بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

تعارف 77: اپرای شناور - جان بارت

"در نبود مطلق مفاهیم مطلق، ارزش هایی کمتر از ارزش های مطلق را به هیچ وجه نباید کم ارزش تر از ارزش های مطلق محسوب کرد و حتی زندگی کردن با آنها هم مسخره تر از زندگی با ارزش های مطلق نیست..."



 
عادت و حوصله ی بلغور کردن واقعیات تاریخی در باره ی کتاب، موسیقی یا فیلم هایی که در باره شان اینجا می نویسم ندارم. ولی این یکی فکر می کنم ارزش شکستن عادت را داشته باشد: جناب جان بارت این کتاب را در سن 26 سالگی منتشر کرده... خب یعنی دو سال بزرگتر از الان ِ خزنده. کتابی که من 24 ساله بعد از تمام شدنش دو ساعت بدون کوچکترین حرکت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم تا کلمات ِ آن جای خودشان را در ذهنم پیدا کند. و با هر دقیقه ای که می گذشت، هیجان غلیظ تری ناشی از فهم بیشتر کتاب بهم دست می داد! همین... می خواستم همین را راجع به تاریخچه ی کتاب بگویم.

نویسنده ی کتاب، از همان ابتدا با یک پاراگراف رک و راست، تکلیف شما را با ماهیت کتاب، نثر نوشتاری اش، شاید حتی تا حدی جان کلام کتاب، و عنوان آن معلوم می کند. در واقع بخشی از شخصیت این رمان، شیوه ی خاص نگارش آن و بیان داستان است و شما تا 20-30 صفحه ی اول که پیش بروید، متوجه این موضوع خواهید شد. کتاب دیگری که خواندنش برایم به منزله ی یک ورزش ذهنی بود، و اصلا کتابی نبود که بتوانم لای صفحاتش به خلسه فرو بروم، کتاب "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" بود. "خشم و هیاهو" ی فالکنر هم که ته توی سیال ذهن را در آورده، غول مرحله آخر این کتابها به حساب می آید، ولی فعلا توانش را پیدا نکرده ام که فصل دوم کتابش را شروع کنم! شیوه ی روایی سیال ذهن (این کتاب و خشم و هیاهو) در واقع بیشتر از آنکه خواندن کلمات قلم نویسنده باشد، شنیدن سیر تفکر نویسنده در باره ی یک موضوع است. همانطور که ما راجع به یک موضوع در هم و برهم فکر می کنیم، وسط ِ به یاد آوری ِ خاطره ای از دیروز، به فکر اتفاقی از دو سال قبل می افتیم، برای خودمان دلیل و برهان می آوریم و شاید دو ثانیه بعد خودمان نقضشان کنیم، نویسنده هم اینگونه راجع به یک موضوع می نویسد، و شما باید مثل یک مددکار اجتماعی خوب و مودب، یا یک روانشناس خبره، ساکت بمانید و به تراوشات ذهنی او گوش بدهید و سعی کنید خط اصلی داستان را از میان انبوهی از کلمات بکشید بیرون.

سیال ذهن در واقع طنز جالبی در خود دارد. اگر بخواهیم "شباهت با کارکرد مغز برای تفکر در باب یک موضوع" را معیار ساده فهم بودن یک متن بدانیم - یعنی داستان، انگار بکر و دست نخورده دقیقا از سیر فکری یک نفر راجع به یک مساله اخذ شده است- ، داستان ِ سیال ذهن باید ساده فهم ترین متن ممکن باشد. اما در عمل شیوه ی کلاسیک روایت داستان را خیلی هامان ترجیح می دهیم. اگر باور ندارید، سری به خشم و هیاهو بزنید! سیال ذهن سرشار است از پرش های ذهنی، فلش بک های متعدد، بیان هایی ظاهرا بی ربط به داستان اصلی، و جمله هایی که اصلا ممکن است تمام نشود. در اصول روانشناسی یونگ، پدیده ی "لغزش زبانی" جایگاه ویژه ای در فهم مراجع دارد. ماجرا این است که یونگ می گوید باید به کلماتی که در زبان بیمار نمی چرخد، لطیفه ها یا جمله هایی که بی ربط با ماجرا بیان می شود، جملاتی که بیمار نمی تواند آنها را درست مرتب کند یا واژه هایی که به جای هم استفاده می شود، بیشتر از توضیحات تنظیم شده و اتو کشیده ای که بیمار دوست دارد آنها را بیان کند توجه کنید. همین لغزش های زبانی است که به مشکل اشاره دارد. با این اوصاف، سیال ذهن، یک تکه کیک خوشمزه و آماده برای یک روانشناس است! سیال ذهن یعنی تمام زیر و روی ذهنی کسی که می خواهد دار و ندارش در ارتباط با موضوعی را روی میز بریزد.

اپرای شناور البته تفاوتی با سیال ذهن کلاسیک فالکنر دارد. جان بارت در این کتاب مرهمت فرموده و با مخاطب قرار دادن خواننده ی کتاب، تا حدی این پرش های ذهنی را نشانه گذاری کرده تا وسط سیل واژه ها الکی دست و پا نزنیم. در واقع می توانم رک و راست بگویم که نویسنده "مرض نداشته". همانطور که خودش همان ابتدا می گوید: "به هر حال چیزی که من شما را به آن دعوت می کنم، آب تنی لذت بخش است، نه غسل تعمید" . اگر چه همچنان ردی از بی ربط گویی های ذهن وجود دارد و گاهی اوقات حتی تفکر نویسنده در عرض ده بیست صفحه عوض می شود، او تا جای ممکن دست ما را می گیرد و کمکمان می کند که راه را پیدا کنیم.

اصل ماجرا را تعریف نمی کنم. چون دست نخورده اش خیلی جذاب تر است. فقط اگر این کتاب را بدست می گیرید و کم کم احساس می کنید دارید از میان خطوط داستان پرت می شوید بیرون، بی خیال به این حس، خواندن را ادامه بدهید. تمام داستان در یکی دو فصل پایانی صلبیت پیدا می کند و ناگهان مانند پازلی که در یک چشم به هم زدن کامل شده، تصویر اصلی را به شما می دهد. اصلا این حرفها را ول کنید. بخوانیدش! کیف می دهد.

نظرات 5 + ارسال نظر
میله بدون پرچم یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 15:19

سلام
اول این‌که ماشالا به این قدرت و دور موتور
همینجوری یکی کی اومدم تا برسم به سر طناب (یعنی جایی که آخرین بار اومدم) تا رسیدم اینجا دیدم بی‌خیال طناب!
این کتاب یکی از انتخاب‌های من برای ده کتاب برتریه که خوندم. یعنی بی بروبرگرد اگر در ده تا نباشد توی صدتایی که تا آخر عمرم خواهم خواند حتمن هست. یعنی تا الان جزو ده تای برتره
اون موقع که مطلبی در موردش نوشتم به کتابها نمره نمی‌دادم. الان تازه شروع کردم به کتابا نمره بدهم. این کتاب نمره‌اش 5 از 5 است. یعنی شاهکار... یعنی یه شاهکار عالی
چقدر تعریف کردم!!!

جوونیم میله جان جوونی می کنیم. گاز می دیم توی کوچه واسه خودمون.

از روزی که این کتاب رو خوندم هر روز که می گذره دیدم نسبت بهش بهتر می شه. انگار تازه داره توی مغزم رسوب می کنه. کتاب تر و تمیز عالی ای بود.

آویشن سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 01:57 http://dittany.blogsky.com

چه عجب چشم ما به جمال این کتاب روشن شد.از کی قرار بود تو و مگی بخونیدش.خداروشکر که بالاخره به نتیجه رسوندینش.اینجور بوش میاد اینم باید بزارم تو لیست کتابهایی که باید بخونم.

خب کتابی نیست که بتونی یا بخوای سریع تمومش کنی. از اون دسته کتابای سلیقه ایه. که شاید خوشت نیاد. ولی برای من که شیرین بود

مگهان دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 06:55 http://meghan.blogsky.com

+ اطلاع بدید اگه کرده اید.

+ می دهم به تفضیل. من در عین دیکتاتوری، دموکراسی رو رعایت می کنم. اسم سه چهارتا رو می گم خودت برگزین یکیشو:

1- خانه/ تونی موریسون
2 یا 3- "افق" یا "سیرکی که می گذرد"/ هر دوش پاتریک مودیانو
4 یا 5- "شوالیه ی ناموجود" یا "ویکنت دو نیم شده"/ هر دوش ایتالو کالوینو

مگهان دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 05:28 http://meghan.blogsky.com

کیف می دهد !

+ چیز زیادی نمانده .
+ به مورد بعدی فکر کنید .
+ :دی

می دهد!

+ به سلامتی
+ کرده ام
+ :پی

یوسف یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 20:03 http://singinginthewind.blogsky.com/

جالب بود، من سبک سیال ذهنی رو دوس دارم، گرچه مدت مدیدی هست که رمان و داستان نخوندم، آخرین کتابی که تموم کردم از این رمانای کت و کلفت فک کنم « کنت مونت کریستو » بود که بسیار لذت بردم. ولی آخرین کتابی که همچنان در حال خوانده شدن و در تعلیق به سر می بره « جزیره پنگوئن ها » هست. که یه جورایی تاریخ بشره و خیلی کتاب فلسفی، تاریخی، اجتماعی و حتی طنز آمیز جالبی هست. ولی علی رغم این جالب بودنش نمی دونم چرا هنوز تمومش نکردم
و اینکه فک میکنم شیوه وبلاگ نویسی اصلی من هم همین جریان سیال ذهن باشه، مخصوصا به خاطر اینکه تایپیست هستم، کافیه یه موضوعی توی ذهنم باشه و دستام روی کیبورد فرود بیاد تا یه پست چند کیلومتری از توش دربیاد، البته من بیشتر چرت و پرت می نویسم تا مطلب آموزنده ولی به قول شما همون جذابیت تفکر سیال ذهن باعث میشه که بر خلاف تصور و انتظار من، عده ای از خوندن پرت و پلاهای ذهنی من لذت هم ببرن حتی
اما خوبی سبک نوشتن خزنده اینجاست که سبک سیال ذهنی رو با اطلاعات عمیق و ژرف خودش از موضوعات جالب تلفیق میکنه، یعنی اگه یه نفر پست های سیال ذهنی منو بخونه، آخرش فقط وقتش رو گذرونده و شاید لبخندی زده باشه، ولی بعد از خوندن پست های خزنده آدم دو تا چیز جدیدم یاد گرفته و این خیلی خوبه و اون لبخند و طنز هم خوشبختانه وجود داره.

با تعریف هایی که شما میکنی از من، خطر باد کردن من و باد کردن و باد کردن تا انفجار وجود داره لطف داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد