بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 324: پیاله های بند انگشتی ِ ما

من خوشم نمی آید وقتی می خواهم موضوعی را به کسی اثبات کنم، بدون اینکه کچلم کند، دلایلم را بپذیرد.احساس می کنم اگر اینطور باشد، یا حرفهایم برایش مهم نیست، یا خودم برایش مهم نیستم، یا با یک احمق طرفم. آخر چطور می شود بحثی را که می توان دلیل پشت دلیل آورد، و میدان سینتاگمای آتن را به مدت یک هفته برایش رزرو کرد، در دوتا و نصفی دلیل خلاصه کرد. بدون شک، بدون تفکر... ظرف باور ِ ما روز به روز کوچک تر می شود. با یک دلیل، اساس موضوعی را می پذیریم، و با یک دلیل دیگر، اساس موضوعی را کامل تخریب می کنیم. باور به خیلی از اصولیجات زندگی مان روی خاک سست بنا شده...


حالا توی این دوره زمانه ی دویدن دنبال یک لقمه نان، چه کسی حوصله ی بحث دارد؟ باشد، اشکال ندارد. مساله اینجاست که ظرف باور های اجتماعی و ارتباطی مان هم آب رفته. به کوچکترین حرفی، تمام تاریخچه ی طرف مقابل را می شوریم پهن می کنیم جلوی آفتاب. با یک حرف ساده هم بلا نسبت خر می شویم و شروع می کنیم به بت سازی. تا آنجا که یادم می آید ما انقدر ساده لوح نبودیم! بودیم؟ ظرف مان هزاران لیتر گنجایش داشت. باید سقراط ما را قانع می کرد تا چیزی را باور کنیم، و پا به پای یک سوفیست یک هفته روی مخ هم کار می کردیم تا باوری را از مجموعه باور هایمان حذف کنیم. ما انقدر مینیمال نبودیم! حوصله داشتیم. یا نداشتیم؟ شاید هم من اشتباه می کردم. شاید من فقط حوصله ی بحث دارم. و بقیه دلار می خرند و می فروشند... خب، از یک نگاه دیگر، این بحث ها برای کسی آب و نان نمی شود که. ولی برای من زندگی فقط آب و نان نیست.

امضاء: خزنده ی خرمگس  

نظرات 10 + ارسال نظر
میله بدون پرچم دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 15:45

سلام
این گروه های مجازی دقیقن نمودار همین حالتی است که اشاره داشتی... کسی می‌آید و از محمدرضاشاه می‌گوید...همه اعضا لایک و همراهی می‌کنند... کسی می‌اید (و گاه طنز روزگار این کس را همان کس اول قرار می‌دهد) از مصدق می‌نویسد و همه اعضا لایک و همراهی می‌کنند! گاهی آنقدر فاصله این تغییر مواضع کم است که آدم باید درخواست ویدیوچک نماید!
گاهی کسی متنی را می‌گذارد و به مذاق من خوش نمی‌آید و می‌نشینم وقت می‌گذارم و دلایل مخالفتم را می‌نویسم و همانجا منتشر می‌کنم... فکر می کنی واکنش غالب چیست؟ بله درست است! طرف بلافاصله می‌گوید آره منم باهات موافقم منتها اینو توی یه گروه دیگه دیدم جالب بود گفتم اینجا هم بگذارم شماهام بهره‌مند شید!!!
در تمام دنیا در فرایند اجتماعی‌شدن بچه‌های کنجکاو و فضول و سرکش که آسون آسون چیزی رو قبول نمی‌کنند به مرور تبدیل می‌شوند به شهروندان مطیع و سر به زیر...منتها اینجا علاوه بر این، فرایندی در کار است که من اسمش را گذاشته‌ام فرایند ابلهیزاسیون!
....
همینجا اشاره کنم این مطلب آلبوم خانوادگی عالی بود پسر...عالی.

من که شاکی ام شدید از دست این گروه های مجازی. فقط انقد حرفش رو زدم دیگه احساس می کنم یه بار دیگه نقد کنم، یه دستی از غیب بیاد بزنه توی سرم. ویدیو چک که هیچی. برنامه 90 هم معلوم نخواهد شد! من نمی دونم اینهمه تناقض چطور یه جا جمع می شه...
یه عکسی در همین راستا یه بار دیدم، فوق العاده باحاله! گفتم اگه ندیدیدش تاحالا، به درد همین شبکه ها می خوره استفاده کنید ازش. اینه:
http://i.imgur.com/1oYyyIR.jpg

کاش واکسن آنتی ابلهیزه پیدا بشه

لاست استریت دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 14:27 http://mehran.blogsky.com/

من به شخصه خودم حوصله ی بحث ندارم. ولی این دلیل نمی شه که مخاطبم واسم مهم نباشه. صرفا فقط حوصله ی بحث ندارم. به نظرم هیچی چی ارزش نداره یک یک ربع بخاطرش حرف زد.
می شه اینجوری استنباط کنی که مخاطبت بیش از حد قبولت داره که بدون هیچ دلیل و برهانی حرف هات رو می پذیره :)

