بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 341: "ولی چرا" ی مزاحم

یک توصیه ی کاربردی در زندگی وجود دارد، برای آن لحظه های حرص در بیاور ِ ناتوانی که اول از خودمان، و بعد از باقی آدمها و دنیا بدمان می آید. توصیه از این قرار است: "اگر می توانی قوانین را تغییر بده. اگر نه، ساکت باش و مطابق آنها بازی کن." بالاخره دروازه بان ها هم خیلی دوست دارند توپ را بگیرند دستشان و بیایند از محوطه ی جریمه بیرون، و بروند به سبک راگبی یک گلی هم بزنند و برگردند. ولی قانون را نمی توانند عوض کنند. چه خوب چه بد، اگر توپ را می خواهند دستشان بگیرند نباید از محوطه ی 18 قدم بیرون بیایند... این قانون البته واریانس خطرناکی هم دارد با این عنوان که "اصلا سعی نکن قانون را تغییر بدهی." این یکی را شاید موافق نباشم. پارادایم ها مخالف با همین واریانس شکسته شده اند. ولی همچنان به شق دوم توصیه احترام می گذارم: اگر نمی توانم قانونی را عوض کنم، ساکت باشم و بازی کنم.


یک فکر مزاحم ولی این وسط مثل مته ذهن آدم را سوراخ می کند. "ولی چرا؟" چرا نمی شود تغییر داد؟ چرا ما به هر چیزی که دوست داریم نمی رسیم؟ چرا برای رسیدن به چیزی باید چیز های دیگر را هزینه کرد؟ چرا کسی به ایده های بی عیب و نقص ما بهایی نمی دهد؟ چرا قدر من را نمی دانند؟ چرا تجربه های شیرین باید آخرش یک گندی بخورند؟ چرا 24 ساعت بیشتر در روز وقت نداریم؟ چرا انسان دو تا دست بیشتر ندارد؟ چرا زمین گرد است؟ خورشید می درخشد؟ چرا، چرا، چرا، آخر چرا؟ به من و شما هیچ ربطی ندارد که چرا. بعضی وقتها از این چراها، به همان تغییر دادن قانون می رسیم. می دانیم، می توانیم و انجام می دهیم. ولی دیگر گرد بودن زمین را چکار می شود کرد؟ اگر ناراضی هستیم می توانیم برویم یک صفحه ی فلزی به ابعاد 2x2 بسازیم 1 متر بالای سطح زمین، و برویم رویش زندگی کنیم تا ابد. آنوقت زمین زیر پایمان صاف خواهد بود! ولی اگر قرار است پایمان روی همین کره ی خاکی رد بیاندازد، گرد بودنش را هم باید بپذیریم...


استعاره و تشبیه های خسته کننده را می گذارم کنار. لب کلام اینکه گاهی وقتها برای هزینه هایی که باید بدهیم "چرا" می آوریم و این اذیت کننده است. کارمان را با هزار درد و ناراحتی انجام می دهیم، هزینه اش را می دهیم و دلمان هم آخر خوش نمی شود. گاهی وقتها از آنطرف قضیه وارد می شویم! یعنی خودمان را سوپر من تصور می کنیم و جمله ی پر طمطراق "من می توانم" را می گوییم و یا علی... با مشت گره کرده به سمت آسمان از لبه ی پشت بام می پریم و با احتساب ارتفاع 20 متری ساختمان و شتاب جاذبه ی 10 متر بر مجذور ثانیه، 2 ثانیه ی بعدش جواب "من می توانم" را می توانیم کف زمین مشاهده کنیم. نه خیر دوست من. ما همیشه نمی توانیم. هر کاری اش هم بکنی انسان محدودیت هایی دارد. همه هم شبیه هم نیستند. بعضی چیز ها را شما می توانی انجام بدهی ولی من من نه... و بالعکس. اینجا می شود که به خزنده می گویید:"آخر احمق! چطور فکر می کنی که نمی توانی؟ این و این و این و این دلیل برایت کافی نیست؟" و من به پشت کتفم دستی می کشم و می بینم بال ندارم. نگاهی هم به ارتفاع ساختمان می اندازم و با سر گیجه به شما می گویم:" آخر شما بال دارید و می شود. من ندارم!"



دیگر حوصله ی "ولی چرا" هایی که از خودم می پرسم یا از من پرسیده می شود را ندارم. همزاد پنداری می کنم و این سوال را هم از کس دیگری نمی پرسم. بهتر است دیگر خودمان را با افکار مزاحم اذیت نکنیم. اگر توانستیم قانون را تغییر بدهیم که چه بهتر. اگر نه، ساکت می شویم و مثل یک بچه ی خوب تا سوت پایان، بازی می کنیم. نه؟! این بغل مغل ها هم سعی می کنم یک جفت بال تر و تمیز پیدا کنم تا شاید پرواز کردن هم یاد گرفتیم

امضاء: خزنده ی بی بال  

نظرات 2 + ارسال نظر
نیمه سیب سقراطی چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 13:48

یه جاهایی از متن منو یاد این فیلم انداختی : The Maze Runner
قدیمی ِ لابد دیدی ! ندیدی هم به یه بار دیدنش می ارزه

نه ندیده ام. می بینه ام

لاست استریت چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 08:24 http://mehran.blogsky.com/

یعنی پس اون شعارِ "فقط غیر ممکن، غیر ممکنه" کشکه؟
:/

کشک که نه. هر کاری ممکنه. ولی هرکسی نمی تونه هر کاریو انجام بده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد