بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 326: باران گل می بارد، یا چگونه شهریور فهمید که وقت رفتن است

همانطور که من می پذیرم تابستان فصل بدی هم نیست، شما هم بپذیرید که سه ماه, برایش خیلی زیاد است! 10-20 روز مسافرت، یکی دو هفته هم خواب، یک ماه هندوانه و خربزه و انگور... اینها همه اش توی 1 ماه جمع می شود. این یعنی باید 2 ماه بیشتر گرما و خاک بخوریم. سه ماه برایش خیلی زیاد هست. نیست؟


تصور کنید توی شهر کثیفی مثل تهران، با همه ی ماشین های قراضه اش, و گرد و خاک خیابان هایش و پشه های سفیدش، یکدفعه طوفان بگیرد و همه چیز برود روی هوا. پوست چیپس و پفک و پاکت های خالی آبمیوه بی افتد توی لوپ چرخش هوا و از این طرف و آن طرف صدای کنده شدن ورق های فلزی از دیوار و سقف بیاید... بعدش هم شروع کند باران باریدن. و با توجه به وضعیتی که برایتان توضیح دادم، باران خنک، شفاف و تازه ای نخواهد بود. بهتر است اسمش را بگذارم گِل. گل ببارد و بعد از نیم ساعت باریدن، هوا همچنان غبارآلود باشد. باران ببارد آنقدر که برف پاک کن را بزنی روی دور تند، ولی باز هم وقتی باران قطع می شود، ماشین ها بشوند عین کامیون های گل مالی شده ی جنگ... سه ماه برایش خیلی زیاد هست. نیست؟ سه ماه ترک خشک بی آبی روی تن شهر، و کثافتی که از سر و روی آدم هایش بالا می رود. و درخت های بی آبی که از زور شته و موجودات ناشناخته عین پارک ژوراسیک شده. حالا خدا را شکر که شهریور کمی تکانی به خودش داد که برود، مثل این مهمان های سمج که شب اول از تو شلوار راحتی می خواهند، و روز دوم حوله ی تمیز، و روز سوم می روند برای خودشان مسواک می خرند، و بعد از یک هفته لطف می کنند کم کم بلند بشوند بروند. زیاد نیست؟! خدا رحم اهوازی ها بکند. دیشب یک ساعت از حال و روز این چند ماهشان را تجربه کردم!


این روزها می توانم با تقریب خوبی بگویم زنده به گور شده ام. وقتی خانه نشسته ام، توی خاک بنایی حمام و سرویس بهداشتی شنا می کنم، بیرون هم که می آیم این وضعیت است. پوستم یکی دو روز با پوست کرگدن فاصله دارد. ولی موهایم به پشم گوسفند رسیده. این اطمینان را می توانم بدهم. اما... اما دیشب برایم شب خوبی بود. بعد از یک سال و سه ماه officially ماجراجویی های من شروع شد. البته من عین هفت ماهه ها زودتر دانشگاه قبولی ام را پیش بینی کردم و دست به کار شدم. ولی خب همیشه یک گوشه ی فکرم "اگه نشه؟" جا خوش کرده بود. بهترین اس ام اس این چند ماه را دوستم به من داد:"مونگول... بالاخره رسیدی ب روزایی ک منتظرش بودی" البته عبارت مونگول به اس ام اس قبلی من اشاره دارد. اصل کاری جمله ی بعدی اش هست. بله... بالاخره رسیدم به همین روزها. برایم شیرین تر شد وقتی All ends well آلتربریج را داشتم گوش می کردم. از دور که نگاه می کردم، این نقطه برایم یکجور نقطه ی پایان هم بود. نه که فکر کنم کارم دیگر تمام می شود، ولی فکر می کردم قرار است به قله رسیدنی را حس کنم، هر چند برای چند ثانیه... ولی الان که اینجا هستم می بینم "شروع" تر از این نقطه توی زندگی ام سراغ نداشته ام. خوشحال تر از آنی هستم که فکرش را می کردم. ولی بیشتر هیجان زده برای شروع هستم؛ یا بهتر بگویم برای ادامه


امضاء: خزنده ی خاکی  

نظرات 10 + ارسال نظر
شیما پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 18:55

نه دیگه.. گفتم که.. هفته دیگه.. منظورم ملحق شدن به "مونگول... بالاخره رسیدی ب روزایی ک منتظرش بودی" بود!

آها... منگل شدنت پس در راهه

سحر پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 14:55

نه، خزنده جان، من مترجمم. یه مامان مترجم، برای همینه که از تابستون خوشم نمیاد، چون راندمان کاری مامان های مترجم تو تابستون خیلی میاد پایین! اگه معلم بودم که با تابستون حال می کردم: تعطیلات طولانی، تازه حقوق هم می گیری!

خسته نباشید مادر مترجم! ایشالا کارتون همیشه خوب و با کیفیت پیش بره

جی کوییک پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 09:32

ایشالا!!با پول زهاد!بلاد کفار!
پارادوکسو عنایت کنید..بعله:-D

+اصن پیراشکی از اصول ارشد بودنه!

پارادوکس گویی از ویژگی های بارز خزندگان است.

+ چه پیراشکی هایی بزنیم!

سحر چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 19:29

برای من سه ماه نیست، چهار ماهه! چون تعطیلات تابستونی بچه ها نه سه ماه که چهار ماه شده!
از تابستون متنفرم!

راستی چرا زمان ما تابستان سه ماه بود؟!

خوشحالم که دانشگاه قبول شدی و این شروع دوباره رو بهت تبریک می گم!

پس معلم تشریف دارید! واقعا شغل شما خسته نباشید داره. تجربه کردم که می گم! (البته اگه درست حدس زده باشم کلا)
آره دیگه... تعطیلات که چهار ماه. نمره ها هم خوب و عالی، پنج شنبه ها هم تعطیل، چشم همه هم به نسل های جوان و نوجوان و کودکه که بیان کشور رو درست کنن. از درخت عرعر انتظار داریم آناناس بده بهمون

ممنونم بابت تبریک! شما هم امیدوارم موفق باشید

نیمه سیب سقراطی چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 12:47 http://1ta414.blog.ir/

اول تیر باشه بعد شهریور ! مردادش زیادیه و کشداااااااااااااار و داغ :|

مبارکه ^_^
پیش بینی منم درست دراومد ولی خنثی ام ! شاید حتی یه ترس یواشی هم توی وجودم باشه ... نمیدونم !

به قول اون عکسه، اینجوریه:
فروردین اردیبهشت خرداااد تییییر مردااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد شهرییییور مهر آبان آذردیبهمسفند

مبارک شما هم باشه دانشجوی مملکت! کاملا معلوم بود خنثی هستی :دی. من به جات استرس خوردم این مدت... ایشالا قله های موفقیتت بوی پول و هیجان بده

شیما چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 01:17

ما هم هفته دیگه به شما ملحق میشیم!

چی شد راستی نتایج؟ نیومده؟

ال استریت سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 17:25 http://mehran.blogsky.com/

خوشحالم که تونستی همون دانشگاهی که می خوای درست رو ادامه بدی...
+ راستش حتا یک ماه هم واسه تابستون زیاده.
+ اینجا، شهریور که هیچ شباهتی به تابسون نداشته تا الانش. همه اش ابری و بارونه.

تشکر دوست عزیز و محترم!

+ خوش به حال شهری که شهریورش ابری و بارونی باشه

آسمان سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 16:50

٣ ماه خیلى زیاد است.خیلى خیلى خیلى زیاد
اصلا من یک ایده اى دارم.که بیان تعطیلات تابستون رو ٣-٤ قسمتش کنن پخشش کنن وسطاى سال.مثل عید که کلى خوش میگذره وسطِ کلى کارِ فراوان.
چقدر خوش به حالته که به یک نقطه ى شروعِ طوفانى! رسیدى:)
حسودیمان شد:)

اصلا نمی دونم چیکار باید کرد از دست این تابستون فرار کرد! خیلی سرطانه!

شما هم به این طوفانا می رسی

برنا سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 14:20 http://Www.newday2014.blogsky.com

مبارکها باشه خزنده جون
از این به بعد، سعی کن روزها و لحظه هایت را به خاطر بسپاری
بهترین روزهایت خواهند بود. ضمنا در آینده به آنها نیاز پیدا خواهی کرد. وقتی استاد راهنما شده ای و دانشجویان را راهنمایی میکنی برای تحقیقات و سمینار و پایان نامه هایشان، این روزهایت را به یاد داشته باش. مبادا کم کاری یا بی حوصلگی یا خدایی نکرده زبانم لال بلانسبت شما بی حرمتی به دانشجوها مانند خیلی از اساتدیدی که به چشم دیده ام انجام دهی. هر کجای دنیا که باشی، بدان، بیشتر دانستنت مسولیتت را بیشتر میکند، بدان که اگر دچار کبر گردی خدایی نکرده، دانسته ها و زحماتت ارزش خود را از دست خواهند داد، بدان که باید چون درختی پر بار، میوه هایت را در دسترس دیگران قرار دهی. از سوی دیگر، نباید نسبت به خود و کیفیت تحصیلت کم کاری داشته باشی. هر چند میدانم چنین نیستی اما اگر شما برادر کوچکتر من بودی همین حرفها را به او میگفتم.
از خوشحالیت خوشحالم. به قدر زمانی که برای هم گذاشته ایم دوست هستیم و دوستان واقعی خوبی و خوشحالی هم را می خواهند.
من این مسیر را طی کرده ام، با رتبه 32 در آزمون دکتری به مصاحبه دعوت نشدم، دو بار دیگر در مصاحبه با اینکه همه را جواب دادم قبول نشدم (همسر و برادر زاده یکی از اساتید که همکلاسی من بودند قبول شدند، من که شاگرد اول بودم نشدم). برای من شرایط خروج از کشور وجود نداشت. میدانم روزی این مسیر را به سرانجام خواهم رساند، اما شما دوست عزیز من، تا امکان هست از فرصتهایت بهینه ترین استفاده ها را بکن. مطمئنا افتخار میکنیم که دوست موفقی داریم.

با اینکه بعید می دونم استاد بشم ولی به فکر فرو رفتم... مرا به فکر فرو بردی... خدا به فکر فرو ببردت...

امیدوارم آبروم بخاطر کم کاری و استفاده نکردن از فرصت ها نره. هر کسی هم که موفق می شه سهم ملموس و مهمیش بخاطر اطرافیانش بوده صد در صد. افرادی مثل شما! ممنون

جی کوییک سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 13:31

خدایا ارشد رفتن ما را هم برسان!!

یه بار به دوستم قول دادم وقتی رفتیم ارشد برا دوتامون هر شنبه، ازون پیراشکیای بسته ای بخرم، بذاریم رو میزمون! اونا فقط برا ارشدا ساخته شده! اگه میشناختمتون، یه بسته نسکافه با یه بسته ازون پیراشکیا میخریدم، شیرینی میدادم بهتون، میذاشتم رو میز کارتون!آقا یعقوب داره! خواستید شبیه ارشدا بشید خیلی، بخرید !


باحاله ارشد، دکتری بهتره! دکتری برید ایشالا!!

مبارکه!

+تابستون، یه ماهم زیادشه با این هوا! بوی پاییز میاد انقد خوشالم!

خدایا با شماس. گوش بده

آره خوب بلدی چجوری باید ارشد بخونیم! فکر می کنم خوب باشه منم از این به بعد این کار رو می کنم... دکتری دسته جمعی ایشالا بلاد کفر

+ بوی پاییز حرف نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد