بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 331: نیکوتین، کافئین، دوپامین، کاری برای انجام دادن

واژه ی Workaholic یا اعتیاد به کار، از زمانی که 1971 ابداع شد تا الان، طرفداران زیادی پیدا کرده. بعضی ها دیگری را معتاد به کار می نامند، بعضی ها خودشان را... اگر بخواهم بگویم یک انسان چرا به کارش معتاد می شود، توهین بزرگی به جامعه شناسان و روان شناسان کرده ام! چون آنها بعد از سالها مطالعه و تحقیقات میدانی سعی می کنند به این سوال جواب بدهند، و حالا مضحک است بخواهم توی یک پست دور ِ همی وبلاگ، به این سوال جواب بدهم. اما حداقل این را می دانم که چرا خودم به سمت اعتیاد به کار کشیده شدم. و حالا احتمالا رسما یک معتاد به کار به حساب می آیم. حوصله ی مسافرت حتی بعد از یک سال سخت کاری یا تحصیلی را ندارم، حوصله ی میهمانی های آخر هفته را ندارم، حوصله ی تعطیلی های آخر هفته را ندارم، جمعه انگار سندان گذاشته اند روی سینه ام و خودشان هم نشسته اند رویش و شنبه برایم بهترین روز هفته است...



شاید اعتیاد به کار خیلی ها بخاطر علاقه ی فراوانشان به کار یا تحصیلاتشان باشد. من گاهی اوقات سعی می کنم خودم را جزو همین خیلی ها جا بزنم. اما واقعیت این است که من به سمت کار فرار می کنم. از دست چیزهایی که تحملش را ندارم... خیلی چیزها هستند. خیلی چیزها که جایشان را در مغز خالی ام باز می کنند، و اگر به شلوغی بخورند، پشت در می مانند. مغز روانی من برای خودش می برد و می دوزد. من نصف دیالوگ هایم با دیگران را توی مغزم انجام می دهم، دعوا می کنم، اثبات می کنم، شیر فهم می شوم، و چشمم به یک نقطه خیره مانده. بار سنگینی است روی دوش من این عادت به overthink کردن هر چیزی. من بیماری پیش زمینه ی نامتناهی دارم، و مغزم عین سی پی یو ی کامپیوتری که worm به جانش افتاده و 80٪ ظرفیتش را همیشه گرفته، 24 ساعته کار می کند... مگر اینکه سرم مشغول انجام دادن کاری باشد که هیچ ربطی به دغدغه هایم ندارد. شاید اگر می توانستم خیلی ساده از بعضی از فکرهایم بگذرم، و یک پروانه شروع نکند توی دلم بال بال زدن، اگر می توانستم حداقل مشکلی را که برایم پیش می آید با کسی در میان بگذارم، اگر یک هفته کافی بود که بیخیال اتفاقی شوم، اگر زبانش را داشتم که به سبک مدرسه ی شائولین همه ی مزاحمت ها را از خودم برانم، آنوقت صفت اعتیاد به کار هم به من نمی چسبید!


اطرافیانم از بیرون که نگاه می کنند، این رفتار را "فرار از بقیه ی آدمها" می نامند. بعضی وقتها حتی خود-گناه کار-پنداری شان گل می کند و شروع می کنند محتاطانه از من سوال کردن که "من ناراحتت کردم؟"... بعضی وقتها هم یکدفعه خزنده-اعصاب خورد کن-پنداری شان هم پشت بندش می آید و شروع می کنند به من تشر زدن که "چه مرگته". و من کاری غیر از این نمی توانم انجام بدهم. بهتر نیست به جای سر و کله زدن با مساله های لا ینحل بی فایده، سودی هم به بقیه برسانم؟


چیزهایی در زندگی هستند که کنترلی رویشان نداریم. به همان سادگی که بدست می آوریم، از دست می دهیم. هر کسی مطابق میل ما رفتار نخواهد کرد، پس یا باید فاشیست باشیم، یا زجر بکشیم، یا یکجوری بیخیال ماجرا بشویم. چه کار دیگری می توانم انجام بدهم؟ حرص بخورم؟ حرص در بیاورم؟ برایم مهم باشد بقیه چکار می کنند یا نباشد؟ به ساز چه کسی برقصم؟ من نمی گویم تنها راه حل مشکلات، اعتیاد به کار هست. میلیونها نفر مشکلاتی بیشتر از این دارند و بدون این بیماری، حلشان می کنند. اما من نمی توانم. نمی توانم...! من از منطق رفتارهای عجیب و غریب انسانی سر در نمی آورم. بهتر است خودم را زودتر کنار بکشم.الان هم وقت یادگیری نیست.



- امشب به مناسبت قبولی دانشگاه، از طرف دوستم کتاب "در ستایش بطالت (تنبلی)" برتراند راسل را هدیه گرفتم!!! کلی خندیدیم و من هم ذوق coincidence رخ داده را کردم، چرا که دیشب داشتم در مورد همین کتاب به کسی توضیح می دادم. می دانم چقدر شیرین است که آدم به وقتش تنبل باشد و راه تفریح کردن را بداند. می دانم...


پ.ن. فیلم reservoir dog چرا باید از آی ام دی بی 8.5 بگیرد؟!



امضاء: خزنده ی خود درگیر  

نظرات 9 + ارسال نظر
فرانچسکا شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 20:25 http://meinthemirror.blogsky.com

"شما خونگرم ترین ربات روی زمینید"


کاملا درست

فرانچسکا جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 21:06 http://meinthemirror.blogsky.com

واااااای خزنده من چقدر از وبلاگ نویسی و وبلاگ نویسان دور بودم این چند وقت. هرچی می خونم نمی رسم به آخرین پستی که ازت خوندم. چقدر نوشتی پسرم. آفرین آفرین.
منم نصف دیالوگ هام با دیگران رو توی مغزم میگم. به ما میگن آدم های درون گرا. من که تست شخصیتم کاملا این رو نشون میده. یک INFJ.

باو اصن مرام و معرفت رو تمام کردی! این همه خوندی؟؟ :دی
+ یکی از بهترین دوستای من INFJ ه . خیلی آدمای باحالی هستید! همونجوری که ما سرد ترین انسان روی زمینیم، شما خونگرم ترین ربات روی زمینید

نیمه سیب سقراطی پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 17:55 http://1ta414.blog.ir/

خوبه که ، اینجوری دردسرش کمتره ! والاع
من کاری هم نکنم ترجیح میدم توی اتاق خودم باشم ! به نظرت من مشکلی دارم ؟؟؟

بقیه که صد درصد عقیده دارن مشکل داری ولی نه... از نظر من هیچ مشکلی نیست

جی کوییک پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 17:47

ده درصد از جی نبودن خودم ناراحتم، اونم بخاطر عشقم نیچه ست!!!خوشابه سعادتتون ، همنوع نیچه بودن پتانسیل میخواد!
وگرنه پی خیلی هم عالی! من، آبراهام لینکن، انیشتین ، ماری کوری! ما خاص ترین و کمترین ایم!

اصن شما خفن ترین! بالاخره "پی" ها داداش خواهرای کوچیک مان، محبت بهشون واجبه

هم چراغ پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 08:03 http://nemene.blogsky.com

اعتیاد به کار همون قدر مخربه که اعتیاد به تنبلی یا بی کاره گی...
ورزش کردن، پرداختن به هنر، کارهای خیریه، در کنار کار اصلی، هم ما رو از اون اعتیاد دور می کنه، هم از تک بعدی بودن درمون می یاره؛ هم اون فرار از خیلی چیزهای دیگه رو موجب میشه.

باشه

آویشن پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 04:02

پس تو هم معتاد که کلمه ی خوبی نیست یه جوراییی وابسته و متعهدی به کار. جالب بود و قابل پیش بینی.
راستی قبولیت مبارک.

الان اینکه reservoir dog از imdb هشت و نیم گرفته به نظرت کمه یا زیاده؟

معتاد مجرم نیست. بیمار است...
ممنونم!

+ زیاد بود!!! خییلییی زیاد! چه خبره؟!

ال استریت پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 02:33

به خودت افتخار کن مرد... آستر رو بیخیال

به دوستان بیشتر افتخار می کنم!

جی کوییک چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 17:29

چه مرگته که خوبه!!بمن میگن سادیسم اجتماعی دارم!آنتی سوشال م!شورشو درآوردم!بیشعور اجتماعی م!عجب فکرای بیخودی میکنم!میپرسن که آیا خبر دارم افسردگی قابل درمانه یا نه!!!و جواب میشنون که افسردگی،لازم الدرمان نیست وقتی درستشم بنظرم همینه!

برادرم،ده سالشه!به م به شوخی میگه"انقد تولاک انزوایی،گوشه انزوات خاک گرفته!!پیش ما باش بذا هوا بخوره به لاک ت!!"

کارای بهتر از کارم هست واسه انجام دادن!اما مفیدترینش همون کاره!حداقل آدم با خودش،راحته و آروم!باعث پیشرفت آکادمیکم میشه تازه!

فلدا گودلاک!!!

+همه آی إن تی پی ها، برین استورم باز اند!
مورد داشتیم شب تا صبح ،صدصفحه کتاب نوشته شده فقط جواب دادن به آدما و بلغور استدلالایی که از فهم بقیه خارجه!!!

اصن یه وضعی!!!

هر وری حساب کنیم کار راه حل خوبی به حساب میاد!

+ یه "پی" ت می شد "جی" دیگه انسان کاملی می شدی... به قول گزارشگرا یه بدن توی آفساید بودی مدیونی فکر کنی چون خودم آی ان تی جی ام دارم از این تیپ دفاع میکنم

خزنده ی 2 چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 01:50 http://mehran.blogsky.com/

"کار" بهترین راه فرار از فکرهایی که اذیتمون می کنن. تهران برنامه ی کاری اداره تا ساعت دو بود. اما من گاهی تا پنج یا شش اضافه می موندم. پنجشنبه ها بدترین روز هفته بود. چون تعطیل بود و می دونستم پشت بدنش جمعه هم منتظره.
این قسمت نوشته ات من رو یاد داستان سومِ سه گانه ی نیویورک پل استر انداخت:
...من بیماری زمینه ی نامتناهی دارم، و مغزم عین سی پی یو ی کامپیوتری که worm به جانش افتاده و 80٪ ظرفیتش را همیشه گرفته، 24 ساعته کار می کند... مگر اینکه سرم مشغول انجام دادن کاری باشد که هیچ ربطی به دغدغه هایم ندارد. شاید اگر می توانستم خیلی ساده از بعضی از فکرهایم بگذرم، و یک پروانه شروع نکند توی دلم بال بال زدن، ...
+ و خیلی هم خوب بود :)

این فرار از تعطیلی کار رو با چهار ستون بدنم درک می کنم!
یعنی پل استر بخونم به خودم افتخار کنم؟ یا نخونده هم می شه افتخار کرد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد