حالا نه که نکات مثبت نداشته باشد وبلاگ ها (اگر نداشت پس این همه سال چه غلطی می کردم من؟!) ولی یک نکته ی منفی بزرگ دارد. یکمی فکر کنم می توانم دومی اش را هم بگویم. ولی خب دومی را نمی گویم همان اولی را می گویم.
نکته ی منفی بزرگ وبلاگ این است که شرایط برای هم زدن سطل آشغال روحت کاملا مهیا است. می آیی اینجا می نویسی که آخ من یکجوری شده ام و هیچی دیگر... تو شروعش می کنی ولی دیگه تمام شدنش با خدا. خلاصه اینکه بعضی وقتها خیلی ساده می شود از کنار یک وضعیت مزخرف روحی گذشت ولی چون وبلاگ دم گوشمان می خواند که:"بیا... بیا بنویس و خلاص شو" می روی می نویسی و می فهمی که ای دل غافل. گیر چه siren سمج و نفهمی افتاده ای.
البته بازگو کنم حرف اول را که: وبلاگ نکات مثبت زیادی هم دارد. فقط این یکی یکمی مشکل ایجاد می کند. مثلا خیلی خوب بود یک سنسور کنترلر نصب می کردیم روی کیبورد که از شدت ضربات کلید، متوجه عصبانیتمان بشود و خودش برود اتوماتیک صفحه ی وبلاگ را غیر قابل دسترسی کند تا مدت معلوم (آهای نرم افزاری ها این هم تز برای شروع یک استارت آپ عالی!) خلاصه که بعله. سعی کنید بگذارید یکی دو روز از وضعیت ناخوشتان بگذرد بعد بیایید اینجا از خودتان بنویسید شاید اصلا همه چیز چند ساعت بعدش درست شد. اگر نشد، فردایش بیایید حسابی سطل آشغال روحتان را اینجا هم بزنید. اینها را به خودم هم بودم. آهای خزنده... گوش کن
- راستش تیری در تاریکی می اندازم: کسی اینجا با نرم افزار Weka آشنایی دارد؟ اگر آشنایی دارد بیاید یاد من بدهد. خیرش خواهد رسید بهش یک در دنیا، ده بیست تا در آخرت. تضمینی...
امضاء: خزنده ی ته نشین
چقد بامزه مینویسین: )
+ اتفاقا یک نوع کارهایی شده با همین شدت ضربه به کیبورد البته در مباحث رمز نگاری نه وبلاگ نگاری ؛)
اه... من نمی دونم چرا همیشه یک سال از دنیا عقبم. هرچی به ذهنم میرسه قبلا انجام شده!
مسخره نکن کسیو
کارغلطیه
?!
!!
برای همینه که من هی ناپدید میشم. وقتی حالم خیلی خرابه دوست ندارم بنویسم.
کار خوبو شما می کنی! هر چند غیب شدنت برای دوستات خوشایند نیست... ولی من کاملا موافقم با این کار!
آره ازش تشکر کردم.گفتم آب سرد بده بریزم تو چای م که زود بخورمش عجله داشتم، گفت دل درد میگیری نخور.گفتم عادتای خودمو میدونم.بریزید. داشت میریخت گفتم سیگارتون نریزه تو چای م.گفت میدونم سیگار بده.گفتم خیلی بده.خیلی...
ایده ش رو بده تلویزیون برای تبلیغ مبارزه با مواد مخدر. اصن گریه م انداخت جان خودم...
دوساعت پیش از یه مرد سیگاری کثیف تو بلوارکشاورز چای گرفتم خوردم
خطرناک نیستم.ترسناک م.ترس بخاطر خطر نیس.بخاطر خارج از حد عادی بودن..
تشکر کردی از مرد کثیف سیگاری؟
خارج از حد عادی بودن خوبه. خارج از حد عادی بمان
اعصاب که باید خراب باشه آدم باید بذاره خراب بشه دیگه
دمنوش دوس ندارم
ترسناک شدی! خطرناکی الان؟
خب چایی بخور. نسکافه، دوغ. یه چی بخور دیگه. تعارف می کنی؟
همین که از کنارش نگذره آدم خوبه دیگه..
وبلاگ نویسی که بلد باشه از حال بدش نگه،بره بمیره !!!بنظر من ها
اصول مسخره ای دارم
میگن ذهنم بیماره
نشنو پس!
اعصابت خرابه ها! یکم دم کرده بنوش ول کن این حرفا رو
پیرمرد غرغروووووووو
پیرزن خنده رو
در جریانی که من خیلی وقته وبلاگ این مدلی شرح حالی طور ندارم؛ دلیلشم اینه که در طول روز مغز تو و سایر دوستان رو با پرحرفی میخورم خب چه کاریه که بنویسم. ولی دلیل عمده ترش همینیه که میگی. یه شب آقا یه چیزی عین خوره میفته به جونم صبح اصلا نیست ولی وقتایی که مینوشتم خیلی درگیرش میشدم. به overthinking م دامن میزد.
- عنوان هم نزنید که گذاشتی از دیالوگ هایی ه که اولین بار که همو دیدیم داشتیم. اسپرسو و... سطل زباله و...
آره یادمه... ئه یادش بخیر. عجب خری بودی اونموقع ها. الان البته کم از اون موقع نداری :دی فقط یکی مهارت کرده
قبلا زیاد هم میزدم.
ولی در هم زدن چیزی هست!
بله خیلی چیزا هست!