نه خب تا حدی قبول ندارم حرفت رو. زیاد متوجه نمی شم منظورت چیه وقتی می گی حوصله ی بحث ندارم ولی مخاطبم برام مهمه... احساس می کنم حرف زدن می تونه به طرف مقابل کمک کنه. جایی که البته به حرف زدن نیاز باشه ها. جر و بحث که هیچی، باید با یه جمله سر و تهش رو هم آورد
ولی می دونی چی ارزش داره بخاطرش یک ربع حرف زد؟ چیزایی که شما بخاطرش یه کتاب می نویسی خیلی بیشتر از یک ربع می شه تازه

آویشن دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 02:43

منم منظورم بحث آزاد بود نه غیبت کردن.
سوء تفاهم شد انگاری

نه بابا سوء تفاهم نشد! همینجوری واسه دل خودم گفتم

جی کوییک یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 23:35

آره میدونم شما جی اید!

منظورم کات کردن کل آدما نیست.چه ما ملتو نقض کنیم چه نکنیم ،هستن و رو ما اثر دارن.برا زندگی بهتر،باید اونا رو همونطور که هستن قبول کنیمم و سعی کنیم کمترین اثرو رومون داشته باشن.این راهشه...که به آرامش برسیم.

یه نفر آدم م تو زندگی ضروریه.یه نفر که سخت هم پیدا میشه.واقعا سخت.مخصوصا واسه آدمایی که به این چیزا فکر میکنن و ارزش قائل اند واسه آدمای اطرافشون

زندگی،قاعده های سختی داره که با تجربه باید رسید بهشون..

بلی. زندگی هنره. دیمی نمیشه زندگی گرد...
چقد شیرین تره بشه تاثیر هم گذاشت! علاوه به اینکه تاثیر نگیری. البته بستگی داره که آدم چقد باور به اصلاح پذیری شرایط داشته باشه

نیمه سیب سقراطی یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 12:18 http://1ta414.blog.ir/

بستگی داره !
1. به حال خودم
2. به شخص شخیص مورد نظر
3. به موضوع قابل بحث

جای بحثی باقی نذاشتی

آویشن شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 19:04

می گم خزنده اینجور که بوش میاد تو هم مثل من اهل بحثیا
من که گاهی از بس بحث میکنم بچه های فامیل هر کاری میکنن نمیتونن از دستم در برن و حوصلشونو سر می برم.
میدونی کلا آدمها کم حرف تر شدن سبت به گذشته،ترجیح میدن به قول تو جایی زود از اون گاردشون کوتاه بیان و مثلا دیدن نمی تونن طرف مقابل رو قانع کنن فوقش یه حرف نامربوطی میندازن وسط که طرف مقابلشونم ناراحت بشه و کلا سکوت کنه و بیخیال بحث کردن بشه.خیلی ها هم میگن ما درگیر مشکلات زندگی هستیم و حوصله بحث و کنکاش نداریم ولی همه اینا به نظرم فقط بهانه هست اونم واسه اینکه یا دلیل مناسب و قانع کننده تو اون بحث و نمیتونن پیدا کنن و یا به زبون خودمونی کم آوردن .خیلی ها هم میگن فلسفه بحث کردن دردسر سازه.ولی با همه این حرفا من یه نفر که خودم داوطلب هر نوع بحثی هستم و به قول بچه ها تو هر چیزی کم بیارم تو حرف کم نمیارم

بحث اگه راجع به یه نفر دیگه یا روابط یا حسادت یا پورشه ی همسایه و گردنبند دختر همسایه نباشه، خوبه! صحبت کردن ابزاریه که ما خیلی وقتا بد استفاده می کنیم ازش

آسمان شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 12:59

شاید هم واقعا حرف زدنِ انقدر طولانى که بشود "بحث" رو دیگه بلد نیستیم.شاید هم انقد همه خودشون صاحبِ مکاتبِ فکرىِ عجیب و غریب شدن که اصولا کسى اصلا نمیتوته حرف اون یکى رو بشنوه حتى.اصلا همین که گفتى.فکر کنم مینیمال شدیم.بعدش هم.به نظر من بحث آب و نان نیست اصلا.مشغولِ یک سرى چیزاى خیلى الکى شدیم که اگه نباشیم و نباشن هم چیزى از زندگیمون کم نمیشه..اصلا من ناراحت شدم این پست رو خوندم.پست شاد لطفا

این همه پست شاد داشتم. یکم بذار گریه کنیم خالی بشیم

شیما شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 12:35

آخه یه وقتایی آدم فقط لنگ یه جمله ست. واسه خود من پیش اومده. بعد از کلی بحث یه دفه اون طرف یه چیزی گفت که اگه از اولم همونو میگفت راحت قبول میکردم. خوب خیلی وقتا همینه. یه بحث الکی طولانی میشه چون نمیتونی گیر اصلی طرفتو پیدا کنی.
یه وقتایی هم یه نفر وقوفی نسبت به مسئله نداره نمیتونه در لحظه نقیض حرف شما رو ثابت کنه. خوب قبول میکنه دیگه.
یه وقتایی هم واقعا حوصله بحث کردن نیست! ولی یه وقت دیگه هست! ربطی هم به نون و آب نداره!
خیلی دلیلا میتونه وجود داشته باشه که یه نفر با دو سه جمله قانع بشه. نمیشه گفت صرفا بخاطر پیاله های بند انگشتی ماست!

می دونم رفیق منظورت چیه. شما هم می دونی منظورم از کدوم بحث هاس. بعضی وقتا بحث و استدلال و توی سر و کله ی هم زدن نیازه. ما همون لحظه ها رو هم نداریم دیگه

جی کوییک شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 11:05

تمام آی ان تی پی های دنیا حال هیچ چیزی را یشتر از بحث ندارند.

میدونید؟! میشه مدل اونا زندگی نکرد.میشه منزوی بود.میشه کسی حوصله مونو نداشته باشه و هفته به هفته یه بارم یادمون نیفته که راجع بهمون حرف بزنه و کمکم پشت سرمون.بهتر که نیفته.نه؟!میشه فکر کرد و عمل کرد و متعالی شد.شرط اول شم دوری کردن از آدمای احمقه.گیریم کل دنیا احمق ن.فهیمی که بدون دنیاست بودن، به نظرم خیلی بهتر از احمقی مثل بقیه آدما بودنه.وگرنه ، روز به روز مجبوریم بدتر از دیروز بشیم و خودمون متوجه ش نمیشیم.یهو به خودمون میایم میبینیم عجب آدمای چیپ مسخره ای شدیم.
به دوستامون اعتماد نداریم،چون اونام یکی ان مث همه.به زن و بچه مون گیر میدیم، دیگه پدر و مادر خوبی نیستیم، چون مردم هیچوقت از ما- بخاطر همون یکم خوبتر بودن ازونا بودنمون که تو وجودمون مونده -راضی نیستن و حالا حرف مردم برامون اولویت اوله، خودمونم یادمون میره و هرروز باید یه طرف بدویم.چه دلاری داشته باشیم که باهاش سود کنیم، چه نه، آدمای مردم دار بدبختی هستیم!به خاطر همینم اینقدر منزجر کننده و مینیمال شدیم و خودمون م حالیمون نیست...

شاید بالانس توجه به حرف مردم، و دایورت کردن کل آدما سخت ترین کار باشه. از آدمها کندن پاک کردن صورت مساله س. من خیلی بهش فکر کردم ولی متاسفانه انگار ما موجودات نیمه اجتماعی ای هستیم که باید یکی حداقل کنارمون باشه.... توجه به حرف مردم هم که نیازی به توضیح نیست چه فاجعه ایه. من دنبال این حد وسطم. همیشه هم بهش می رسم و در یک لحظه از دستم در می ره. هیچ وقت نتونستم نگهش دارم. نمی دونم... شاید زیادی دارم تلاش می کنم!

+کی آی ان تی پیه ؟ شما؟ من "جی" تونم

آلفا شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 10:41

اتفاقا من عاشق بحث کردن "بودم"، انقــــدر مساله رو چپ و راست میکردم که طرف آخر برمیگشت میگفت خب باشه، هرچی تو بگی، بیخیال دیگه بابا!
البته اینم بگم که حرف زدن و بحث کردن با هر آدمی واسم خوشایند نبود
مثلاً
یه فردی بود، بسیار آدم باسوادی بود، ولی ته همه بحثا، ناراحت میشد!!
بحثای زجر آوری بود واقعا
یه نفر دیگه بود اگه میخواستم قشنگ تا 3 ساعت پا به پات میومد بحث میکردا، ولی چرت و پرت میگفت! :|
...
اینجوری بودم، ولی الان انگار یه بوکسور بعد از مشتای متوالی بیفته گوشه رینگ، کلا نسبت به بحث اینطوری شدم، توانش نیست دیگه!
سریعاً برای حفظ آرامشم خلع صلاح میکنم خودمو.
ولی همچنان
بستگی به آدمش داره
و موضوع
اگه خیلی با روح و روانم بازی کنه، موتورم راه میفته بعد یکی باید از برق جدام کنه
...
خوبه خزنده جان
ادمِ بی دلیلی ها نبودن خیلی خوبه

آخه یه بحث داریم. یه جدل. جدل رو که ولش کن اصن. ولی مثلا بحث راجع به فلان تصمیم توی زندگی، راجع به یه کار... منظورم ایناس. وگرنه جدل که هیچی. قبل جمله ی دوم باید تمومش کرد. مخصوصا related with خاله زنک!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد