بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 293: کاپیتان دیوانه

دیشب هوس کردم یکی دو ساعتی پای دیوانه بازی های جک اسپارو بنشینم. آن موقع ها که دزدان دریایی کارائیب روی دور بود، زیاد از فیلمش خوشم نیامد، ولی حالا که برای بار دوم نگاهش کردم (مشخصا فیلم دوم سه گانه) دیدم بهتر از آنی بوده که فکر می کردم!


یک چیز ِ شخصیت جک اسپارو خیلی جالب است. آدم آخرش نمی فهمد همه ی این زیر آبی رفتن ها و موفق شدن ها و قسر در رفتن ها بخاطر شانسش است، یا بخاطر تلاش خودش. آدم نمی داند با خیال راحت قدم برداشتن روی عرشه ی بلک پرل که زیر حمله ی توپ جنگی است، و گلوله ها از چپ و راستش می خورند به در و دیوار و همه چیز را خرد و خاکشیر می کنند را نگاه کند، یا نقشه های بداهه اش توی قبیله ی آدم خوار ها یا فرارش از تُرتوگا با یک تابوت یا مهارتش توی نبرد با دیوی جونز را. جک اسپارو مشخصا مجموعه ای از شانس های خرکی و هوش و مهارت بی نظیرش است، بعلاوه ی یک قطب نما که به سمت هرچیزی که صاحبش دوست دارد نشانه می رود. آدم شانس بیاورد اینطوری در زندگی پیش برود! هم خودش عقل بکند، هم دست شانس، گلوله های توپ را از سمتت منحرف کند و ببرد بزند به سینه ی یک بدبخت دیگر. البته یکجایی یک حرف قشنگ هم می زند:"مشکل تو، مشکلت نیست. مشکل تو، شیوه ی برخوردت با مشکل هست."... نمی دانم، گفتم که شاید بعدا به یک دردی بخورد!



امضاء: خزنده، دزد دریایی  

نظرات 6 + ارسال نظر
آناهیتا سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 01:48 http://farfalla.blog.ir

خیلی خله این جک اسپارو :))

بنظرم اینکه همیشه نجات پیدا می کنه بخاطره اینه ک عاشق خودشه. و هرکاری می کنه که جون سالم بدر ببره

همینشم آخه مساله س. آخرش آدم نمی فهمه به بقیه هم می خواد کمک کنه، یا فقط جایی کمک می کنه که به نفعش باشه!

بهترین قسمتش به نظرم اون موقعی بود که با بلک پرل گیر کرده بود توی davy jones locker با خودش حرف می زد

مهران یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 02:25 http://mehrannajafi.blogsky.com/

من "دزدان دریایی کارائیب" دو و چهار رو دوست داشتم. خصوصا دو رو...
پ.ن: راستی خزنده جان، لینک وبلاگت رو به پیوندهای وبلاگم اضافه کردم. بدون اجازه و خیلی رک :)

چهار رو ندیدم هنوز! ولی 2 ش به نظر منم بهتر بود.

+ باعث افتخاره جناب مهران خان! صاحب اجازه اید

یوسف شنبه 20 تیر 1394 ساعت 20:07 http://singinginthewind.blogsky.com/

دیدگاه جالبی نسبت به یه مجموعه از فیلمای نسبتا معمولی داشتی، و نتایج جالبی هم گرفتی. اینکه آدم هم شانس بیاره و هم عقلش خوب کار کنه خیلی خوبه ! فاجعه وقتی هست که نه عقل درست و حسابی داشته باشی و نه ذره ای شانس

که معمولا این اتفاق می افته

نیمه سیب سقراطی شنبه 20 تیر 1394 ساعت 17:37 http://1ta414.blog.ir/

آخی ... چه فیلم مسخره ای بود
این یه قانون نانوشته ست که بی خیال ها و خونسردها عموماً خوش شانس ترن و خوشبخت تر ...

آره خیلی چرت بود واقعا ولی من اولا که می دیدم اصلا از ماجرا سر در نیاوردم. این دفعه ولی فهمیدم چی به چیه. این باربوسا چیکاره س اون ویل ترنر چیکاره س ...

یه قانون دیگه هم هست که اگه خودتو بزنی به خونسردی و بی خیالی که شانس بیاری، یدونه از این سندانای آهنگری تام و جری می افته روی سرت همون موقع

شیما شنبه 20 تیر 1394 ساعت 16:13

عه.. من ندیدم! من فقط قسمت چهارشو دیدم! در جستجوی چشمه آب حیات! چطور اسامی انقد خوب یاد شما میمونن؟! من اصلا حافظه خوبی توی اسم ندارم!

من قسمت آخرو ندیدم هنوز. سه تا اولیو مرور کردم

+رفیق همین دو سه شب پیش دیدم!‌دیگه باید یادم بمونه دیگه اذیت نکن

برنا شنبه 20 تیر 1394 ساعت 11:58 http://Www.newday2014.blogsky.com

"مشکل تو شیوه برخورد با مشکل است."
بسی اندیشمندانه بود.
تو اگه روزی استاد دانشگاه شدی، به شیوه حل مساله هم نمره بده. ببین چه استراتژی برای رسیدن به جواب در نظر گرفته.
شیوه های حل مساله، الگوریتم ها با پیچیدیگی های محاسباتی مختلف، اینها یعنی شیوه های مختلف برخورد با مشکل.
البته از نظر من "مشکل" هم ارز با "مساله" نیست. در اینجا ازش استفاده ابزاری کردم.

سوئیچ کنیم روی انگلیسی، هر دوشون می شن problem . می دونم با زبون فارسی مشکل داری هنوز، عادت نکردی، با کلاسی آخه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد