بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 285: Incredibles

Helen: I can't believe you don't wanna go to your own son's graduation

Bob: It's not a graduation. It is moving from the forth grade to the fifth grade!

Helen: It's a ceremony!

Bob: It's psychotic. They keep creating new ways to celebrate mediocrity



signature: Lurker the incredible  

نظرات 4 + ارسال نظر
یوسف شنبه 13 تیر 1394 ساعت 22:02 http://singinginthewind.blogsky.com/

من به عنوان یه دهه شصتی با سابقه، خزنده رو به مقام دهه شصتی ( در مقام شوالیه مخصوص ) مفتخر میکنم. اصن هم دهه هفتادی نیس میدونی دهه شصتی بودن یه جور مرامه، یه جور فلسفه ست، یه جور ... یه جور ... ولش کن، خزنده از امروز رسما دهه شصتی هست.

من به سبک پرلمان این جایزه رو نمی پذیرم. چون هر چیزی که نیاز دارم رو در اختیار دارم

مگهان شنبه 13 تیر 1394 ساعت 05:54

جالب همینجاست که من و شما هم سنیم ! فکر کنم اختلاف سنی ما کمتر از 1سال باشه حتی... :دی
ولی من دلم می خواد شما رو جزء دهه ی شصتی ها بدونم!
موجودات دیگری هم هستن از جمله چوپان و ویرگول که اشتباهی افتادن وسط هفتادی ها...

+ رفیق من داشتم دستی دستی هفتادی می شدم ولی چون رشدم خوب بود زود به دنیا اومدم!!! البته بعید بود به هفتاد برسم. من متولد بهمن 69 هستم:))) در حالیکه قطار 60 در حال حرکت بود و مسافرا رو جا می ذاشت من جفت پا پریدم و وصل شدم بهش ... با افتخار دهه شصتی شدم:دی ولی متاسفانه همیشه یک جورایی معلق هستم بین 60 و 70 که این یه کم بده:دی شصتی ها میگن تو 70ی هستی بی خود خودتو وسط ما جا ننداز

انقد در بند دهه های مختلف نباش ما همه انسان های شریفی هستیم و همین کافیه

خب پس با تقلب رفتی اونور عید! من که با خیال راحت دراز کشیدم سر جای خودم تا وقتش بشه. کاملا ریلکس. می دونستم اینجا همچین آش دهن سوزی هم نیست

مگهان جمعه 12 تیر 1394 ساعت 11:19 http://Meghan.blogsky.com

من هربار یادم بیاد تو یک دهه هفتادی هستی ناسزایی نثارت می کنم و بعد هم یک پوزخند باحال می زنم !
بگذریم ...

ببین من چقدر دوست دارم این پست رو تقدیم کنم به کسی که همه ی اتفاق ها رو خاص و از دست ندادنی می دونه. من فلان روز ، بعد از فلان اتفاق در ساعت فلان ماشینم خراب شد و فلانی رو دیدم. اگه ماشینم خراب نمی شد من که اونجا نبود. خب همه ی اینها یعنی این اتفاق رو باید به فال نیک گرفت. شاید فلانی رو خدا سر راهم قرار داده !!! و اینکه میگم یک نفر نبوده ها... هر پسری سر راهش قرار گرفته فرستاده ای از سوی خدا پنداشته شده .

+ من گاهی دوست دارم بگم فلانی رو که پیدا کردم خوش شانس بودم و شاید خدا و کاینات هم دست داشتن تو شناختوندن اون به من ... ! ولی خودمم خیلی باورش ندارم .
+ بار هستی از نخونده های کتابخونه ی مگهانه :|
+ قسمت منتخبش عالی بود خزنده ی جوان

همین دیگه. انقد توی کف اتفاقی که افتاده می مونن که ادامه دادنش از دستشون در می ره. احمقانه ترین فکر اینه که به شیوه ی آشنایی اهمیت بدی: من فلانی رو توی روز بارونی دیدم خدا ما رو برای هم می خواد/ ما همدیگه رو روز 1 مهر دیدیم اصن تاریخ گویای همه چیز هست/ در اوج افسردگی تو رو پیدا کردم فرشته ی نجات من/... حالا زیاد گیر ندیم به عاشقان

یکی از دلایلی هم که می گم جمله ی "فلانی برای من بهترینه" کاملا بی معنیه همینه. یعنی اگه در و تخته با هم جور نمی شد و فلانی رو نمی دید، "بهترین"ش از دست می رفت؟ هیچ بهترینی وجود نداره. گاهی وقتا شرایط جور می شه و یه حس بوجود میاد. هم توی دوستی هم زندگی مشترک. به قول شما همون شانس. ولی نه چیزی بیشتر از شانس. هیچ ریش سفید مهربون بیکاری وجود نداره که روی تخت پادشاهی نشسته باشه و ما رو مث مهره های منچ بچینه روی صفحه

+ یعنی از صمیم قلب عاشق افرادی ام که متولد سال 68 و 69 هستن بعد به یه متولد سال 70 ی می گن دهه هفتادی

مگهان جمعه 12 تیر 1394 ساعت 11:10 http://Meghan.blogsky.com

چه هم عقیده ام باهاش !!!

سرمونی... سرمونی ...... و من مهر بود که به سرمونی خودم دعوت شدم و ...

+ متنفرم از پشیمونی... خب ؟! ولی پشیمونم به شدت و حدت

mediocrity...

کلمه ش خوشگله ها! مث همون لویاتان. ولی پتانسیل پشیمونی داره. هر چقدر هم که متنفر باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد