بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 286: من فکرم

هویت را تعریف کنید (با ذکر مثال):

... خب؟ هویت ما چیست؟ دقیقا کجای مغز ما قرار دارد؟ بعضی وقتها پیشفرض ها، عجیب روی زندگی مان تاثیر دارند! یکی از همین پیشفرض ها که از قضا نادرست هم است، این است که ما، یا هویتمان، چیزی بیش از پنج ساحت شخصیتی مان است: عقاید/احساسات/باورها///کردار/گفتار... سه تای اولی درونی و دوتای بعدی بیرونی. ما فکر می کنیم هرچقدر هم بالا و پایین بشویم و از کشکول باور ها بدست بیاوریم یا از دست بدهیم، همانی بودیم که هستیم.


اینطور فکر می کنید؟ خب بیایید امتحان کنیم. نظرت را راجع به معنا و هدف زندگی کنار بگذار. احساست راجع به خانواده را هم همینطور خداباوری یا خداناباوری را هم همینطور... کم کم داری تحلیل می روی! همینطور پیش بروی چیز غیر از یک کالبد مادی و یک نام و نام خانوادگی ازت باقی نمی ماند. ما فکر نمی کنیم. ما، فکرمان هستیم. احساس نمی کنیم، احساس هستیم.


قبل از اینکه بدانیم دکارت کیست و فلسفه ی ذهن چیست و اصلا فلسفه کیلویی چند، این جمله را شنیدیم و حفظش کردیم، چه بسا معنی اش را هم نمی دانستیم!




البته بخش اولش بخاطر حفظ ارزش های انقلاب معمولا حذف می شود. چون "شک" اصلا کجا بود؟ آدم عاقل مگر شک می کند؟ پس "من شک می کنم، پس فکر می کنم" ش حذف شد و "من فکر می کنم پس هستم"ش باقی ماند. در کتاب "مقدمه ای بر ذهن" ، می گوید که دکارت اشتباه فکر می کرده. self ی وجود ندارد که فکر کند. "فکر" می شود، و این شدن ِ فکر همان self است. در واقع I think اشتباه است. باید بگوییم It thinks. همانطور که می گوییم It rains.

پ.ن. یاد کتاب "هویت" بخیر. خوشمزه بود
امضاء: فکری که می شود  

نظرات 7 + ارسال نظر
یوسف شنبه 13 تیر 1394 ساعت 21:57 http://singinginthewind.blogsky.com/

به نظر من دکارت یه چیز دیگه می گفته : یعنی دکارت با این مسأله مواجهه شده که آیا چیزی هست که از بودنش مطمئن باشیم؟؟ میدونی آخه مثلا دنیای فیزیکی اطراف ما ممکنه یه توهم باشه، دنیای مثل افلاطون ممکن وجود نداشته باشه، خدا میتونه زائیده ذهن بشر باشه، و .... ولی تنها چیزی که میتونیم از وجودش مطمئن باشیم، همین « اندیشنده » هست، یعنی چیزی وجود داره که می اندیشه ! یعنی همین چیزی که این سوال براش پیش اومده که آیا چیزی هست یا نه ؟
یعنی چیزی هست که مسأله هستی و نیستی رو مطرح کرده !

بله. این مساله رو پیش می گیره تا به آگاهی و ذهن برسه. پیشفرض اینه که شما نمی تونی از بابت وجود من مطمئن باشی. دونه دونه وجود ها رو می ذاری کنار تا به این دو جمله ی معروف می رسی، و حالا نوبت منه که وجود داشته باشم چون تو وجود داری و منم مشابه تو رفتار می کنم!

این خلاصه ای بود ناقص و در پیت و در عین از شروع نگرش دکارت به مساله ی ذهن، به نظر من البته.

فرانچسکا شنبه 13 تیر 1394 ساعت 17:52

ولی به نظر من دکارت درست گفته. I think درسته.

همین جوری خواستم یه چیزی گفته باشم.

دکارت کارش درسته . ایضا شما

برنا شنبه 13 تیر 1394 ساعت 09:46 http://Www.newday2014.blogsky.com

دکارت بنده خدا سوال شما را به گونه دیگری پرسیده
دکارت گفته "آگاهی" چیست؟ نسبت آن با جهان فیزیکی دقیقا چگونه است؟
بعدش رفتع سراغ ذهن و مساله ذهن-تن رو بیان کرده....از وقتی که بطور "تصادفی"(موضوع پست قبلیت) با آیزاک بکمن ریاضیدان هلندی آشنا شد، ذهنش به دنیای انتزاع و موجودات انتزاعی باز شد.
منم این سوال را مطرح کرده ام:
وقتی میگن به افتخارش دست بزنید، دقیقا باید به کجای طرف دست بزنیم؟

در جریان افاضات ایشون هستم. خب از اون چند سوال اساسی ذهن هم خیلیاشو پیچونده انصافا. مثلا مساله ی حیث التفاطی. یا همین رابطه ی ذهن و بدن. غده ی صنوبری و منتشر بودن روح توی سرتاسر بدن. خودش هم حرصش می گرفته که چرا پاسخ به ذهن-بدنش با تعریف ماهیت جوهری تناقض داره.

البته واقعا خیلی بی انصافیه اینجوری راجع به دکارت حرف بزنم. ایشون بود که کلا به این ماجرا توجه کرد! یعنی به قول شما سوال ماهیت ذهن و آگاهی رو به این شکل حرفه ای و Advanced اول اون پرسید. بعد هم توی زمان خودش شاید زیرکانه ترین پاسخ ها رو سعی کرد بده. اینا رو هم می دونم. و اینم می دونم که شاید 100 سال دیگه ملت به پاسخ فلاسفه ای گیر می دن که من الان کامل قبولشون دارم و می زنمشون توی سر دکارت! باید تاریخ رو مرور کنیم و صلوات بفرستیم به روح امثال دکارت علیه السلام و به نظریه های جدیدتر برسیم

در مورد سوال آخرت هم، برای هرکس فرق داره. باید ببینی افتخار هرکس، کجاشه

یوسف شنبه 13 تیر 1394 ساعت 06:04 http://singinginthewind.blogsky.com/

من مدیون اونایی هستم که خواسته و ناخواسته باعث شدن در بدیهیات اعتقادی خودم شک کنم. اگه الان چیزی بیشتر از ده سال پیش میفهمم، به خاطر همون شک سازنده س. تا شک نکنی، بررسی نمی‌کنی و تا بررسی نکنی، اصلاح نمی‌کنی.

صد در صد. تا سبد عقایدمون رو برنگردونیم روی زمین و دونه دونه سیبای گندیده رو نریزیم بیرون، درست بشو نخواهیم بود

شیما شنبه 13 تیر 1394 ساعت 05:15 http://ueju.blogfa.com

ها راستی جناب خزنده.. ما پررو پررو همون جای قبلی در بلاگفا موندیم! گفتم این همه منتظر بودید خبرتون کنم :)))

اتفاقا خوب کاری کردی از اونجایی که بلاگفا پریده به دو سال پیش، لینکتو نداشتم

شیما شنبه 13 تیر 1394 ساعت 05:13

حالا من خیلی (ینی اصلا) در جریان فلسفه دکارت نیستم. کتاب مقدمه ای بر فلسفه ذهن رو هم نخوندم. ولی استاد عزیزی داشتم که عینا در این مورد با من حرف زد. و فک میکنم حرفاش بر اساس همون آقای اکهارت توله ی بسیار بسیار عزیز بود و یه گریزی هم به عرفان مولوی زد اون وسطا البته. بهم میگفت انسان نه میتونه افکارش باشه نه احساساتش. چون همه اینا گذرا هستن. میان و میرن و تغییر میکنن. اون یه حرفی زد که من متوجه نشدم. گفت وقتی آدم از جلد احساس و فکرش بیاد بیرون و بهشون نگاه بکنه منیتش هویدا میشه. بهش گفتم که اون دیدن ینی چی که گفت نمیتونم بگم برو کتابشو بخون.
منم فکر میکنم آدم نمیتونه فکرش باشه. اگر منظور از فکر ذات فکر کردن باشه که این توی همه آدما یه شکله و همه دست کم میتونن فک کنن و یه جور از فرآیند فک کردن استفاده کنن.پس هویت یکسان دارن.که رده. ولی اگه منظور از فکر نتایج حاصل از فکره اون اعتقادات و باورها هم میان زیر مجموعه همین قرار میگیرن. پس اونا هم باید جزئی از هویت به حساب بیان. که بنظرم عقیده و باور هر دو راحت عوض میشن. ینی با عوض شدن اینا هویت هم تغییر میکنه؟ بنظر من که نه. لذا اینم رده! بطور مشابه درباره احساس هم همینطور!!!
اصلا اگه منظور از هویت همون بارکد روی کالاست که برای هر فرد منحصر به فرده و با اون تعریف میشه، هویت چیزی جز یک نقشه ژنتیکی نیست!
(امیدوارم درباره تاثیر دستکاری ژن روی هویت ازم نپرسید!)


لطفا در صورتیکه خیلی چرت و پرت گفتم به روم نیارید! اینجانب خیلی بچه ست اینجا!

راستش این فلسفه ی ذهن که جدید ترین شاخه ی فلسفه س، و بعد از به دور تسلسل رسیدن فلسفه ی زبان مطرح شد، اونقدری گسترده هست که با یه پست و کامنت که هیچی، با ده بیست تا کتاب هم سخت بشه جمعش کرد. بیانات گهربار اینجانب هم صرفا برداشت های نصفه و نیمه از یه کتابه. حالا اینکه نویسنده چقد تسلط داشته به موضوع، چقد خوب تونسته بیان کنه، مترجم چقد درست و روون ترجمه کرده، من چقدر خوب متن رو خوندم، و چقدر متن خونده شده رو متوجه شدم و متن متوجه شده رو اینجا تونستم درست بیان کنم و شما اون متن رو خوندید و ... دیگه نمی دانم ولی یه نکته ای که مشخصه اینه که داستان فرا تر از دوگانه انگاری یا ماتریالیسم صرفه. حتی از کارکرد گرایی و کامپیوتر فانکشنالیسم هم گذر کردیم.

در مورد اون بحث اینکه ما افکارمون هستیم یا نه هم به نظرم اگه اون 5 ساحت بیرونی و درونی رو با هم در نظر بگیریم بهتره. ما دست و پامون نیستیم ولی دست و پامون هم جزوی از ما هستن. ما نه افکار هستیم نه احساس نه عقاید نه... ولی "من" متشکله از همون پنج تا. و به نظرم اگه اون 5 تا کنار بره، چیزی باقی نمی مونه. اینجوری فکر می کنم درست تره. هرچند فکر من مهم نیست و باید بیشتر راجع بهش خوند

آها... یه چیز دیگه. به جای افکار یا فکر کردن، بگیم اندیشه بهتره. نمی دونم چرا، ولی احساس می کنم بهتر باشه! من در واقع اشتباه گفتم "تفکر".

... شنبه 13 تیر 1394 ساعت 02:42 http://makarov1991.blogfa.com/

... شما زیادی روشنفکرید!

جدا؟ روشن؟ من که چشمم جایی رو نمی بینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد