بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

تعارف 80: String quartet no.14: Death & the Maden- Schubert

The Maiden:

Oh! leave me! Prithee, leave me! thou grisly man of bone!
For life is sweet, is pleasant.
Go! leave me now alone!
Go! leave me now alone!

Death:

Give me thy hand, oh! maiden fair to see,
For I'm a friend, hath ne'er distress'd thee.
Take courage now, and very soon
Within mine arms shalt softly rest thee!"



همچین بد هم نیست آدم چند ماهی قبلتر، از مرگش با خبر بشود ها. می تواند خیلی کارها را بکند. اگر شوبرت باشد، می تواند یک استرینگ کوارتت بنویسد.

String Quartet No.14: Death & the Maden- Franz Schubert

روز 291: بر مدار خزندگان

خانم ها و آقایان، طبق آمار امروزه از هر 10 فردی که با آنها در کوچه و خیابان برخورد دارید، یکی شان خزنده است (lurker. نه reptile) تعداد روز افزون خزندگان مرا به این فکر افتاد که آنها را به شما معرفی کنم، هر چند این کار غیر ممکن است،‌اما سعی می کنم شمایی کلی در برابر دیدگانتان ترسیم کنم تا در آینده با آنها به مشکل برنخورید،‌یا حداقل بشناسیدشان و به هنگام مواجهه، فرار را بر قرار ترجیح دهید.


یک فاکتور کلیدی هست که بیشتر رفتار های خزندگان را توجیه می کند:"تلاش برای حرف نزدن ِ اجباری." یعنی بخواهند به کسی چیزی را توضیح بدهند، یا پاسخ سوال نامربوطی را بدهند، یا در وضعیت های پیچیده ی احساسی با کسی همدردی کنند، تماس های ناشناس را جواب بدهند، یا تلفنی که زنگ می خورد را بردارند. این فاکتور معمولا در اجتماع با "تلاش برای حرف نزدن" ی که در آدم های خجالتی، شدیدا درونگرا، جامعه گریز و غیره دیده می شود، اشتباه گرفته می شود. حقیقت این است که یک خزنده ممکن است فوق العاده برونگرا باشد، یا پررو، برای یک سال حرف برای گفتن داشته باشد، یا حتی عاشق جامعه اش و مردم باشد. یک خزنده شاید حتی بیشتر از بقیه حرف می زند، اما در مورد موضوعی که می خواهد، زمانی که می خواهد، و با کسی که می خواهد، حرف می زند. غیر از این اگر باشد سعی نکنید هیچ وقت آنها را به حرف زدن وادار کنید. این یک خودخواهی توجیه شده میان خود خزندگان است که رک و راست بهتان بگویم، هیچ راهی برای شکستنش ندارید... متاسفانه.


خط قرمز دیگر ِ خزندگان در مقوله ی گفتگو، خاله زنک بازی های دور سینی سبزی هست. همان small talk هایی که شامل غیبت، نظر دادن در مورد دیگران (ظاهر و باطن)، قضاوت های یهویی، اظهار نظر های بی مورد، و بیشتر از تمام اینها، گفتگو های عاشقانه می شود. در واقع اگر یک خزنده جواب لاو ترکاندن های شما را به غلیظ ترین شکل ممکن داد، دو حالت دارد: یا می خواهد هر چه زودتر راضی بشوید و دیگر تمامش کنید، یا واقعا از ته دل عاشقتان است. در هر دو صورت باید در اسرع وقت از محل حادثه فرار کنید. چون هر دویش شدیدا خطرناک است؛ مخصوصا حالت دوم. یک خزنده ی عاشق از رئیس ارتش صدام حسین هم خطرناک تر و وحشتناک تر است.


خزندگان در زندگی بیشتر از هر چیزی، از باختن بدشان می آید. شاید حس کنید دلیل اینکه آنها از میانگین جامعه کمی موفق تر به نظر می رسند همین ترس از باخت باشد. اما واقعیت این است که آنها هم می بازند، شاید حتی بیشتر از میانگین جامعه. اما در تاریکی و تنهایی خودشان می بازند. آنقدر شکست می خورند تا بالاخره راه موفقیت را پیدا کنند، آن وقت است که از تاریکی بیرون می آیند و فقط پیروزی شان را به رخ بقیه می کشند. همین خزیدن در تاریکی از مهمترین تاکتیک های خزندگان است. بیشتر خزندگان به هنگام به خطر افتادن ارزش هایشان سریعا غیب می شوند. اگر احساس کنند نیاز به درد دل گفتن دارند تلفن را بر نمی دارند و شماره نمی گیرند، بلکه تلفن را از برق می کشند و گوشی شان را هم خاموش می کنند، مبادا هوس حرف زدن به آنها غلبه کند. اگر احساس کنند به مشکلی در کاری برخورده اند، به جای 10 دقیقه سوال پرسیدن از یک نفر، 1 ماه تمام در اینترنت جستجو می کنند. زندگی آنها عاری از تناقضات خانوادگی و احساسی نیست. آنها فقط این تناقضات را در تاریک ترین زاویه ی روحشان برای خودشان حل می کنند و بعد از خودشان بیرون می آیند.


اگر دوست یک خزنده هستید، وقتی به جایی خیره شده، نروید جلویش بایستید. هنگام صحبت، یک فاصله ی حداقلی شش وجبی را با او حفظ کنید. اصلا از روش های نسبتا مطمئن شناسایی خزندگان همین موضوع است. سعی کنید یک قدم به آنها نزدیک شوید، می بینید که به تدریج خودشان را عقب می کشند تا فاصله به همان حداقل شش وجب برسد. قاعدتا این نکته، به معنی آن است که آنها هیچ علاقه ای به کانتکت های فیزیکی هم ندارند، از جمله روبوسی، آغوش، tap on back، مشت های آرام دوستانه و ... اگر ساکت است، جمله ی کشنده ی "چیه، تو فکری؟!" را هرگز به کار نبرید! خزندگان بهترین گوش را برای شنیدن دارند: برای شنیدن مایند توئیستر های علمی، برای صحبت در باره ی معنای زندگی، در باره ی اخلاق، هدف زندگی، مسئولیت های فردی، انتگرال دوگانه، نیمه نهایی کوپا آمریکا، لامبورگینی اوراکان، جایزه ی نوبل، خداحافظ گری کوپر، سوپر کانداکتور ها، کارل گوستاو یونگ، نظریه ی همه چیز، ماتریکس، یوهان سباستین باخ و ... اما برای حرفهایی که در مورد بقیه ی آدم ها و روابط احساسی هست، هرگز! شاید این یکی از مشکلات بزرگ خزندگان باشد (البته نه از دید خودشان) آنها نه خودشان درد دل می کنند نه اجازه ی این کار را چندان به بقیه می دهند. اگر هم با یکی از آنها درد دل کردید، بدانید که او در خلسه فرو رفته و از هر 10 کلمه ی شما یکی اش را می شنود تا بعدا بتواند جوابی کوتاه و مختصر بدهد و به بی توجهی متهم نشود. خزندگان بی رحم نیستند. آنها در برابر مشکلات جدی و کوبنده ی زندگی تان همواره پشتتان می ایستند، سعی می کنند بهتان کمک کنند، حتی اگر به حرفهایشان گوش ندهید، صبر می کنند تا شکست بخورید و دوباره به شما راه صحیح را نشان می دهند (البته فقط برای یکبار. بار ِ دومی در کار نیست) اما پرداختن به مسائلی که با بی منطقی برایتان پیش آمده است و با منطق حل می شود، اما همچنان با تداوم بی منطقی، ادامه دارد، برای یک خزنده، مثل مجبور کردن یک پیرزن 105 ساله به تماشای ال کلاسیکو و درخواست از او برای تحلیل بازی است: همانقدر خسته کننده و بی معنا. در این موقعیت، خزندگان دو سلاح اصلی شان را بی برو برگرد رو می کنند: Apathy/Ignorance: نمی دانم، و نمی خواهم بدانم



اگر می خواهید روابط حسنه با یک خزنده داشته باشید، یادتان نرود که بی معطلی یک دکمه ی On/Off برای خودتان تعبیه کنید. چون آنها هم همین دکمه را دارند. به محض اینکه اراده کنید، یک خزنده ساکت خواهد شد، بحث را تمام خواهد کرد و حتی برای 1 ماه هم که شده با شما کاری نخواهد داشت. فقط کافیست بخواهید. آنها به حریم شخصی شان به دید بزرگترین دارایی شان نگاه می کنند، و انتظار دارند شما هم همین کار را بکنید. اگر طرفدار حریم شخصی هستید، یک خزنده می تواند بهترین دوستتان باشد. در عوض، اگر دوست دارید از جانب دوستانتان دائم در مورد زندگی تان سوال پیچ شوید تا حس کنید کسی بهتان توجه می کند، دور این گونه ی جانوری را خط بکشید... برای آنها، همیشه یک راه فرار باز بگذارید. اگر می خواهد تنها باشد، باید باشد. وگرنه خودش را و همه ی اطرافیانش را منفجر می کند تا راه فرار را برای خودش بسازد. از همین روست که تعهدات اجتماعی، نقطه ی قوت آنها نیست. البته آنقدر شرف دارند که این موضوع را پنهان نکنند. پیش از این گفتم که آنها از باختن متنفرند. وقتی می دانند چیزی با خودخواهی شان در تضاد است، هیچ وقت شروعش نمی کنند. اما... اگر شروع کنند، تا آخرش می ایستند. گفتم: از باختن متنفرند!


در نهایت، لازم می دانم با این جمله حرفم را به پایان برسانم که: خزندگی جرم نیست. بیماریست. انگشت اتهام خودخواهی بیش از همه به سمت آنها نشانه رفته. اما آنها یک فرق با دیگر خودخواهان دارند. مهم نیست طرف مقابلشان یک همنوع باشد یا نه، آنها سعی می کنند به آنچه که اعتقاد دارند عمل کنند، و آنطور عمل می کنند که دوست دارند از طرف مقابل ببینند! هیچ پیچ و خمی در رابطه با یک خزنده وجود ندارد. برای همین است که دوستی با یک خزنده یا 100٪ محال است، یا 100٪ آسان.

امضاء: خزنده ی آنتروپولوژیست  

روز 290: وحشی کردن ذهن رام

سه سالی می شود که از تدریسم در مدرسه می گذرد. تقریبا یادم رفته بود که کار کردن با بچه ها چقدر خسته ام می کند. حرف زدن مدام، شنیدن مدام، لبخندی که باید به زور حفظش کنم... اینها اصلا شبیه به خزنده نیست! هست؟ یک قالب سنگین از جنس سرب که باید یک ساعت و نیم توی این گرما نگهش دارم روی صورتم.


امروز روز اول کلاس رباتیک بود و من بعد از تمام شدن کلاس با بیحالی از موسسه آمدم بیرون. پاهایم بی حس شده بود، مثل اینکه دو روز هیچ چیز نخورده باشم، سه روز نخوابیده باشم و چهار روز هم در حال دویدن باشم! خب خیلی ها مثل من نیستند. نمونه اش خواهرم که پنج روز هفته اش را با تدریس بچه های 5 ساله تا 13-14 ساله پر می کند و همیشه شارژ شارژ است.


اما اتفاقات جالبی افتاد. اتفاقاتی به غیر از اینکه یکی از دختر های 8 ساله ی کلاس دائم به من می گفت "خانوم"! و فقط یکی در میان هم تصحیحش می کرد. اتفاق جالب این بود که چندتایی از بچه ها موقع سوال پرسیدن سوال های پرت و پلا می پرسیدند...


- آقا می شه با برق جاذبه رو خنثی کرد؟

- آقا می شه چندتا ربات ساخت که به هم وصل بشن؟

- آقا یه ربات می تونه بفهمه ما چی می گیم؟

- آقا یه ربات مثل آدم روح داره؟

- آقا یه ربات می تونه یه آدم رو بکشه؟


و کم کم حواسم به این سوال ها جمع می شد. احساس می کردم در خلاقیت محض غوطه ور شده ام! و در آتش بازی ذهن هایی غرق هستم که برای یکبار هم که شده مرزبندی شان را بیخیال شده اند و راجع به همه چیز تخیل و تصور می کنند. می گویند تغییری را که می خوای در دنیا ببینی، از خودت شروع کن. شاید این فرصت، فرصت خوبی باشد برای اینکه یک جرقه هم که شده توی ذهن بچه ها بزنم، و از والدینشان درخواست کنم یک جلسه بیایند و کار بچه هایشان را ببینند. و ویدیوی فوق العاده ی میچیو کاکو در باره ی مشکلات نظام آموزشی را نشانشان بدهم، و بهشان بگویم که توپ را از زیر پایشان، و کتاب را از زیر دستشان نکشند. عوضش تبلتشان را یک جایی قایم کنند و بگذارند برای روز های تعطیل. و بهشان خرت و پرت بدهند تا خراب کنند و بفهمند که توی دل و روده ی هر وسیله چه می گذرد، و شهربازی ببرندشان و بهشان یاد بهند که مگس و پروانه بگیرند و روی تخته خشک کنند... می خواهم کلی پدر مادر ها را تحویل بگیرم و بهشان بگویم که: جسارت نمی کنم و به شما توصیه نمی کنم، دارم درس پس می دهم پیش اساتید... و بعد بهشان بگویم که حواسشان به بچه هایشان باشد. چون تمام 13 نفر بچه ها کارتون "نجات رباتیک" را دیده اند و همه شان هم گوشی دارند هم تبلت هم با اینترنت کار می کنند هم سرچ با گوگل را بلدند و اصلا شاید یکی شان همین متن را دارد می خواند! ولی هیچ کدامشان تاحالا نزده یک وسیله ی برقی را بشکند و نمی دانند مادر بورد داخل کیس اصلا چه رنگی است، و هیچ کدامشان بالهای پروانه را از نزدیک ندیده اند، یا برعکس توی دوربین دو چشمی نگاه نکرده اند. هیچ کدامشان را تاحالا برق نگرفته، چون شیطنت نکرده اند...



این سیاهچال های انرژی، گذشته ی من و شما هستند. ترجیح می دهم برای 2 ساعت در هفته هم که شده نقاب کوفتی لبخند و توجه را روی صورتم تحمل کنم، ولی ده سال بعد حداقل دلم به این خوش باشد که 100 نفر را کنجکاو به دنیایشان کردم، و ذره بین دادم دستشان تا بروند بگردند...


امضاء: خزنده ی مدرس  

تعارف 79: ویکنت دو نیم شده- ایتالو کالوینو

"...روزها به این ترتیب در ترالبا سپری می شد. احساساتمان بی رنگ و عاری از شور و شوق می شد، چون حس می کردیم میان فضیلت و فسادی به یک اندازه غیر انسانی گیر کرده ایم"


 
ادامه مطلب ...

روز 289: تنها الگوریتم است که می ماند

دو هفته ای می شود که دارم هر شب توی سر خودم و کامپیوتر می زنم تا پایتون را یاد بگیرم. (لازم به ذکر است که این برنامه توسط یک خزنده طراحی شده است. برای همین هم اسمش پایتون شده! نماد شکوه و ابهت خزندگان. این مار غول پیکر! بگذریم) چشم می دوزم به اسلاید های کتاب آموزشی، یک "ها؟" می گویم و دو دقیقه بعدش "آها!!" می گویم و سرم را مشتاقانه بر می گردانم ببینم کسی هست آن دور و بر ها که من هیجان اکتشاف متد ها و توابع جدید برنامه نویسی را با او به اشتراک بگذارم یا نه، همه سرشان توی گوشی شان است یا چشمشان به کتاب و تلویزیون یا دارند راجع به گاو مش حسن صحبت می کنند، بر می گردم و شروع می کنم به نوشتن کد های آموخته شده در محیط برنامه.


ولی یک مشکل اساسی وجود دارد به نام "الگوریتم". وقتی همه ی امکانات برنامه را در اختیار دارم و دانه به دانه شان را می شناسم و می خواهم شروع کنم به نوشتن یک برنامه، عین یک آفتاب پرست مست به صفحه ی مانیتور خیره می شوم، چرخدنده های سنگین چدنی زنگ زده ی ذهنم شروع می کنند جیر جیر کردن و روی هم چرخیدن و انگشتانم آرام کلیدهای کیبورد را لمس می کند بدون آنکه چیزی بنویسد. آقایی که روی شانه ی چپم با چنگکش نشسته، توی گوشم می خواند که برو صفحه ی بعد و جواب را ببین! و خانوم چنگ بدستی که نشسته روی شانه ی راستم و من به چشم خواهری فقط نگاهش می کنم تشویقم می کند که بیشتر فکر کنم و الگوریتم حل را پیاده کنم تا بتوانم کد را بنویسم. ولی انصافا حق با آقای چنگکی است. الگوریتم نوشتن رسما کار حضرت فیل است. من واقعا به کسانی که عین آب خوردن الگوریتم پیاده می کنند حسودی ام می شود. کوفتتان بشود




پ.ن. روایت هست روزی که خزنده توانست فلوچارت یا pseudo-code درست حسابی بنویسد، آن روز همانا عید است

پ.ن. عکس پست مربوط به کد نویسی پایتون نیست. پایتون خیلی قشنگ تر است. از این آکولاد های مزخرف ندارد. سمیکالن هم نمی خواهد. کارش درست است!


امضاء: خزنده ی سردرگم