بی واژه های قلم یک خزنده
بی واژه های قلم یک خزنده

بی واژه های قلم یک خزنده

https://t.me/limbolurker

روز 374: بَنک رابِری

طبق معمول نشسته بودیم و راجع به قدرتی که پول همراه خودش می آورد صحبت می کردیم. نهایتش این شد که : آقا جان، اصلا پولمان را می گذاریم مرکز ستاره شناسی تهران را مجهز می کنیم تا ما را به عنوان حامی نجوم بشناسند. بعد می رویم با اکیپ امین تفرشی و زاکاریان و ناظمی رفیق می شویم و باهاشان می رویم رصد. بعد ادا در آوردیم که:

- می خوام مشتریو ببینم

- آقای رئیس مشتری الان قابل رصد نیست که

- مننن نمی دونم من مشتری می خوام

- خب آقای رئیس این موقع سال از نیمکره ی جنوبی می شه مشتری رو...

- کجا خوبه؟ برزیل؟ وسایلتو جمع کن شب راه می افتیم


بعد من گفتم که اصلا سرمایه گذاری می کنم روی یک شرکت تحقیقاتی رباتیک تا همه ی آن چیزهایی که توی ذهن من و دوستانم می چرخد و بخاطر نبود بودجه همانجا هم می میرد را دنبال کنیم. یا حتی یک مرکز تحقیقاتی پلاسما برای دوستم که دارد روی درمان سرطان کار می کند. تا لازم نباشد برود آنور دنیا آمریکا دنبال بودجه ی تحقیقاتی. خلاصه که نتیجه این شد که من دیشب خواب دزدی از بانک دیدم.


من و دوستان دانشگاهی دور هم جمع بودیم و یک در کت و کلفت گاو صندوق روی یکی از دیوار ها بود. من هم به خنده رفتم با قفل هایش ور رفتم و دیدم می توانم صدای باز شدنشان را بشنوم! بازشان که کردم، دوست متخصص کامپیوتر نرم افزارم هم یک دقیقه ای با رمز دیجیتالش ور رفت و آخر در باز شد و ما شروع کردیم اسکناس های زرد رنگ عجیب غریب را در آوردیم از توی گاو صندوق. همه ساکشان را پر کردند و فرار کردند و من ماندم و کلی نور چراغ پلیس و شلوغی پشت در. وسط یک اضطراب وحشتناک آمدم بیرون و داشتم می رفتم خودم را تحویل پلیس بدهم که دیدم دوستانم آنطرف محوطه تکیه داده اند به دیوار و می خندند و اشاره می کنند بهم که بروم پیششان. من هم با تعجب دیدم پلیس ها راهشان را کج کردند سمت خروجی دانشگاه. پشتشان هم یک خانومی داشت می دوید که توی خواب می دانستم رئیس دانشگاه هست. در حالیکه ما کلا رئیس خانم نداشته ایم تاحالا! خلاصه که یکی از بچه ها رفته بود کلی درخواست الکی از سمت کلی مغازه و این طرف و آنطرف توی اینترنت پخش کرده بود مبنی بر فروش همان اسکناس های زرد (نپرسید فروختن اسکناس یعنی چه. چون من هم نمی دانم! توی خواب که منطقی به نظر می رسید) و پلیس هم رد ما را گم کرده بود... اینجا بود که از خواب پریدم در حالیکه هنوز لذت پولدار بودن را حس می کردم! فقط سوال اینجاست... همه ی آنهایی که پولدار هستند هم یک زمانی کلی آرزوی های قشنگ توی ذهنشان نبوده؟ اینطوری نیست که هر کسی پولدار بشود همه ی آرزوهایش را فراموش کند؟ من هم قرار است مرکز تحقیقات سرطان و رصدخانه و رباتیک را از یادم ببرم؟! امیدوارم اینطوری نباشد. حداقل توی خواب که بعد از پولدار شدن از یاد نبردم


امضاء: خزنده دلینجر  

نظرات 7 + ارسال نظر
منیره چهارشنبه 11 آذر 1394 ساعت 18:05

من یا رییس دانشگاهتون بودم که بعید میدونم .ازپست هایی که محدودم کنن متنفرم یاهم که راننده و شوماخر تیم دزدی بودم
ایول که به فکر این بچه های پلاسما هم هستی مظلوم واقع شدند.مرررررسی....
من پولدار بشم حتما اول یه خیریه برای اونایی که دوست دارن درس بخونن میزنم.بعد یه کافی شاپ کاملا سنتی و ایرانی در امریکا که سکونت دارم و یه شرکت ساخت همین اسباب بازی هایی که داری درسشو میخونی برای تو میزنم که ترانه هم از اول پیشت باشه و یاد بگیره

با پرایدوت؟

+ برای اسباب بازی دارم درسشو می خونم؟!! بذار وقتی نوبت اسم گذاشتن رباتا شد بهت نشون می دم اسباب بازی یعنی چی

ترانه بذار ببین خودش چی دوست داره عین بقیه زورش نکن!

میله بدون پرچم سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 14:33

سلام
عجب خوابی! تعبیرش این است که جهت ادامه تحصیل به دانشگاهی می‌روی که رئیسش خانم است و بعد خوانندگان وبلاگ ردت را گم می‌کنند تا زمانی که مرکز تحقیقات سرطان و رصدخانه و اینها را راه می‌اندازی! ابن سیرین می‌فرماید در آن زمان "استاد دوم راهنما" (منظور همان که ناز می‌کرده است) به شما مراجعه می‌کند درحالی که رنگ روی او صفراوی و زرد شده است!

سلام بر میله ی بزرگوار
من تا الان به تعبیر خواب اعتقادی نداشتم ولی الان با تمام وجود دوست دارم اعتقاد داشته باشم! اون گم کردن رد خوانندگان وبلاگ هم لابد بخاطر سفر تحقیقاتیم به قطب شماله... نه؟ از ابن سیرین می شه بپرسید؟

فرانچسکا پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 22:16

آقا لعنتی این پولداری خیلی خوبه خیلی، من یه wish list بلند بالا دارم.
انشالله پولدار شیم همگی
نمیشه بدون بانک زدن پولدار شیم؟
یعنی راه دیگه ای نداره؟

والا من دارم روی همون غیر از بانک زدناش فکر می کنم. ولی خب اگه دیدم نمی شه بریم بانک بزنیم دیگه... دیگه پولداریه دیگه می ارزه به خطرش!

جی کوییک پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 18:35

نجوم دینامیکی یادش به خیر!!!آدمو سر کار میذاشت!.... به من گفته بود کل اون کتابو تو یه بعد از ظهر خونده، من داشتم به حالت گسیختگی میرسیدم اما بعد یه هفته اون کتاب تموم نمیشد!

من خودم جاست فرند همین طلا چهار نجومم خودشم الان کالیفرنیاس سوت بزنه میبرمت امریکا رصد رییس!
از آلاسکا تا سنت لوییس هرجا بخوای!بعله!

ما نجومیایی که نات اونلی نجومی ایم، بات آلسو پلی تکنیکی م هستیم نیازی به نگاه سطحی اون ناظمی نداریم!

+تودستور بده من نقشه هرشب آسمونو بهت تحویل بدم رییس!
با رصد زحل هرشب رایگان!!!

نجوم دینامیکی توی یه بعد از ظهر؟ بیخیال بابا من سه ماهه تازه بخش های مورد نیازشو خوندم. بعد کنکور بود که تازه برای اولین بار تمومش کردم. آخه یه بدبختی من این بود که محو اون نقاشی متحرکای کنار برگه هاش می شدم فصل مورد علاقه م هم مشتری بود. چشم قرمز... چهارتا قمرش... قمر اروپا... اووووف!

خب پس جاست فرندت رو سفت بچسب که بعدا شدیدا نیاز می شه. دزدی بانک و پولدار شدن از من. رابط و پارتی و مخ های نجوم هم از تو. اسم موسسه رو هم می ذاریم Polytechnique Astronomy Center

+ آخ رصد زحل رو زدی توو خال. بهترین رصد توی عمرم همین زحل بود. توی مرکز ستاره شناسی تهران. با تلسکوپ پشت بوم.خودش و همون حلقه ی لعنتیش... تازه خوابیده هم بود!

فرانچسکا چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 23:18

بانک زدی؟
تک خور
دوستات ساک هاشون رو پر کردن و با پول ها زدن به چاک تو هم که از ترس پلیس قبض روح شده بودی. من نفهمیدم پس کی مزه پول داری رو چشیدی پسرم؟

اصن وقت نشد صدات کنم! تا بخوای ماشین گانت رو برداری ماسکت رو بزنی دیگه دیر شده بود
نه دیگه... من فکر کردم پلیسا دنبال منن ولی اونا از کنار من رد شدن و رفتن. ما در واقع گولشون زدیم و پولدار باقی موندیم!

جی کوییک چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 13:19

وای!!!بابک امین تفرشی و پوریا ناظمی از نفرت انگیزترین هان!!!
جایزه هفته ترویج علم م دادن به امین تفرشی!درحد سیاوش صفاریان پور رو مخه!

خزنده باهاشون نرو رصد.لطفا..نرو!
خعلى بدن!اه!با بچه های آوا استار برو
با المپیادیا
میشه پولدارشدی،خبرم کنی؟!!!

+آخ جون یه نفر این اطراف زاکاریانو شناخت!
میخوام آویزونش شم ازش یاد بگیرم!فوق العاده ست!

++سکوت مو با آدما شکستم!
معلومه چقد عشق نجوم م؟!!:-Dوای خدا..

زیاد در جریان اون آقایون نیستم! فقط از برنامه ی آسمان شب می شناسمشون. اونجا هم بدک نبودن. البته پوریا ناظمی یه بار اومد مدرسه مون سمینار داد راجع به اینکه آپولو جلوه های سینمایی بوده :دی ... زاکاریان هم اومد مدرسه اتفاقا. کلی توضیح داد راجع به نجوم رصدی و عکاسی. از همونجا آشنا شدم باهاش

باشه نمی رم! اصن صدات می زنم خودت برو رئیس بخش نجوم رصدی بنیاد خزنده بشو هر کسی رو خواستی استخدام کن

+ من به لطف یا ظلم اطرافیان بود که کارشناسی نرفتم فیزیک محض. خوشبختانه یا متاسفانه رتبه م یه جوری شد که به مکانیک خوندن می خورد و اومدم این خراب شده! یعنی در واقع اگه رتبه م گند می خورد توش به آرزوم می رسیدم. یه چی تو مایه های بچه های آسمان... خلاصه که دبیرستان کلی نجوم باز بودیم واسه خودمون. تلسکوپ می ساختیم المپیاد شرکت می کردیم کتاب نجوم دینامیکی دیکسون می خوندیم آرزوی قلعه الموت رفتن داشتیم کله مون توی آسمون بود! اگه فرصت پیش بیاد عین کش تنبون می پرم سمت همون نجومی که از همون اول می خواستم

++ اصلا!! کم مونده بود صفحه ی کامنتت از اشک های شوقت خیس بشه :دی

Bluish چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 11:39 http://bluish.blogsky.com

در مورد پاراگراف اول شدیداََ پایه‌م!
خوابتون عاااالی بود! خوش به حالتون که توی خواب لااقل مزه‌ی پولدار بودن رو چشیدین

تا سه ثانیه بعد بیدار شدن هم هنوز لذتش همراهم بود. و اونجا فهمیدم که پولدار بودن چه لذتی داره!!! اصن نگرشم عوض شد به زندگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد