بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 364: مساله ی تنهایی یا ترک شدگی



1- در کتب تاریخی آمده که هیتلر در روزهای آخر جنگ جهانی، ناگهان بی دلیل به گریه افتاد و پرید بغل مشاور جنگی اش و گفت:"من مامانمو می خوام..."

مشاور جنگی اش ازش پرسید:"علی حضرت.. آدولفی ِ من... تو را چه شد؟"

و هیتلر در میان هق هق گریه با صدای گرفته گفت:"من آدم خودخواهی بودم."

و بدین ترتیب بود که جنگ به پایان رسید. باور کنید در کتب تاریخی خواندم. شک دارید به صحتش؟



2- ژان ژاک روسو (ایندفعه دیگر واقعا گفته!) اظهار می دارد: ترجیح می دهم از آدمها دور باشم تا ازشان متنفر باشم. بعد تسون هم پشت بندش در می آید می گوید:"وقتی توی یک روز شلوغ می روی بیرون، باید ریسک مشت زدن توی چانه ی یک نفر را بپذیری." و ما در یک منحنی سینوسی با فرکانس های متفاوت برای هر کس، عاشق همنوعان خود می شویم، آنچنان که مادرترزا نزاد، و از آنها متنفر می شویم، جاست لایک هیتلر، البته قبل از آن واقعه ی تاریخی که برایتان تعریف کردم... و ما را به قول شمیست ها حضور یک ایجنت بالا و پایین می کند؛ و این ایجنت همانا هیچ نباشد جز گیج شدگی در دو مفهوم کاملا متفاوت با نام های "تنهایی" و "ترک شدگی"


3- ترک شدگی را بروید از انفرادی چشیده ها بپرسید. اگر کسی تو را در زندگی بی دلیل "ترک کرد"، و تو خوشت نیامد، حق داری بایستی، چهار انگشت مبارک را جمع کنی، انگشت شست را هم رویش، دست را ببری عقب... و درود به روح پاک محمد علی کلی." ترک شدن" پروسه ای است که در آن انسان حضور فیزیکی یک فروند بدن را تجربه می کند، یا بی توجهی یک دستگاه ذهن، یا لالمونی یک کلاف زبان. زندگی اجتماعی ما را دیوانه ها با ترک شدن یا فراخوانده شدن از جانب ِ یا به سمت ِ افراد دیگر نشانه گذاری می کنند. ما دور و برمان آدمهای زیادی داریم که ترک نشده اند، یا شده اند. کسانی که باید برای خلاص شدن از ور ور ور بقیه بروند توی اتاق در را قفل کنند روی خودشان، و کسانی که سوراخ سمبه های زندگی شان را می گردند تا یک کسی را پیدا کنند یک ور ِ ناقابل بیاید بزند در گوش اینها.  نمونه ی اولی می شود  بهرام رادان، و نمونه  ی دومی می شود مادربزرگ من.


4- تنهایی، on the other hand، خصلتی همگانی است و قاعدتا نمی توانید کس خاصی را پیدا کنید که نداشته باشد اش. به قول معروف ما همه تنها به دنیا می آییم، و تنها از دنیا می رویم. تنهایی درست مثل زگیل کنار دماغ می ماند. همیشه همراهت هست، ولی بعضی وقتها حواست جمعش می شود و اعصابت را می ریزد به هم. زمانی که به حال خودت زار زار "اشک" می ریزی که "من مرد تنهای شبم"، همان زمانی است که زگیل را لمس کرده ای. واقعیت این است که هیچ وقت هیچ کسی نمی تواند در پیشبرد زندگی کمکت کند. هیچ کس نمی تواند حالت را خوب کند. هیچ کس نمی تواند تو را موفق کند. همه فقط ابزارش را برایت فراهم می کنند. می توانند برایت دلقک بازی در بیاورند ولی نهایتش این هست که تو باید بخندی. می توانند گوش کنند، ولی تو هستی که باید حرف بزنی. حالا این وسط بعضی ها کرم می ریزند که ممکن است ناراحت بشوی، بعضی ها کرم ریخته شده را از روی زمین جمع می کنند تا تسکین دردت بشود.



عامما... چه تنهایی ات را حس کنی چه نکنی، تو همچنان همانی هستی که بودی. وقتی آگاهی ات به چیزی که از همان اولین ثانیه تا به الان همراهت بوده (یا اصلا شاید تو همراه آن بوده ای) حالت را خراب می کند، قیافه ات خیلی مضحک می شود! در همان کتب معروف تاریخی آمده که یوسف از دست زلیخا در رفت، ندیمه ی زلیخا گفت:"بانو! دست بجنب! یه چنگی بنداز" زلیخا پاسخ داد:"بذار بره. مگه بقیه که اومدن موندن؟" درود به شرفت بانو زلیخا. اینجاست که من باید بگویم آقای روسو. کرم از خودت است که وقتی با مردم هستی ازشان متنفر می شوی. آنها هم یک سایه روشن چسبیده به بک گراند زندگی. زیادی داری جدی شان می گیری. و در ادامه گریگوری هاوس می گوید:"humanity is overrated"


عین آدم بنشینید زندگی تان را بکنید. با بودن کسی توهم برتان ندارد، و نبودن کسی مُختان را آبگوشت نکند. و صد البته که ما همه دور هم، حقی به گردن همدیگر داریم. قرار نیست به حرف روسو گوش بدهیم و همه را حواله بدهیم به نا کجا آباد.در واقع من همین حرفها را به آدولفی زدم که منقلب شد. خلاصه که چه خوش گفت کتاب مقدس مسلمین که انسان تنها خلق می شود و تنها محشور می شود.



امضاء: خزنده  

نظرات 4 + ارسال نظر
میله بدون پرچم سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 15:38

سلام
از یک خزنده هوشمند چنین انتظار می‌رود
امیدوارم پیام انقلاب را به موقع بشنوند و مثل آدولفی گریه‌کنان محو نشوند!

سلام میله ی بزرگوار
انقلاب... به امید پیامی از جانب دوست!

میدیا جمعه 15 آبان 1394 ساعت 17:05

تا از مغز من بهره ببرن و با استفاده از مغز پویای من جهان رو تسخیر کنن

یا ابالفضل

میدیا پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 23:37

من اخیرا طی مطالعاتی به این نتیجه رسیدم که خیلی کم حرف میزنم و این ممکنه باعث شه یه عده ای فکر کنن من لالم خب
نمیخوام این دیدگاه ایجاد شه
من کم حرف بزنم تو فکر میکنی فضایی ها منو دزدیدن عوضم کردن خب؛ فکر نمیکنی؟

فضاییا بدزدنت چیکار آخه؟

میدیا چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 23:33

1- اگر این کتاب در مورد تاریخ ایرانم چیزی داره بده بخونیم
2- حاشیه امن که میگن همینه دیگه منتها آقای آنتونی رابینز - که شما از ارادت بنده به این کارنگی و نارنگی و رابینز اینا مطلعی - در جمله وزین و ثقیلی می فرمایند که کشتی جاش ساحل امنه ولی نباید اونجا بمونه که. البته در این مورد بنده با آقای ژان ژاک روسو موافقم. این ژان از اولش بچه با استعدادی بود. راجع به ترک شدگی یادم باشه یه بار صحبت کنم بات
Personne ne m'aime :D
3- این دیگه پیچیده بود من نظر خاصی ندارم.
4- نکته بسیار مهم قابل ذکر این که همون هم نزدنه س... و در این جا بود که شما پس از گذر کلی عمر یه حرف بسیار درست حسابی زدی: "اقعیت این است که هیچ وقت هیچ کسی نمی تواند در پیشبرد زندگی کمکت کند. هیچ کس نمی تواند حالت را خوب کند. هیچ کس نمی تواند تو را موفق کند. همه فقط ابزارش را برایت فراهم می کنند. می توانند برایت دلقک بازی در بیاورند ولی نهایتش این هست که تو باید بخندی. می توانند گوش کنند، ولی تو هستی که باید حرف بزنی."
پ.ن بند 4 : من قول میدم حرف بزنم :دی

آقا این پستت خیلی خوب بود. اگر انگلیسی می نوشتی یه رایتینگ عالی میشد به نظر من. هم مقدمه داشت هم زوایای مثبت و منفی و هم مؤخره. لذت بردم آقا

1- بشین پای منبر آقایون از همینا زیاد می گن
2- یعنی خاک بر بشر نسیان گر که اصن ازش جمله نقل قول می کنی. اونم یه همچین جمله ای!
3- خدا رو شکر
4- بیشتر از این می خوای حرف بزنی؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد