بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 279: لطفا بروید بخوابید!

دراز کشیده ام روی فرش تازه جارو شده ی اتاق و عینکم را هم تمیز کرده ام. با خیال راحت کتاب را باز می کنم و شروع می کنم خواندن. به محض برقراری سکوت، صدای ممتد و شیرین پنکه به گوش می رسد و صدای نخراشیده ی بازیگرانی که توی تلویزیون عربده می زنند. یکی دو خط می خوانم و داستان را گم می کنم. دوباره بر می گردم و خط را می خوانم ولی باز گم می شود... یک "نچ" غلیظ می گویم و چهار دست و پا می روم در اتاق را باز می کنم:"می شه یکم کمترش کنید؟ ممنون"


دوباره به پوزیشن قبلی بر می گردم و کتاب را باز می کنم. ایندفعه صدا کمتر می آید اما همچنان به گوشم می رسد. صدای داد و بیداد فیلم و خنده ی اعضای خانواده پشتش. من نمی دانم. اینها نمی توانند در سکوت مردم را بخندانند؟ باز به طرف در می روم و با عجز و لابه باز می گویم:"کمترش می کنید؟ صداش میاد توی اتاق"


صدای مادرم از آن دور می گوید:"دیگه خودمون هم نمی شنویم حرفاشونو. هی داد می زنن صدا می ره بالا"

خب این هم توجیهی است برای خودش. اصولا تدوین و کنترل صدا در سریال های ایرانی هیچ نقشی ندارد و در حین پخش شدن موسیقی متن و گفتن دیالوگ ها و صداهای دیگر، باید مثل یک دی جی با ریموت تلویزیون صدا را کنترل کنید. باز هم در را می بندم و می روم گوشه ترین بخش اتاقم می شینم تا کمترین صدا را بشنوم؛ یعنی جایی که نزدیک به پنجره ی مشرف به اتوبان است. صدای روانی کننده ی لاستیک ماشین ها و بوق شان دست کمی از داد و بیداد تلویزیون ندارد. با لبخندی ملیح کتاب را می بندم و بار دیگر با خودم تکرار می کنم که: مگر شب را ازت گرفته اند؟ وقتی همه خوابیدند وقت زندگی کردن است. روز ها همان بهتر که یا بیرون دنبال کارهایم باشم یا از سقف اتاق آویزان باشم و بخوابم. درست است که early bird catches the worm ولی خب night owl gets the rat. و اینکه rat is juicy



امضاء: خزنده ی خفاش  

نظرات 10 + ارسال نظر
صبا جمعه 5 تیر 1394 ساعت 19:22 http://royekhateesteva.blog.ir

منم همین مشکل رو دارم!متاسفانه در منزل ما سه تا تلویزیون همزمان با هم روشن هستند و جای ساکتی در دسترس نیست:/درس هایم هم به شکلیه که همش باید اسم های مختلف با نظریه حفظ کنم.خیلی کلافه ام از این بابت.امروزم رو برای همین از دست دادم.برنامه ام یه جوریه که یک روز هم یک روزه.البته راه حل هایی هست ولی مساله اینجاست تعداد این روزای بدون کاربری که زیاد میشن کلافه میشم!

خب شرایط برای شما بحرانیه. به نظرم باید کودتا کنید، مصالحه دیگه جواب نمی ده

آویشن جمعه 5 تیر 1394 ساعت 18:03 http://dittany.blogsky.com

میدونم متوجه شدی.من فقط واسه این گفتم که یه وقت سوء تفاهم نشه و ناراحت بشی.اینکه شجاع هستم یا نه رو باید دوستام بگن چون خود آدم همیشه ممکنه یکم خودشو دست بالا بگیره ولی جدای از اون هنوز که هنوز واسه به قتل رسوندن چندتا حیوون واسه کلاس جانور شناسی عذاب وجدان دارم.حالا یه بار یه متن در همین مورد مینویسم تو وبلاگم.

نه. من دچار سوء تفاهم بشم و ناراحت بشم، کاملا متوجه می شی. جایی برای شک باقی نمی ذاره! معمولا هم دیر اتفاق می افته خوشبختانه

خب نسبت به میانگین مردم فکر می کنم خیلی شجاع باشی. من کلی کار کردم روی خودم با سوسک و مارمولک خاکستری کنار بیام. موش صحرایی رو دیگه شرمنده

آویشن جمعه 5 تیر 1394 ساعت 02:04

حرف من و اشتباه متوجه شدی من نگفتم مشکل خونوادگی داری.منظور من این بود یه آدمی مثل من حتی حاضره بدترین فیلمم بره نگاه کنه فقط واسه خلاص شدن از تنهایی که شاید این به نظر تو و خیلیا احمقانه به نظر بیاد که خوب اشکالی هم نداره.
تازه کتاب خوندن تو شب به نظر من بیشتر باعث میشه آدم رودتر بخوابه واسه همینم هست که من خودم بعدظهرا کتاب میخونم.
برای من هر حیوونی وسوسه بر انگیزه چون اگه اینجور نبود نه میرفتم تجربی میخوندن و نه گیاه پزشکی

خب منم نگفتم مشکل خونوادگی ندارم. گفتم مشکلم خانواده نیست! می دونم منظورت چی بود. نیازی به توضیح نیست.

درونگرا-برونگرا... هیچ کدوم disorder نیستن. بدت اومدن از تنهایی هم به نظر کسی احمقانه نیست. حداقلش اینکه اگه هم احمقانه باشه، بهت نمی گه. چون مغرور به نظر می رسه

نمی تونم حدس بزنم با دست زدن به یه موش صحرایی خاکستری، به بدنم شوک چند کیلو ولتی وارد می شه! نمی خوام هم هیچ وقت تجربه ش کنم. شما خیلی شجاعی!

نیمه سیب سقراطی پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 18:24 http://1ta414.blog.ir/

بدبختی من اتاقم درست مستقیم روبروی اتاق برادرمه ! اونم هی هر 5 ثانیه میگه لامپ رو خاموش کن لامپ رو خاموش کن میخوام بخوابم :|
هیچی دیگه منم رفتم براش چشم بند گرفتم بگیره بزنه بخوابه من به کارام برسم :))

خب الان بر اساس نظریات داروین، شما برادرت رو قوی تر کردی توی محیط خصمانه (شما برای ایشون یه محیط خصمانه هستی )یعنی دیگه می تونه توی یه محیط روشن، با یه چشم بند خیلی راحت و ساده بخوابه. پس برادرت در ادامه بیشتر توی طبیعت دووم میاره و نسلش قدرتمند تر می شه. پس با این چشم بندی که براش خریدی، در واقع قدرت نسل خانواده ت رو در جامعه ارتقا دادی... فکرشو می کردی همچین کاری بتونی بکنی؟!

یوسف پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 13:21 http://singinginthewind.blogsky.com/

درسته من زندگی آنچنان مرفه و خوبی ندارم از نظر مادی و مالی ولی یه چیز دارم که خعلی حال میده و وقتی بهش فکر میکنم، میفهمم خداوند چه نعمت بزرگی در اختیار من گذاشته !!
اتاق من توی زیرزمینه، در واقع یه جور انباری تر و تمیز بوده که من تبدیل به اتاقش کردم و اندکی از 3×4 متر کوچیکتره. ولی خوبیش اینه کنه صدای خیلی کمی از بیرون میاد اینجا. اگرم صدایی هست صدای گنجشکای حیاط پشتی هست.
من تقریبا TV رو از زندگیم حذف کردم، ( البته به جاش معتاد وبلاگ شدم ) میدونی خوبی اینترنت اینه که هیچی رو نمی تونن به اجبار بهت نشون بدن یا به خورد مغزت بدن. خودتی که انتخاب میکنی چه مطلبی رو بخونی، چه اخباری رو دنبال کنی، چه فیلمی رو ببینی و ...

و اما دوره هایی که این اتاق در دسترسم نبود، تنها راه چاره م دقیقا همینی بود که شما اشاره کردی، یعنی خفاش بودن، البته من هنوزم خیلی خفاش هستم. ولی روز هم زیاد نمیخوابم. کلا فک کنم بدنم به خواب اونقدرا نیاز نداره. البته به احتمال زیاد به خاطر بیکار بودنم هست، وگرنه اگه فعالیت بدنی داشتم، شاید خوابالو میشدم.

نعمت بسیار بسیار بزرگیه! یکی از دوستان همچین جایی رو داره، چند باری رفتم پیشش موقع امتحانا تجربه شو داشتم! حسابی لذت ببر

مگهان پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 09:34

خزنده ی جان !
بگید ببینم می خواین آمار بخونین ؟! من این ترم آمار دارم کاربردی و تحلیلی رو باید با هم بردارم .
آیا راهی هست که مجبورم کنی به خوندنش :دی ؟ هیچ گونه پیش زمینه از این درس ندارم. چه گلی به سرم بگیرم :دی ؟

راستش من رشته م به آمار نمی خوره و تاحالا هم نخوندمش توی دانشگاه. فقط به یه مشکلی توی پروژه ی کارشناسیم برخورده بودم که اونموقع با هزار بدبختی حلش کردم ولی چند وقت پیش که از یوسف پرسیدم گفت مساله ی آماره و یه کتاب مخصوص همون زمینه معرفی کرد بهم. من حتما اون کتاب رو می خونم چون این مساله خیلی برام جذابه،‌ولی فعلا فرصت نمی کنم.

اگه برای شروعش کمک تخصصی می خوای که همین جناب یوسف فکر کنم بهترین کمک باشه برات. اگه هم همراه برای درس خوندن نیاز داری که شل نشی، من خودمم الان مطالعه ی درسی دارم، فقط نمی دونم چجوری می تونم کمکت کنم!

مگهان پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 09:32

من تا میام کتاب بخونم مامانم یادش میفته باید کلیپ های خیلی خنده دارش رو از تو وایبر دراره و نشون بنده حقیر بده...
یعنی اصلا ممکن نیست در سکوت خونه هم من بتونم با آرامش کتاب بخونم !
از اون ورم شبا کارای مهم تری دارم در نتیجه کتابم اصلا پیش نمی ره

اوه اوه کلیپ وایبر

ببین من یه حرکت زدم جواب داد. سه چهارتا کلیپ خیلی طولانی در حد 3-4 دقیقه فوتبالی و مربوط به نجوم و اینا ریختم توی گوشیم که حوصله ی همه رو سر میاره. تا یه نفر بهم گفت بیا اینو ببین، پشت بندش بهش گفتم بیا اینا رو ببین، بعد 10 دقیقه علافش کردم. طرفم روش نمی شه بگه حالا بذار بعدا، دیگه نمیاد کلیپ نشون بده! برای من که جواب داد شما هم یه تست بکن
کلیپا باید شدیدا خسته کننده و در عین حال هدفمند باشه. که طرف شک نکنه

آویشن پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 02:13 http://dittany.blogsky.com

خب تو هم میرفتی تو جمع خونواده سریال میدیدی.من نمیدونم چرا بیشتر دوستای خودمم اینجورین عادت دارن برن تو اتاقشون و تنها باشن.فک کنم چون همش دورشون شلوغه اینجورین.وگرنه واسه یه آدمی مثل من که بیشتر ساعات روز تنهام خیلی دلچسبتره بودن تو جمع حالا به هر بهانه ای مهمونی باشه یا دیدن یه سریال نه چندان خوب ایرونی.
اون تیکه ی موش من و یاد کارتون رتتویی انداخت و چقدر وسوسه بر انگیز بود
من که کلا زندگیم جغد گونست.شبا اکثر اوقات تا دم صبح بیدارم اونوقت ازون طرف تا ظهر خوابم و با پررویی تمام تازه اون ساعت صبحونه هم میزنمکلا جغد جزو پرندگان مورد علاقه ی منه.بدم نمیاد به عنوان حیوون خونگی یه جغد بگیرم

مشکل من خانواده نیست. مشکل من سریاله. ترجیح می دم کتابی که خودم انتخاب کردم رو بخونم تا لوده بازی سریالای ایرانی رو ببینم. شب زنده داری همیشه منتقدین و طرفدارای خودشو داشته، همیشه هم هر کی به راه خودش رفته. ما هم همچنان شب زنده دار موندیم!

موش هم همیشه وسوسه انگیزه

بی نام پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 01:39 http://eterafe1dokhtar.blogsky.com/

سوالی برایم پیش می آید؟!!!!
اگر شبها ما کتاب بخوانیم چه کسی وبلاگ نویسی کند؟!

ادیسون؟

فرانچسکا پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 00:43 http://meinthemirror.blogsky.com

منم دقیقا همین وضعیت رو دارم. یک موقع دیگه هم هست برای کتاب خوندن که خیلی خوبه اونهم بعد از ظهر حدودای 3 و 4. اون موقع هم تقریبا ساکته همه جا. البته روزهای پنج شنبه و جمعه چون روزهای هفته که سرکاریم.
من که صد در صد night owl هستم. چرا اون توصیفات رو راجع به rat نوشتی، نمیگی شاید خواننده هات مثل من معدشون ضعیف باشه.

آره ساعت 3-4 هم عالیه. مخصوصا اگه خانواده هوس تفریح و مهمونی کنن و بتونی خونه تنها باشی

بابت rat هم معذرت می خوام اتفاقا مزه ی خیلی بدی داره اصن. تلخه. بیخیال

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد