بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 294: متروپارانویا

یک دختر حدودا 30 ساله، با ظاهر دانشجویی و یک کوله روی پشتش. سرش پایین است و انگشتش به سرعت روی صفحه ی گوشی می لغزد. یک قدمی با لبه ی سکو فاصله دارد. هر 10 ثانیه یکبار گردن می چرخاند سمت چپ و دنبال نور چراغ مترو توی عمق تونل می گردد، و چون چیزی پیدا نمی کند دوباره سرش گرم گوشی می شود.


یک قدم به سمت راست، و یک قدم به عقب ِ دختر که برویم به یک پیرمرد لاغر می رسیم. لباس راه راه سفید و آبی آسمانی اش توی تنش شل و ول مانده و آخرش را هم فرو کرده توی شلوار پارچه ای قهوه ای سوخته. کفش هایش از این طبی چرمی های واکس نخورده است. دستش یک روزنامه لوله کرده و دائم دارد با حالتی عصبی آن را فشار می دهد و ول می کند. موهای پرپشتی دارد، جوگندمی، به سبک آل پاچینو یک رشته موی فکلش افتاده جلوی صورت. نگاهش قفل شده روی دختر 30 ساله... یک دقیقه می گذرد و اگر مثل من به مرد خیره باشید می بینید سانت به سانت دارد به دختر نزدیک می شود. دختر هم حواسش بین گوشی و تونل مترو به دو قسمت مساوی تقسیم شده و چیزی برای پشت سرش نمانده. بلندگوی سالن اعلام می کند:"مسافرین محترم لطفا از لبه ی سکو فاصله بگیرید." پیرمرد خشکش می زند، "خط زرد لبه ی سکو حریم ایمنی شماست..."  دختر بیخیال هم یک قدم می آید عقب تر  تا خط زرد را رد کند. پیرمرد بعد از ده ثانیه باز حرکت می کند. پسر چاقی که جلوی پیرمرد ایستاده و تی شرت قرمزش خیس عرق هست یک نیم نگاهی به دختر می اندازد و یک نگاهی به مترو که بالاخره نورش انتهای تونل مشخص است. اما پیرمرد را نمی بیند، پیرمردی که حالا درست پشت سر دختر قرار گرفته. حالا اگر دستش را دراز کند می تواند به دختر برسد و ... اگر دلش بخواهد او را هل بدهد.

چشمم بی حرکت مانده روی این کادر سه نفره: آن دختر کی هست؟ دارد با دوستش اس ام اس بازی می کند. احتمالا از دانشگاهی جایی برگشته. البته این وقت تابستان؟ خب شاید مقطع ارشد یا دکتری هست. آمده کارهای مطالعاتی اش را بکند. چهار راه ولیعصر... یا می آیند اینجا برای کافه هایش، که ماه رمضان ها باز نیست، یا از دانشگاه. امیرکبیر، علمی کاربردی، هنر... بله. دانشگاه هنر. فکر می کنم چیزی توی مایه های مجسمه سازی خوانده. هم آنقدر ساده، نه مثل موسیقی و نقاشی که دانشجویانش تابلو ی اکسپرسیونیست متحرک باشند، هم آنقدر عملی که این موقع از سال کشیده باشدش بیرون از خانه برای کار در کارگاه و آتلیه. دانشجوی ارشد مجسمه سازی، چقدر زحمت کشیده به اینجا رسیده! خانواده اش چقدر دوستش دارند. آن دوستی که دارد باهاش الان حرف می زند چقدر دوستش دارد! چرا یک نفر باید انقدر روی شانس آخر عاقبتش به اینجا بکشد؟ 30 سال زندگی، تلاش، غم و خوشی، آخرش ختم بشود به زیر واگن های مترو. حیف. کاش پیرمرد لاغر مردنی کس دیگری را برای قتل انتخاب می کرد. کاش حداق آن مرد تی شرت قرمز حواسش جمع بود...



گذر سریع اولین واگن مترو از مقابل صحنه ی قتلی که اتفاق نیافتاد من را از جا می پراند... یک نگاهی به عقبم می اندازم. کسی نیست. یک قدم می آیم عقب تا از سکوی مترو بیشتر فاصله داشته باشم.


امضاء: خزنده ی متروهراس  

نظرات 9 + ارسال نظر
میله بدون پرچم چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 16:36

سلام
این هم عالی بود. گاهی توی ایستگاه به خودم می‌گم اگه یه دیوانه مرا هل بدهد چه می‌شود!؟ حالا درسته که جذابیت بصری ندارم ولی خب رمز وبلاگ که دارم! باید وصیت‌نامه را جدی بگیرم...

واقعا یعنی انقدر زندگیمون به تار مو بنده ! به تشنج یه دیوانه

آناهیتا سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 01:46 http://farfalla.blog.ir

من دلم می خواد یبار خودمو بندازم تو چال مترو :دی
البته نه یه جوری ک بمیرما, مثلا وقتی قطار تازه رفته و اینحرفا.
فقط دوس دارم بدونم چجوریه. اصنم مرض ندارم

به رفیقت بگو هلت بده. صحنه سازی. بعدم رضایت بده نبرنش زندان به جرم سوء قصد. البته از ورود به ایستگاه های مترو احتمالا محروم می شه

نیمه سیب سقراطی دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 13:18 http://1ta414.blog.ir/

+ چه خشن ! فیلم جنایی زیاد می بینی شما ؟ :))
+ من 2 سال تمام اورتودنسی داشتم ، بعد هر بار که از پله ها بالا پایین میرفتم فکر میکردم الان می افتم ! فک ـم میخوره رو تیزی پله ، همه دندونام میشکنه ، دهنم پر خون میشه

اوه اوه... یعنی یکی دماغی عمل کرده باشه، گردنی آتل بسته باشه، پایی گچ گرفته باشه... من کلا زانوم روی حالت درد و ویبره س که نکنه این چیزی بخوره دک و پوزش داغونش کنه. شما که بدتر تصور می کنی! فاینال دستینیشنه مگه؟؟

برنا یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 10:10 http://Www.newday2014.blogsky.com

شما توی ذهنت روزی 100 نفر رو میکشی، منم یه زمانی هر کسیو میدیدم به نزدیک ترین حیوانی که شبیهش بود تشبیهش می کردم. یکی شبیه مارمولک یود، یکی شبیه بز بود، یکی کروکودیل، یکی خرس، خودم یه مدت شبیه اردک بودم بعدش شبیه خرس شدم. ولی اون زمان غالبا آدمها شبیه بز بودند. البته چند نفر رو هم کشته ام ها....اما بعدش پشیمون شدم دوباره زنده شون کردم.
خدا به همه ی بیماران شفای عاجل عنایت فرماید. آمین.

الهی آمین... البته بگذریم که این شباهت به حیوان همچین بی راه هم نیست. خب هستیم گاهی!

شیما یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 04:14

من سال کنکورم همش ذهنم وسط کلاس درس میرفت رو صحنه هایی از این قبیل: رفتن کله آدم با جلوی صورتش زیر چرخ کامیون، شکستن بند انگشت با برگشتن به سمت مخالف، پاره کردن تاندون با انگشت، سرنوشت کله انسان زیر قطار!
بخدا همش یهو بی اراده میومد جلوی چشمم! اکثرا سر کلاس شیمی یا فیزیک! بعد رفتم پیش روانشناس گفت بخاطر استرس کنکوره برو! من هی قبل اینکه برم پیشش به خودم گفتم یه وقت لو ندی کنکوری هستی میگه واسه کنکوره ها! ولی لو دادم!! اونم دقیقا برگشت گفت درس نمیخونی عذاب وجدان گرفتی الان روانت داره اینجوری خودشو تخلیه میکنه! خیلی خفنه ها! خیلی باحاله جدی! فک کنم راستم میگفت!

عجب روان خشنی داری! خدا به دنیا رحم کرد شما زودتر کنکورو دادی

شراره یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 00:59

دارای بورد تخصصی و فلوشیپ خزولوژی عسدم از دانشگاه خزکده...بیماری شما متروفوبیا تشخیص داده شد!
مریییسسسس بععععع دییییی

وایسا خانوم دکتر یه سوال دیگه داشتم. من توی ذهنم هر روز 100 نفرو می کشم، بیماریش چیه؟ لاعلاجه؟

یوسف یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 00:46 http://singinginthewind.blogsky.com/

امضا : خزنده استیون کینگ

انتخاب سومم بود دومیش خزنده استوکر بود

مگهان شنبه 20 تیر 1394 ساعت 20:36 http://meghan.blogsky.com

شما نویسنده نشو ،خب ؟
یه سکته به ما دادی ...

+ توصیف بچه های هنر ، نقاشی خونده ها و ... عااالی بود :|

جدی؟ پس به نظرت بفرستمش برای استیون کینگ خوشش میاد؟

+ دیگه 5 ساله باهاشون همسایه ایم! می شناسمشون. اونا هم ایضا از اینور.

نهال شنبه 20 تیر 1394 ساعت 20:36 http://fazmetr.blogsky.com

میتونم بگم استرس گرفتم !
اصن یه حالتی که دیگه نزدیک اون خط هم واینمیسم :))

واینسا بابا چه کاریه. صندلی رو گذاشتن واسه شما دیگه. من اصن زانوم درد می گیره می بینم یکی می ره نزدیک لبه ی سکو

+ پس بگم این پست رو پخش کنن توی ایستگاه های مترو که مردم استرس بگیرن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد