بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 327: سپرده ی کُمُدی

امروز در ادامه ی طی کردن فرآیند فارغ التحصیلی، گفتم زودتر کمدم را خالی کنم و کلیدش را ببرم تحویل بدهم. سه چهار هفته قبل البته خورد خورد کتاب ها را برداشته بودم، مانده بود یک سری خرت و پرت که باید دست می کردم توی حلقوم کمد و درشان می آوردم. آخر کمد من توی ارتفاع حدود 180 سانتی متری از زمین و به عنوان آخرین ردیف کمدهای راهرو هست، و من خیلی ساده نمی توانم درونش را دید بزنم.


خلاصه درش را باز کردم و محتویاتش را خالی کردم توی یک پلاستیک بزرگ در سایز جسد آدم، و رفتم نشستم روی صندلی تا تک تک وسایل پس انداز شده توی این چهار پنج سال را وارسی کنم. دیگر حرف "نوستالژی" برانگیخته را نمی زنم که خودتان می دانید چه حسی دارد گشتن توی وسایل 5 سال پیش. صرفا می پردازم به هر شیئ، و تاریخچه ی حضورش در کمد اینجانب


1- کمربند: یادم نمی آید چه موقع، ولی فکر کنم یک ارتباطی با عروسی ای چیزی داشت که من از دانشگاه مستقیم رفتم تالار و توی این تعویض لباس ها، کمربندم جا ماند

2- چتر: از این جمع و جور ها که خیلی بی ریخت هست. اسکلتش هم به طور کل لت و پار شده بود. به قول دوستم تبلیغ بانک ملت بود: چترت رو برعکس کن... مقعر شده بود به جای محدب. این چتر مال ترم ششم بود قشنگ یادم هست. یعنی ترم رستاخیز خزنده، بعد از یک دوره ی افتضاح

3- اسپری رنگ سیاه: برای مسابقات rubber car ترم دوم. هم تیمی هایم نیامدند و من هم وقت نکردم ماشین را رنگ بزنم. خشک و خالی بردم برای مسابقه. هیچ مقامی نیاوردیم، ولی 2 نمره اضافه در درس دینامیک گرفتیم. از همان استادی که حالا دارم توی آزمایشگاهش کار می کنم! آن هم بعد از 4 سال

4- تعداد زیادی قطعات برش خورده ی موتور ماتیز: یادگار پروژه ی شکست خورده ی کارآموزی که به آخر نرسید. مقطع زدن موتور و درست کردن ماکت... همه ی کارهایش را کردیم انصافا ولی امکانات فراهم نبود

5- ماشین حساب: والا پشتش برچسب اموال شهرداری خورده بود ولی دوستم گفت که مال خودش هست. تحویلش دادم به صاحبش

6- لباس کار: روغنی و خاکی و کثیف، برای کارگاه های ماشین ابزار، ریخته گری، اتومکانیک و جوش و ورق

7- یک دسته کاغذ: با نوشته های بسیار جالب از این جانب! که بعد از خواندنش کاملا ریز ریز شده (ابعاد حدودا 5 میل در 5 میل) و دور ریخته شد

8- کتاب سیستم های تهویه مطبوع: یادگار ترم ششم

9- دوتا خودکار: خشک نشده بود!

10- ماگ سبز رنگ بزرگ با طرح دانه های قهوه و عبارت "espresso": این خیلی بار نوستالژیایی اش قوی بود! به یاد دو سه ترمی که به جای ناهار، نسکافه می خوردیم، بعد از ظهر ها وینستون قرمز می کشیدیم و شب ها هم توی تاریکی مسیر "مور نعنایی" و مادوکس

11- خط کش 50 سانتی فلزی: این خیلی داستان باحالی دارد. سر امتحان دینامیک ماشین بود که به خط کش نیاز داشتیم. شبش به خط کش 30 سانتی ام نگاه کردم و دیدم ای دل غافل! اینکه مقیاس اینچی هست! هیچی... فردایش رفتم خط کش سی سانتی بخرم و نداشت، مجبور شدم بزرگترش یعنی 50 سانتی بخرم. وسط امتحان آمدم خط کش را استفاده کنم دیدم این یکی هم اینچی هست... بعد از 10 ثانیه عرق سرد، خط کش را آن وری کردم و دیدم روی دیگرش مقیاس سانتی متر هم دارد... بدون هیچ حرف و حرکت اضافه به امتحان دادن ادامه دادم، و شبش هم رفتم خانه خط کش سی سانتی ام را نگاه کردم که آن هم یک طرف دیگرش سانتی متر بود. و من نه تنها شب امتحان حواسم نبود که هر خط کشی هر دو مقیاس را دارد، بلکه حتی شانسم نگرفت آنطرفش را نگاه کنم... خط کش 50 سانتی متری هم از همان روز ماند توی کمد

12- کلی روزنامه: باطله، به عنوان کاور قطعات موتور ماشین فوق الذکر

13- یک جعبه ی حلبی بدون در: شاهکار من در کارگاه ورقکاری. به عنوان زیرسیگاری استفاده می کردیم ازش تا تمدن را تجربه کنیم


و همه اش خالی شد.

امضاء: خزنده ی ووپی  

نظرات 8 + ارسال نظر
فرانچسکا جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 21:14 http://meinthemirror.blogsky.com

ابعاد کمدت چقدر بود خزنده جان؟

دوتا کوله پشتی معمولی رو بذار کنار هم، پر می شه
ارتفاعش البته خوب بود. من آپارتمانی رفتم بالا

ساقی یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 22:58 http://saghism.blogsky.com

:)
به فکرم انداخت که یه سال دیگه که میخوام کمدمو تخلیه کنم ازش چیا قراره بکشم بیرون. چیز زیادی یادم نیومد ولی فک میکنم یه روپوش از کارگاه تراشکاری توش باشه.

مراقب باش سوسکی مارمولکی توش نمونده باشه بچه کرده باشه.

میدیا یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 01:59

یزدی ها یه سور زدن به روس ها! دیدما که میگم!

البته که به نفع ما شد. اگه یزدیا وسایلشون رو دور می ریختن، الان یه کلکسیون عتیقه ی کلاسیک نداشتم من

آسمان شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 11:19

اِ دوس ندارن بندازنشون دور؟؟؟؟!
خیلى عاقلانه س که

والا! روس ها خرت و پرت زیاد نگه می دارن توی خونه شون دلشون نمیاد بریزن دور. منم تا 3-4 سال پیش یک روس اصیل بودم

ال استریت شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 02:56

من چرا جدیدا اینقدر اشتباه تایپی دارم؟! عجیبه واقعا. تو کامنت قبلیم می خواستم بنویسم "یادم افتاد پارسال چترم رو مغازه یکی از دوستام جا گذاشته بودم."
کلا مثل اینکه سواد خوندن نوشتنم رو دارم از دست می دم!

آره متوجه شدم. فقط این بلاگ اسکای شدیدا به آزادی بیان و اصالت اثر اعتقاد داره نمی ذاره کامنتو ادیت کنیم وگرنه درستش می کردم برات :دی

سواد می خوای چیکار؟ تنت سلامت

آسمان جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 14:47

خیلى خوبه آدم وسایل قدیمیو بندازه دور:))
هورا

روس ها اصلا از جمله ی شما خوششون نمیاد!

لاست استریت جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 06:35

الان این یادداشت رو خوندم یادم افتاد پارسال چترمو مغازه یکی از گذاشتم.جا گذاشتم.

چتر و سوئیشرت خیلی جا گذاشته می شن... اصن عین سید توی آیس ایجن

میدیا پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 01:54

به من می خندی؟ نامردم سر مورد 11 تا دو ماه سوژه ت نکنم

سر ِ 11 تا مورد مختلف هم بخوای سوژه کنی، هنوز من آتو بیشتر دارم ازت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد