهتر باشه بگم خود ِ واقعیمون عبارت است از این دو وجه فیزیکی و مجازی. برای همینه که در مقابل "مجازی" عبارت "واقعی" رو بکار نمی برم. چون ما اینجا هم "واقعیت" داریم و خود حقیقیمون هستیم. مثلا شما با خانواده ت صمیمی هستی و سر کار جدی و رسمی. نمی شه گفت فرانچسکا داره سر کار ادا در میاره. نیازه که تغییر کنیم توی شرایط مختلف. به نظرم فضای مجازی هم یک مقداری متفاوت هست از زندگی فیزیکی مون. البته که خیلی از خصوصیت هامون هم حفظ می کنیم اینجا. در این مورد کاملا باهات موافقم.

+بلاگفا آرشیوش برگشت ها! سریع برو یه بک آپ بگیر تا دوباره حالش بد نشده

یوسف چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 20:10 http://singinginthewind.blogsky.com/

دقیقا من به این فکر کرده بودم، حتی میخواستم یه رمان علمی تخیلی راجع بهش بنویسم، اینکه یه روزی میرسه که ذهن و شخصیت و کلا هویت مون رو توی یه ربات با مغز پیشرفته میریزیم و دیگه نگران بیماری و پیری و ... نخواهیم بود. یعنی بدن مون قابل تعویض و ترمیم خواهد بود.
نمی دونم مثلا بعد دویست سال بدن قبلی یادمون خواهد موند؟ یا اینکه اگه بچه ها هم رباتی به دنیا بیان چی ؟؟

هیچ چیزی غیر ممکن نیست. دیگه این 100 سال اخیر بهمون نشون داده که نباید به هیچ ایده ای بخندیم.

من فکر می کنم الان که به این پدیده ها فکر می کنیم، مثل مردم قرن 1900 هستیم که به پرواز فکر می کردن. اونا ایده ی پرواز رو توی ذهنشون داشتن ولی همیشه به عنوان دو تا بال بزرگ برای آدما. ما به آرزوشون رسیدیم ولی به یه شکل کاملا متفاوت، با هواپیما های فلزی و هلی کوپتر هایی که اونا حتی نمی تونستن تصورش کنن. حالا ما هم به این ایده ی مپ مایندینگ داریم از دریچه ی دید خودمون نگاه می کنیم. داریم می گیم این روزها یادمون می مونه یا نه، یا در مورد انتقالمون به یه بدن دیگه شک داریم. در حالیکه فکر می کنم اصلا یه جور دیگه ای زندگی مون شکل می گیره. جوری که الان ما فکرشو هم نمی تونیم بکنیم

نیمه سیب سقراطی چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 17:25 http://1ta414.blog.ir/

(اگر می خواهیم به زندگی شهری و حضور در اجتماع ادامه دهیم، چاره ای جز داشتن این زندگی مجازی نداریم.) خیلی موافقم !
second life ... واقعاً درسته ...
نشون به این نشون که در پی سکته ی بلاگفا همه ـمون کوچ کردیم !

کوچی کردیم در حد پیروان موسی!

جانی چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 16:08 http://john-f.blogsky.com/

خیلی امیدوارم که تو دوران زندگی ما اتفاق بیفته. خیلی هیجان انگیزه تصورش.

منم می خوام برم کمکشون زودتر این اتفاق بیافته!

جانی چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 08:46 http://john-f.blogsky.com/

آقا متن فوق العاده بود. هم ایده هم قلم. به قلمت حسودی میکنم در واقع. دمت گرم.

این ماجرای زندگی مجازی رو من همیشه به یه شکل ایدآل تو ذهنم دمبال میکنم. ینی همیشه با خودم میگم کاش میشد مثل میتریکس، یه فیش وصل میکردیم پشت گردنمون و به سرور وصل میشدیم و یه تجربه کاملن واقعی تو دنیای مجازی داشتیم.

البته اشاره ام به میتریکس فقط از جهت ایده اتصال مستقیم کامپیوتر به مغز و ایجاد تجربه کاملن واقعی از واقعیت مجازیه ها. به ماجرای خود فیلم کار ندارم.

آقا شما نمره ی حسادتت رو داده بودی 5 که! قلم ما هم که پتانسیل برانگیختن حسادت نداره.

من که فکر می کنم سن ما کافیه برای تجربه کردن این پدیده. یعنی در آینده ی نه چندان دور بهش دسترسی پیدا می کنیم، حداقل برای تفریح و یک بار تجربه کردن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد