بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 367: من کی ام اینجا کجاست؟

از سه تا درسی که داریم این ترم، یکی اش که ریاضی باشد، نخودی، یکی دیگر هم یک استاد ملیح دارد که هر از چندگاهی با یک "برگه در بیارید برای کوئیز" بچه ها را می ترساند ولی آخرش هم هیچ چیز به هیچ چیز. ولی یک درس داریم که جای 10 تای دیگر دارد پوست می کند. یک استاد عشق رباتیک افتاده به جان ما، با پنج شش نفر سال بالایی به عنوان تدریس یار. اول ها خوب بود... با همان ربات لگو یک کمی کار می کردیم. کار که چه عرض کنم، اسباب بازی بود بیشتر. بعدش تمرین بُرد آی ام یو دادند بهمان. این بُرد، یک قطعه ی الکترونیکی هست اندازه ی کف دست که 10 نفر نره غول را یک هفته علاف خودش کرده. پروژه هم این است که اطلاعات خام این برد را که مربوط به حرکت می شود، بیاوریم فرو کنیم توی حلق یک واسط گرافیکی تا ببینیم که چه بلایی دارد به سرش می آید. مثلا برای درک عمق فاجعه می توانم به این عکس استناد کنم:



زوایای چرخش Pitch، Roll و Yaw که باید از -180 تا +180 درجه باشند را ما بعد از یک هفته تلاش اینطوری در آوردیم. زیاد فرقی ندارد خب. بجای 360 درجه، در آمده 417 میلیون درجه. حالا بحث این نیست... بحث این است که همین شنبه باید برویم برای تمرین بعدی نرم افزار ROS یاد بگیریم برای کار با ربات های سرویس رسانی که در پژوهشکده معروف هستند به قابلمه. بعدش هم تمرین INS  و فیلتر کالمن و مارکف و تااازه بعد از اینها یک پروژه ی نهایی می آیدکه ترکیبی هست از تمام اینها. بدین ترتیب هست که انگار ما تا آخر همین امسال داریم تمارین این درس را انجام می دهیم. حالا نمی دانم چطوری ترم دوم هنوز درگیرش خواهیم بود. برای همین هم هست که هر شب مثل راننده تاکسی ها که از همین جا بهشان خدا قوت می گویم، ساعت 11 شب می رسم خانه. برای همین هم هست که از صبح ده بار "آها درست شد!" و "لعنتی" و "چرا نمی شه؟" و "فکر کنم داره کار می کنه" می گوییم و می شنویم. همه اش بخاطر یک درس.


- این رفیق ما که فکر می کرد پست قبلی را به شوخی نوشته ام و لابد بعد از چند روز این چرندیات از سرم می افتد و باز شروع می کنم نظر دادن راجع به بقیه و نصحیت کردن و تلاش در پیشنهاد دادن به ریز و درشت زندگی اطرافیان و شور زدن برای معنا بخشیدن به کارهای بقیه، امشب ازم پرسید که حالا که نمی خواهم به بقیه مشاوره بدهم و نصحیتشان کنم و تفکراتم در باب معنای زندگی و تلاش و موفقیت را اینجا بلغور کنم، پس راجع به چه کوفتی می خواهم حرف بزنم؟... خب... راجع به همین چیزها! راجع به وقایع اتفاقیه ی روزمره. راجع به همان چیزهای همیشگی، که همیشه قبل از اینکه فکر کنم "همیشه حق با من است + می توانم تمام جهان را تغییر دهم + زندگی تمام دوستان و آشنایانم را بهبود ببخشم + باید نصحیت های ریش سفیدانه بدهم، آن هم قبل از اینکه خودم به هیچ موفقیت چشمگیری رسیده باشم"، راجع بهشان حرف می زدم.


- گابریل گارسیا مارکز نخواندم نخواندم نخواندم، یکهو یکتاب ترجمه به انگلیسی صد سال تنهایی اش را شروع کردم. توی مترو... بعد از چند ماه... بالاخره یک کتاب گرفتم دستم.

امضاء: خزنده ی همیشگی  

نظرات 3 + ارسال نظر
میدیا چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 23:11

حالا شما هی بنداز به رفیقت
حالا صدسال تنهایی چطوره؟
پ.ن: تو مترو دستت میگیری چپ و چوله نشه رو کتاباش حساسه ها

-----
خارج از شوخی:
I'm proud of both of us

منم خارج از شوخی گفتم! نه حوصله ی پراود آو می دارم دیگه نه حوصله ی پراود آو انی بادی الس. هر کاری میکنیم میکنیم فعلا

+ اوووه اگه بدونی... توی پلاستیک به آرامی می پیچم کتابو که لبه هاش نگیره جایی برگرده. توی شلوغی هم نمی خونم.

آناهیتا چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 16:53

چرا قابلمه

وخ کردید می شه یه baymax (اون ربات نرم سفید مهربونه که تو بیگ هیرو 6 بود) بسازید؟ واقعا بشریت به همچین چیز نرم مهربونی احتیاج داره!بیشتر از هرچیزی حتی.

صدسال تنهایی همون فارسیشم غیر قابل فهمه و باید واسه خودت شجره نامه بکشی تا بفهمی, ترجمه ی اینگیلیسی اونم تو مترو آخه؟؟
البته من زبون اصلیش رو یکمش رو خوندم و بنظرم به پیچیدگی نسخه ی فارسیش یا اینگیلیسیش نبود, نه اینکه اصلا پیچیده نباشه یا ترجمه ها اشکال داشته باشه, ولی خب, بهترین ترجمه م گاهی نمیتونه حرف اصلی نویسنده رو منتقل کنه

قیافه ش مو نمی زنه از قابلمه :دی
با اجازه ت پروژه ارشدم همون Baymax ه. البته اسمش دیگه Baymax نیست یه اسم علمی داره من نرمش رو می سازم مهربونش دیگه دست من نیست. مهربون بودنش با بچه های هوش مصنوعی.

من کتاب رو انگلیسی می خونم ها. زبان اصلی نیست ترجمه س. ولی خب انگلیسی بودنش از جهت سانسور نداشتنشه که بقیه بهم گفتن انگار زیاد داره

شیما چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 01:26

منم همین یه ربع پیش یه کتابو تموم کردم بعد از مدتها. انصافا کتابی رو تموم کردن کار سختیه!

در مورد بقیه پست چون چیزی نفهمیدم به یه موفق باشید اکتفا میکنم!

خیلی سخته خیلی... من دارم پیش می رم فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد