بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

تعارف 78: سرگذشت آقای زومر - پاتریک زوسکینت

" ... می شود به راحتی ادعا کرد که آن وقتها آقای زومر مشهورترین شخصیت در تمام ناحیه بود. در شعاع شصت و پنج کیلومتری دریاچه، مردی یا زنی یا کودکی - بله، حتی سگی- پیدا نمی شد که آقای زومر را نشناسد، چون آقای زومر مدام در حال حرکت بود. از کله ی سحر تا آخرهای شب، آقای زومر توی دشت و جنگل راه می رفت. روزی نبود که با راه رفتن آقای زومر سپری نشود. برف می آمد یا تگرگ، باد می آمد یا باران سیل آسا، آفتاب سوزان بود یا طوفان قریب الوقوع- آقای زومر راه می رفت."




  


نمی دانم چرا همه اش تصور می کنم که قلم آلمانی جماعت نمی تواند به طنز بکشد. در واقع بهتر است بگویم که "تصور می کردم". چون بعد از خواندن "سه نفر در برف" کستنر، و همین "سرگذشت آقای زومر" زوسکینت، فهمیدم که آلمانی ها خیلی هم خوب طنزپردازی می کنند! حکایت آقای زومر، مردی که فقط راه می رود، یک صد صفحه ای ساده و جمع جور است که به سبک داستان های کوتاه، نقطه ی اوجش را گذاشته برای یکی دو صفحه ی آخر.


+ من را یاد پیاده روی های 10-20 کیلومتری اخیرم انداخت! البته با این تفاوت که من از راه رفتن لذت می برم ولی زومر، به قول راوی داستان، انگار مجبور است راه برود و دارد از چیزی فرار می کند. قیافه اش که نشان نمی دهد از این کار لذت ببرد


+ نقاشی های کتاب هم دستپخت جناب ژان ژاک سامپه هست. به یاد "نیکولا کوچولو"


+ از ادبیات آلمان، نویسنده ی بد قلق سراغ دارید؟! تا الان که با هر کدامشان آشنا شدم، یکجور برای خودشان جذاب و توی دل برو بودند.


+ از قدیم گفته اند برای یک کتاب صد صفحه ای، تعارف 10 صفحه ای بنویسی شگون ندارد. برای همین دیگر ساکت می شوم... بخوانید. این کتاب را بخوانید. کتاب بخوانید

نظرات 9 + ارسال نظر
آویشن چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 01:48

حالا یه کامنت بی ربط به این پستت که به اون پست شغل رویایی ربط داره،همیشه دلم میخواسته یه کمدی کلاب تو ایران راه بندازم با اینکه میدونم نمیشه حداقل با شرایط الان.خیلی از دوستام میگن اگه تو یه کشور دیگه بودیم پاتوق اصلی من کمدی کلاب بود از بس که همیشه دنبال اینم سوژه های روز و به شکل طنز در بیارم و کلا بقیه رو شاد کنم

خب ما خنده ی خونمون هم تا حد زیادی کمه! حتی خیلی وقتا که خنده مون می گیره، ناخودآگاه سریع تمومش می کنی. یه کمدی کلاب می تونه جای جالبی برای ما باشه!

آویشن سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 17:33

آره خب چون تو جامعه ی ایرانی کمه کمدین به این شکل.مکس امینی و من که میبینم فقط میخندم
ولی متنتو خوندم یاد برنامه های آخر هفته ی شبکه های آلمانی و کلا کشورای اروپایی افتادم.ما در روزمره خیلی راحت جک میگیم ولی نداریم یه برنامه ی این فرمی.شاید واسه اینکه بیشتر دنبال هجویم تا طنز.

طنز هم خودش کلاسی داره. البته نه که ما بی کلاس باشیم! فرق داریم. شاید خیلی زیاد وابسته به موقعیتیم. واسه همین کسی دنبال استند آپ کمدی راه انداختن توی کشور نمی ره زیاد. بودن کسایی که چند ساله محو شدن دیگه

آویشن سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 01:51 http://dittany.blogsky.com

هنوز متن و نخونده جلد کتابش من و وسوسه کرد بخرم بخونمش.معلومه تصویرگره خوبی داشته.
راجب طنزپردازیه آلمانها نوشتی اتفاقا آلمانها دست قوی تو نوشتن مطالب طنز دارن نمونش استندآپ کمدی هایی که اجرا میکنن و آدم طوری مخندونه که تا دوساعت نمیشه از جات تکون بخوری

استند آپ کم دیدم من. یدونه max amini ه می شناسم فقط بعضی از اجراهاش باحاله

شیما سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 00:08

دانشگاتون کارش درسته خزنده جان ولی من واقعا حس خوبی بهش ندارم. اکثر دانشجوهاش از این خرخونای ضریب هوشی زیر 110 ان. واقعا نیستن؟! البته با این کنکوری که من دادم همون خواجه نصیر قبول میشم... نساجی شما هم قبول میشم البته ها خوبه دیگه!
نتیجه انتخاب رشته ارشد که نیومده هنوز خزنده جان

دخترجان به پلی تکنیک میگی خرخون بعد دوست داری بری شریف؟ البته بگما. حس بدت کاملا معقوله چون دانشگاه مزخرفی داریم ولی خب نکات مثبت هم کم ندارد
نساجی نزنیا!! خر نشیا!! برو فیزیک. از علاقه ت بزنی کارت ساخته س

نیومده ولی بر اساس رتبه معلومه. احتمال 99.5% پلی تکنیک، 0.45% شریف، 0.05% دانشگاه تهران!

شیما دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 18:53

نمیدونم خزنده جان. اگر شانس بیارم سه ماه دیگه توی یه خراب شده تو تهران دانشجوی فیزیک محضم. فیزیک محض رو از اولم دوست داشتم ولی خیلی دوست داشتم اسم خراب شده م شریف باشه! ولش کنید.. اصلا دیگه درباره ش با من حرف نزنید. من درباره کنکور خیلی سرافکنده م!

حالا من اگه بگم وقتی علاقه به درست داری، به ترم دوم نرسیده همه ی تلخیا یادت می ره باورت نمی شه که. پس صبر کن سال بعد راجع بهش حرف بزن!

پلی تکنیکم دانشگاه خوبیه ها دانشگاه جناب آقای خزنده س. هم کارشناسی، هم ارشد. تعصب دارم روش، اگه اونجا قبول شدی فحشش ندی

فرانچسکا دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 17:47

خوبه حتما می خونمش.زبان اصلیش رو خوندی دیگه؟

نه متاسفانه. آخه مساله اینجاست که زبون اصلیش آلمانیه. انگلیسیش همون ترجمه به حساب میاد.

ولی از حق نگذریم ترجمه ش خوب بود.

نیمه سیب سقراطی دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 16:05 http://1ta414.blog.ir/

نیکولا کوچولو ^_^
آخی ... منم کل ـشو خونده بودم ^_^

آره... نیکولا کوچولو... من از اُد و آنیون بدم می اومد

یوسف دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 13:06 http://singinginthewind.blogsky.com/

چقد کتاب میخونی خزنده، آدمو دچار عذاب وجدان میکنی

بابا 100 صفحه س همه ش افه س افههه
ولی آقا ولی افه ی کتاب خوبه. شما هم عذاب وجدان بگیر، به ما هم عذاب وجدان بده که کتاب بخونیم. دنبال یه کلمه ی حساب باشیم

شیما دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 12:50

سلام خزنده جان. خداروشکر. ما بالاخره شما رو یافتیم. دو ماه شد. که بنظرم خیلیم زیاد نبود. ولی خیلی طول کشید!///

کتاب! با روزی 14 ساعت خواب در شبانه روز واقعا جایی واسه کتاب خوندن نمیمونه! جدا باید به حال من تاسف خورد. جز دسته جاهل جامعه منم.

ببین کی اینجاس! چطوری؟ کنکور چی شد؟ من یادم رفت امسال کنکور داشتی یا قرار بود از امسال شروع کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد