بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 363: تکه ای از خزنده

مثل امروز... 11 آبان 94. مثل امروز که فهمیدم کف پوتینم سوراخ شده. سوئیشرتم را روی پیرهن آستین کوتاه پوشیده بودم و کاپشنم را روی سوئیشرت، و کلاه سوئیشرتم را گذاشته بودم سرم و آستینش را از زیر آستین کاپشن آورده بودم بیرون و کوله ام هم با یک بند پشتم بود و به قول فلانی ( که با لکنت همیشگی و بین خنده هایش به من گفت): عین مواد فروشای دیترویت لباس می پوشی!


مثل همین امروز که سرم را انداخته بودم پایین و با دقت به گوستاو مالر گوش می کردم. و سعی می کردم قدم تند کنم و به کارم برسم. و وقتی رسیدم سریع سلام کردم و کاپشن و سوئیشرتم را یکجا در آوردم و نشستم پای لپ تاپ. و مثل دو ساعت بعدش که باز هم زیر باران و توی هوایی که مثل دیدن نمای چشمگیر قندیل یخی، لمس کردنش خوشایند است رفتم 200 متر آنطرف تر توی آزمایشگاه مرکزی و نشستم با دوستم سر و کله زدن سر طرحی که باید پیاده اش کنیم. و وقتی می رود ناهار بخورد بهش می گویم چایی هم بگیر، و به جای دوتا، 7-8 تایی چایی می گیرد و یک لیوان می گذارد جلوی تک تک دانشجو های توی آزمایشگاه. و مثل وقتی که داریم با حرارت فراوان از طرح دیوانه وارمان حرف می زنیم و هر دویمان هم می بینیم که 4-5 نفر دیگر مدادشان را گذاشته اند زمین و دارند به ما نگاه می کنند. و من هم دارم زیر چشمی می بینم ولی خب "کول" رفتار کردن آن است که به روی خودت نیاوری! پس حرفم را قطع نمی کنم و ادامه می دهم. مثل تاریک شدن هوا و ساعت هفتی که وقتی به مترو می رسم می بینم با این وضع تا یک ساعت دیگر هم نمی توانم سوار بشوم، پس بر می گردم آزمایشگاه و تا 9 کارهایم را انجام می دهم. تکه ای از خزنده درست مثل همین امروز. مثل همین آمدن و رفتن و فکر کردن و رویاپردازی کردن، مثل خسته شدن و چای خوردن و سیگار کشیدن و بستن چشم وقتی که تکیه داده ام به دیوار ساختمان دانشکده نرم افزار، مثل خندیدن به همراهی دوستم با صدای Amy lee و پیاده روی از سر سه راه تا دم در ورودی. درست مثل همین الان که نشسته ام و تایپ می کنم...


دقیقا نمی دانم چرا ولی وقتی داشتم وسایلم را جمع می کردم، یکی که دو سه بار هم بیشتر نیست من را دیده ازم پرسید:"تو غیر از ارشد، بعد دیگه ای توی زندگیت نداری؟!" و با دیدن سر کج و اخمی که از سر تعجب در هم رفت ادامه داد:" نه منظورم اینه که وقتی داری کار می کنی خیلی ذوق و شوق داری! درس خوندن برات لذت بخشه واقعا؟!" و من هم گفتم:"لابد!" و اگر می خواستم جواب کاملش را بدهم، همین حرفها را می زدم. یک چیزی مثل امروز، مثل تمام ثانیه های امروز است که برایم لذت بخش است. زندگی ام خیلی خیلی بهتر از اینها باید باشد. و می شود. ولی همین الان، همین که هر چیزی سر جایش هست، بهتر از این نمی شود.و هر بلایی هم که به سرم بیاید، این نظم به هم نخواهد خورد. بیاید هر از چندگاهی یکمی هم که شده از خودمان تعریف کنیم! من... خزنده... نظمی در زندگی شخصی و کاری ام دارم که بی عیب و نقص است. من... خزنده... اهداف بی شماری برای رسیدن دارم. اما به عنوان ابزار برای رسیدن، هیچ چیز دیگری کم و کسر ندارم و نمی خواهم. من یک پازل کامل شده ام که آخرین تکه اش همین یکی دو ماه پیش سر جایش قرار گرفت! بروم اسفند دود کنم برای خودم. یکمی هم از نوشابه ای که برای خودم باز کردم ریخت روی لباسم... عوضش کنم


امضاء: خزنده ی کامل  

نظرات 5 + ارسال نظر
شیما چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 23:43

Track 06!
نمیدونم واقعا. یه وقتی اگه اینترنت یاری کرد آپلود میکنم براتون.

منم دوتا track06 خوب دارم!

شیما چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 02:57

خیلی اتفاقی، موزیکی که داشتم گوش میدادم با محتوای پست شما کاملا منطبق بود. سر اون امضا: خزنده کامل خیلی عالی تموم شد!
از کلمه ی کامل خیلی خوشم اومد.

حالا چی گوش می کردی؟!

شراره سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 16:07

سهلاملیکم!
بُعد دکدرا!

ملیکم السهلام

ئه... راست می گی!

مهران سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 13:59 http://mehran.blogsky.com

الان یعنی تو یه نِرد هستی با تیپ مواد فروش های بروکلین یا یه شاگرد اول خوشتیپ و کول هستی؟ :)

خب به اولی خیلی بیشتر می کشم. من اگه شبیه مواد فروشای بروکلینم نباشم اصلا شبیه شاگرد اول خوشتیپ کول نیستم!

نیمه سیب سقراطی سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 01:25

اوایل یه کم نظر و روش زندگیم مختل شده بود و این شدیداً منو عصبی میکرد ! حتی به خودم گفتم تو بیخود کردی اومدی ارشد دخترررر !
ولی الان جمع و جورش کردم و همه چی سر جاش ِ ...
خدا رو شکر که همه چی آرومه ما چقدر خوشحالیم

وقتی جمع و جور می شه خیلی خوب می شه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد