بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 306: تنظیم ساعت خواب و باقی قضایا

تجربه داشته اید بخواهید ماشین را با دنده دو و سه راه بندازید؟ غر غر غر غر ... با یک لرزش فرکانس پایین و دامنه ی زیاد. شتاب در حد گاری، خیلی هم مضحک! الان من اینطوری شروع کرده ام به جمع و جور کردن کارهایم... هر وقت یکی از دوستان می فرماید که : کاش زودتر زمان بستن چمدونا برسه، یکی دو سال آینده به سرعت برق از ذهنم می گذرد و یکدفعه خودم را می بینم که کف اتاق نشسته ام و به دور و برم نگاه می کنم تا چیزی را از قلم نیانداخته باشم برای چمدان بستن. و خداحافظی با دوستان و آشنایان، و حرکت به سمت فرودگاه، و ... همینجا یکدفعه از عوالم خیالات و توهمات بیرون کشیده می شوم و خودم را باز در نیمه ی اول سال 94 می بینم و ابتدای یک راه دو ساله که باید طی کنم.


خب... می گفتم که شروع کردم به جمع و جور کردن کارهایم. به قول آن جوکه، ساعت خوابم را که فعلا تنظیم کرده ام با ساعت آمریکا. بعد از تجربه ی هیجان انگیز جناب برنا خان (رجوع بشود به کامنت های روز  304) منم به فکر ساختن اکانت لینکدین افتادم و امشب افتتاحش کردم. یک چند ساعتی باز افتادم به جان اکسل دانشگاه ها و کامل ترش کردم، قصدم بود که بعد از هفته ها، دوباره بنشینم پای زبان فرانسه ولی خب فرصت نشد، عوضش پاد کست شماره ای که به من محول شده بود را گوش کردم و کلمه هایش را برای رفیق خان در آوردم. و آماده شدم برای فردا، یعنی اولین روز آزمایشگاه...


امروز یکی از مقاله ها را باز کردم و شروع کردم خواندن. به معادلات سینماتیکی و دینامیکی یک نگاهی انداختم و احساس کردم دارم به خط میخی نگاه می کنم! واقعیت این است که معادلات چپندر قیچی مکانیک را اگر فقط یک هفته استفاده نکنی، طوری از ذهنت پاک می شود که انگار اصلا نخواندی اش. مهم نیست چقد سر کنکور موهایت را کنده باشی. من هم یواشکی رفتم پی دی اف دینامیک هیبلر را باز کردم و شروع کردم به مرور بخش تحلیل سه بعدی که تا همین نیم ساعت پیش وقتم را گرفت. تازه یادم افتاد که من استاد بدست آوردن سرعت و شتاب های نسبی بودم! چه فن هایی که نمی زدیم به مسائل. مخصوصا این یک بار خواندن دوباره خیلی چسبید، چون به دور از هر گونه استرس کنکور و امتحان با خیال راحت مطالعه کردم.  حالا فردا لپ تاپ را می برم همانجا و شروع می کنم مقاله ها را خواندن. بلکه یک چیزی از تویش نصیبم بشود.



من الان دارم روی تیغه ی تیز شدن و نشدن حرکت می کنم. همین فرصت نسبتا مناسبی که نصیبم شده، هم می تواند در یک چشم به هم زدن تبدیل بشود به یک تجربه ی کاری عالی، هم می تواند یکدفعه کنسل بشود. رفتن هم همینطور، فعلا همه چیز همینطوری هست. اما من دارم روی شدن ِ  کارها شرط می بندم. چون آنوری اش اگر اتفاق بی افتد دیگر هیچ فرقی نمی کند آینده چه بشود.


امضاء: خزنده ی بولدوزر  

نظرات 4 + ارسال نظر
برنا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 08:07 http://Www.newday2014.blogsky.com

آیا ما کامنتی در اینجا قرار ندادیم؟
همانا تایید نکنندگان کامنت از گناهکارانند.
البته تهمت زنندگان نیز همانطور. شاید ثبت نشده باشد
چیز خاصی هم نبودا....بیشتر در مورد بولدوزره بود

نه بخدا! اتفاقا یکی دیگه هم قبل شما زد همین حرف رو. یا یکی پسوردمو داره، یا من دو شخصیتی ام!

میدیا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 00:42

بذار تا دم رفتنت حرف از رفتن نزنیم. نظر مثبتت چیه؟

نچ... دفعه ی قبل همین کارو کردم که ول شد دیگه. وگرنه الان من در حال مطالعه ی ارشدم توی آمریکا بودم

کاواتینا سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 14:17 http://singinginthewind.blogsky.com/

خیلی که بچه بودم دلم میخواست راننده بولدوزر یا غلتک بشم. یه کمی بعدش که مدرسه رفتم، دلم میخواست فضانورد بشم یا نجوم بخونم. الان هم که دلم میخواد ریاضیدان بشم.
باید مث بولدوزر کار کنیم و درس بخونیم، دوباره خوندن درسای قدیمی خیلی حال میده ! خیلی زیاد

بولدوزر مگه درس می خونه؟ بولدوزر فقط خراب می کنه خراااب.

آسمان سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 11:20 http://aseman9.blogsky.com

...و خزنده ى بولدوزر موانع را سر راهش له مى کند:))
چشم به هم بزنى اونورى
ببین کِى گفتم؛)

جشم به هم زدم. چرا نیستم؟! پاسخگو باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد