بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 304: میراث داوینچی

البته طبق معمول، نمونه ی هلی کوپتر هم با سالیان سال قبل بر می گردد، جایی که چینی ها یک اسباب بازی به شکل هلی کوپتر امروزی می ساختند. ولی شروع عصر هلی کوپتر با طرح های غیر قابل عملیاتی داوینچی، و تلاش های لومونوسف رقم خورد. گذشت و گذشت و گذشت... تا برسد به امروز، جایی که کوادروتور ها (به طور کلی مالتی روتور ها) یکی از جذاب ترین و کاربردی ترین UAV ها شناخته می شوند.



حالا ماجرای این کوادروتور چیست؟ امروز بعد سلام علیکی که با آن آقای دانشجوی آزمایشگاه رباتیک داشتم، ده دقیقه ای به من در مورد سنگینی کار و حساسیت بالایش توضیح داد. گفت که بیشتر پروژه ها به مرحله ی ساخت می رسد، و برایش بودجه در نظر گرفته شده، و دد لاین ها واقعی و بسیار هم مهم هستند، و اینکه خود درسهای ارشد هم سنگین است و هر دوتا را باید به بهترین شکل جلو ببرم. البته پروژه هایی که بودجه در اختیار دارد، برای دانشجوهایش هم می تواند ارزش مالی داشته باشد، و اگر هم به تیم های مسابقه شرکت کنم و سهم زیادی در پیش بردن برنامه ها داشته باشم، همراه با تیم ها اعزام می شوم به مسابقه، مثلا مثل خودش که چند ماه دیگر می خواهد برود آلمان برای مسابقات رباتیک. این را هم گفت که باید حضور فیزیکی اینجا داشته باشم، حداقل سه روز در هفته... تمام غر هایش را زد و هشدار هایش را داد و بعد چند ثانیه سکوت گفت:"نظرت؟"


خب من هم نمی خواستم ذوق و شوقم را نشان بدهم. چون احساس می کنم همه ی این حرفها را زد تا من را یک کمی بترساند، یا حداقل فکر می کنم انتظار نداشت که من لبخند تحویلش بدهم. من هم برای اینکه نه خوشحالی ام را نشان بدهم، نه کاری کنم که فکر کند ترس برم داشته، آرام و جدی گفتم:" من این دو ماه رو برای شروع ارشد کنار گذاشتم. هر مقدار وقت نیاز باشه براش می ذارم، و به رشته م هم کاملا علاقه دارم." بعدش به من گفت که پروژه ی دم دستشان، پروژه ی UAV ها است و مشخصا کوادروتور. همانی که عکسش را این پایین می بینید. بعد هم مرا پاس داد به نفر پشت سری اش، تا برایم برنامه بریزد. او پسر آرام تر و ریلکس تری بود. اول همه ی درس های پاس شده ام را پرسید، و بعد شروع کرد واحد های ارشد را لیست کردن، چند دقیقه ای بهشان نگاه کرد و گفت باید یکی از درسها را زودتر از حد موعد خودم بخوانم. چون تا بخواهم برای شروع دانشگاه صبر کنم، وقت از دستم می رود. پی دی اف کتاب را فرستاد، چند تا مقاله هم فرستاد و گفت رویشان کار کنم. حالا باید نیوتون و نایکوئیست درونم را یکجا بیدار کنم، تا نیوتون برود سراغ تحلیل دینامیکی و نایکوئیست هم برسد به امور کنترلی. تا هفته ی بعد باید قدم اول برای شبیه سازی در متلب را برداشته باشم...



فکر می کنم بالاخره شروع شد. اگر قبولی در همین پلی تکنیک را 100٪ حساب کنم، ماجرا از این قرار خواهد بود که از همین هفته، سه روز در هفته را در آزمایشگاه مشغول باشم تا ابتدای مهر و ثبت نام. بعد برسم به پاس کردن درس ها و ادامه ی همین پروژه. تا آخر زمستان هم امور پذیرش دکتری را شروع کنم. درست است که هنوز خیلی زمینه های مورد علاقه ی دیگر هم وجود دارند که من برای پروژه می توانم انتخابشان کنم، اما این پروژه برای شروع خوب است، چند نفر دیگر به طور موازی دارند رویش کار می کنند، وظیفه ی من زیاد سنگین نیست، بعد چند ماه احتمالا تمام می شود، و من هم یک چیزی یاد می گیرم. شاید هم از تویش مقاله در بیاید و اسم من برود داخل مقاله... وقتی وسط ماه رمضان بودیم و من عین گونی برنچ افتاده بودم یک گوشه و انتظار تمام شدن تعطیلی دانشگاه را می کشیدم، هیچ وقت فکر نمی کردم تا آخر ماه دوام بیاورم! حالا همه چیز بهتر شده. تا وقتی سرم گرم باشد هیچ مشکلی وجود ندارد. وگرنه به سبک هولمز ممکن است بروم سراغ گزینه های بعدی!


امضاء: خزنده ی پرنده  

نظرات 10 + ارسال نظر
شیما دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 13:46

فک کنم شما هم مانیای بدخیم دارید!

در برابر هر چیزی که توی این دنیا حرکت می کنه و نیاز به تحلیل داره، من سوپرمانیا دارم! البته ترجیحا سیال نباشه. الاستیک هم نباشه. کوانتومی هم نباشه. حرکت ژیروسکوپی هم نداشته باشه بهتره.

آسمان دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 13:41

خزنده جان اون پست ٣٠٥ نظردهى نداره اما ما پررویى مینماییم این جا نظرش را مطرح مینموییم
تکرار و تکرار و تکرار خوب نیست.اما بعضى وقتا خودمون میتونیم دست ببریم تو معادلات زندگیمون و قضیه رو به نفع خودمون عوض کنیم
امیدوارم حال بد آخر پست ٣٠٥ ِت هرچى زودتر درست بشه

خب اینکه چطور می شه عوض کرد مهمه. کسی که هنر زندگی کردن بلد باشه، با کمترین میزان تخریب این کار رو می کنه. من یکمی مشکل دارم توی این قضیه

نیمه سیب سقراطی دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 12:27 http://1ta414.blog.ir/

چه روحیه ی پویایی داری شما ، این خیلی خوبه ! حسودیم شد !

روحیه م هوشمنده. هر وقت دارم به قهقهرا کشیده می شم، زور بهم میاره یه کاری انجام بدم

برنا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 08:35 http://Www.newday2014.blogsky.com

راجع به پست بعدیت....همه ی ما از این لحظه ها داریم....پسر، من اگه بهت بگم چی بر من گذشته در این سالها اصلن باورت نمیشه.
اما خب....دوستی و رفاقت و انسان بودن همچین جاهایی خودشو نشون میده، کنارتیم رفیق. نبینم بد باشی.
از تو به یک اشاره
از ما به سر دویدن

از موقعی که گفتی پیشنهاد کاری شده بهت، من اصن روم نمی شه دیگه با شما حرف بزنم

بابت رفقای بامرام به خودم افتخار می کنم

برنا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 08:30 http://Www.newday2014.blogsky.com

بله از روی پروفایل لینکد این پیدا کرده بود
این زبان ABAP داستانیه برای خودش....دست کم 6 ماه زمان میخواد و تازه فقط این نیست، منبعی براش وجود نداره در ایران، برای نوشتن برنامه و Develop آن در SAP باید َAccess Code داشته باشی که معنیش اینه که نمیتونی توی خونه بشینی و ABAP یاد بگیری.
اون مورد دومش هم شامل آشنایی با دو سه تا مفهوم مثل GxPو ITILو یک چیز دیگه بود که اونها رو هم ننمیدونم چه موجوداتی هستند. هنوز سرچ هم نکرده ام حتا.
ولی در کل، خیلی باحال بود. یعنی اصلن باورم نمیشد یکی از اروپا زنگ بزنه و بگه میخواهیم بیایی اینجا.
راستی تو توی لینکد این هستی؟

عجب... پس شما هم رسیدی به مرز علم یه جایی که دیگه پیدا کردن رفرنسش تخصصی می شه و اینترنت کم عمق جواب نمی ده... ولی در کل که تجربه ی باحالی بود!

من نه هنوز ندارم پروفایلی. راستش شما الان ِ من رو داری می بینی، من تا یک سال و نیم پیش اصلا پی درس و تحصیل نبودم جدی. یعنی کارشناسی رو تف مالی گذروندم. الان یکم سر عقل اومدم. فکر کنم دیگه کم کم باید از این پروفایلا درست کنم واسه خودم!

مهران دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 07:49 http://mehran.blogsky.com/

امیدوارم آینده ت اون طوری بشه که خودت می خوای. یا حداقل نزدیک به ایده آل هات

تشکر... تشکر فراوان! همچنین

مهران دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 07:48 http://mehran.blogsky.com/

اونیکه داوینچی طرحشو ریخته بود، حالا امکان داشت پرواز کنه؟ اگه بیشتر روش کار می کرد؟
می دونی، فکر کنم این سند از دست "دن برون" در رفته بود :)

راستش من دقیق طرحش رو ندیدم. یعنی در حد همین عکس ها از اسکچ هاش پیدا می شه. ولی "شدنی بودن" یه طرح، علاوه بر امکان منطقیش، امکان عملیاتیش هم هست. ما از لحاظ منطقی با نیروی فوت کردنمون می تونیم یه خونه رو خراب کنیم. ولی از لحاظ عملیاتی، ریه هامون باید یه چند میلیون باری قوی تر باشه طرح داوینچی هم احتمالا اینجوری باشه. یعنی امکان عملیاتیش موجود نباشه

البته همینا سنگ بنای توسعه ی تکنولوژی می شه دقیقا. همین طرحای پیش پا افتاده. شما فکر کن چند صد سال پیش یکی قدم برداشته برای ساخت هلی کوپتر!

کاواتینا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 04:13 http://singinginthewind.blogsky.com/

از همه جالبتر امضای خزنده ی پرنده بود
البته من یه پیشنهاد هم دارم
امضا خزنده ی کواد روتور

هنوز که بلدش نمی باشم! حالا امروز بعد از ظهر بشینم ببینم چی چی می گن این مقالات

فرانچسکا یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 23:14 http://meinthemirror.blogsky.com

تو شریف قبول میشی خزنده.
من بهت ایمان دارم.

من اگه شریف قبول بشم که این پروژه ی دانشگاه خودم کنسل می شه من آبروم می ره نه بعید می دونم قبول شم. رتبه م جوری نیست که بشه.

برنا یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 21:14 http://www.newday2014.blogsky.com

بسیار بسیار برایتان آرزوی موفقیت می نماییم.
به نیوتون درونتان سلام ما را برسانید و بگوویید به نیوتون درونمان پیامی ارسال کند بلکه بیدار شود.
آقای خزنده؛ یک چیزی میخواستم بهت بگویم که شاخهایت (پلاس شاخهای نیوتون درونتان و اون یکی که اسمش یادم رفت درونتان ایضا) بزند بیرون.
یادته از آرزوها گفتیم؟ من گفتم دوست دارم در شرکت SAP آلمان کارکنم؟ مترادف این آرزو میشه کار کردن در اروپا در زمینه SAP، یادت که میاد؟
باورت نمیشه هفته گذشته یک نفر از اروپا (از یک شرکت بین المللی بزرگ) به من تماس گرفت، بعد از چند بار ایمیل رد و بدل کردن شماره تلفنم را خواست و زنگ زد و گفت شما را برای یک پوزیشن که مرتبط با سوابق کاری شما هست میخواهیم. ببین شاخام زد بیرون، البته نهایتا به نتیجه نرسیدیم (چون از 12 تا الزامی که مشخص کرد 2تاشو نداشتم، یکیش زبان برنامه نویسی ABAP بود) اما همین که از آرزو ها حرف زدیم و آرزوها یک قدم به ما نزدیک شدند و خودی نشان دادند خیلی برام جالب بود. ظاهرا برای شما نیز همین گونه بوده و احساس من این است که آرزوهای شما هر روز به شما نزدیک تر می شوند.
بابت اموالت هم ممنون. مراقبشون باش لطفا.

اُهُع!!! واقعا؟؟! چه باحال! حالا چجوری پیدا کرده بود شما رو؟ پروفایل لینکد این و غیره داشتی؟ یا کسی معرفی کرده بود؟
اون برنامه نویسیه رو نمی شد یکی دو هفته ای جمع کرد؟ آخه رد شدن بخاطر 2 تا فاکتور نامردیه!
خب... امیدوارم بازم گیر بیاد از این موقعیت های عجیب غریب! شانس انگاری آدرس خونه ی شما رو یاد گرفته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد