بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 305: من

از یک دست نوشته ی قدیمی از کسی که اجازه ی بازگویی نوشته اش را در اینجا، ازش گرفتم، البته با شرط اینکه خودم بنویسمش:


"اضطراب این رو داشتم که قراره چجوری باشه. خب... خیلی وقت بود منتظرش بودم. منتظر این بودم که از این لجنزار بیام بیرون وببینم واقعا "رستگاری" اونطرف وجود داره. وقتی همه چیز تموم شد، حتی نفهمیدم تموم شده. وایساده بودم روبه روی در سفید چرک گرفته ی خونه. پام نیم وجب رفته بود توی خاک. باد هنوز می وزید و بینی و گوشم رو پر خاک می کرد. ولی من هنوز می تونستم نفس بکشم. یعنی نیازی نبود که نفس بکشم. آفتاب بالای سرم بود. چشم تنگ کرده م تا ببینم کی روی صندلی روی ایوان نشسته. رفتم جلو و من رو دیدم. قیافه م تعریفی نداشت. چند قدم رفتم جلو و توی دیدرسم قرار گرفتم. تکیه دادم به نرده های پوسیده. یه سر تکون دادم و پرسیدم: خب... چطوره؟ حالم انگار بدجوری گرفته بود. این چهره رو می شناختم. خیلی وقتا توی آینه دیده بودمش. جواب دادم: هیچ... هنوزم دست از سرم بر نداشته. یه سوت کشیدم و گفتم: پسر... مثل اینکه راستی راستی توی جهنمم!"


خیلی بد است. خیلی بد، که چیزی که ازش بدت می آید، چند باره و چند باره و چند باره و چند باره و چند باره و چند باره و ... حالم بد است


امضاء: ...